تنهایی
دیروز که روز اول عید بود, یاد یکی از دوستام افتادم, امسال سال اولی بود که از خانومش جدا شده بود , با خودم فکر کردم , زنگی بهش بزنم…
دیروز که روز اول عید بود, یاد یکی از دوستام افتادم, امسال سال اولی بود که از خانومش جدا شده بود , با خودم فکر کردم , زنگی بهش بزنم…
دوستان امروز جاتون خالی با دخترام رفته بودیم سینما, بلیطو که گرفتیم, هنوز بیشتر از یکساعت تا شروع فیلم مونده بود. گفتم بچه ها اگه گرسنتونه, این بالا رستوران خوبی…
دیروز دوستان وسط زمستون اینجا تو وین ١٣-١٤ درجه بود, اصلا هوا بهاری! تو روزنامه امروز خوندم که درخت های گیلاس تو بعضی از منطقه های وین, شکوفه زدن و…
بهش میگم یک سگم ندارم که بغلش کنم یک عکس باهاش بندازم بزارم تو فیس بوک, زیرش بنویسم من و تنها دوست واقعیم فی فی , هزار نفر لایک کنن…
داشتم از مغازه میومدم بیرون که یکی از دوستان سر رسید. پرسید کجا با این عجله؟ گفتم میخوام برم بازار سبزی فروشا, تا نبسته باید بجنبم. گفت چی میخوای بخری…
بیست و چند سال پیش بود, دادگاه داشتم با صابخونه و ساعت ٩ باید اونجا میبودم, با وجودی که خیلی زود هم از خونه زده بودم بیرون, از شانس بد…
میگه فلانی هم خدا رو شکر بچه دار شد. میگم خوب مبارکه انشالله, چی هست بچش, پسره, دختره؟ میگه راستش نمیدونم بخدا, یعنی اسمشم میدونم ها, اما نمیدونم این اسم…
بعضی ها دوستان، عجیب دوست دارن که حال همه رو بگیرن، مثل همین دوست خود من ناصر خان! بچه بدی هم اصلا نیست ها اما هر وقت هر کی هر…
ارسالشده در نوشتههای بابی! در دسامبر 14, 2008 از شما چه پنهون، چند وقتی هست که این شیر لامصب حموم ما چیکه میکنه و خانومم هر روز گیر میده که…
ناراحت تو مغازه نشسته بودم که در باز شد و حمید وارد شد. بعد از حال و احوال گفت که امروز یک جورایی حس میکنم که سر حال نیستی! گفتم…
نوشته مهدی امیری ۲۰ آگوست ۲۰۱۲
دوستان ماجرای امروزمون ، در اصل بر میگرده به ۷-۸ سال پیش! تازه ازدواج کرده بودیم و همسر گرامی از ایران تشریف آورده بودن, مام با وجودی که تا اون زمان زندگی مجردی داشتیم اما همه جور هم وسائل خونگی داشتیم اما خوب دیگه، هموطنان رو که میشناسید، وقتی از ایران میان، هیچی رو قبول ندارن! تا چند ماه و حتی سالیان سال، هر چی تو ایران داشتن، بهتره از اینجا!
نوشته مهدی امیری در آگوست 6, 2010
دیروز دوستان، صبح خیلی زود تر اومدم مغازه چونکه خیلی کار داشتم، ساعت حدودای ۸ نشسته بودم پشت کامپیوتر، در هم بسته و چراغام هنوز خاموش و داشتم حساب ها…
چند روز پیش یکی از دوستان اومده بود پیشم، حالش خیلی گرفته بود، میپرسم چته؟! میگه باید ۳ روز دیگه برم بیمارستان ،عمل دارم! میپرسم عمل چی؟ میگه روده ،…
چند روز پیش یکی از دوستان اومده بود پیشم، حالش خیلی گرفته بود، میپرسم چته؟! میگه باید ۳ روز دیگه برم بیمارستان ،عمل دارم! میپرسم عمل چی؟ میگه روده ،…
می 19, 2009 نوشته مهدی امیری
چند هفته ای بود که عیال هر روز میگفت که اجاق گازمون درست کار نمیکنه، یکی از شعله هاش روشن نمیشه! منم میگفتم عیب نداره حالا، ۴ تا شعله هستن، ۳ تای…
نوشته مهدی امیری ( Mehdi Amiri) در ژانویه 11, 2009
دخترم پرسید، بابا مگه مردام حامله میشن؟
گفتم نه بابا جون، تو حتما اون خبرو تو رادیو تلویزیون شنیدی که میگفت یک مرد حامله شده، اما اون مرد نبوده، زن بوده ، تغیر جنسیت داده، وگرنه عزیزم مرد که حامله نمیشه!
گفت بابا تغیر جنسیت دیگه چیه؟ ( با خودم گفتم عجب گیری افتادیم با این بچه) گفتم (بیشتر…)