مریم جون

اصلا  جمعه خوبی نبود, هر کی هم  از صبح, وارد مغازه شده بود, رفته تو بود تو اعصابم! خداخدا میکردم که هر چه زود تر اون روز لعنتی تموم  شه…

Continue Readingمریم جون

قاضی منصف

بیست و چند سال پیش بود, دادگاه داشتم با صابخونه و ساعت ٩ باید اونجا میبودم,  با وجودی که خیلی زود هم از خونه زده بودم  بیرون, از شانس بد…

Continue Readingقاضی منصف

!چرا دلار نمیتونه برگرده به هفت تومن ؟

دوستان ، خیلی از ماها همیشه یاد گذشته ها  میوفتیم و با ناراحتی سرمونو تکون میدیم و میگیم، یادش بخیر، دلار هفت تومن بود، الان دیگه حتی تصورشم مشکله، هفت تا تک تومانی دوستان، باورتون میشه؟!
اما سوالی که من از شما عزیزان دارم اینه که چرا همیشه یاد دلار هفت تومنی میوفتین، خیلی ها اصلا اون وقتا چشمشونم به دلار نیفتاده بود، حتی پاشونم از همون شهرشون بیرون نزاشته بودن اما با حسرت ، در باره دلار هفت تومنی حرف میزنن!
من خودم اون زمان، انگلستان تحصیل میکردم، واحد پول انگلیسی هام پوند بود (more…)

Continue Reading!چرا دلار نمیتونه برگرده به هفت تومن ؟

!که شیر آسان نمود اول

نویسنده: مهدی امیری 14 در دسامبر  2008 از شما چه پنهون، چند وقتی‌ هست که این شیر لامصب حموم ما چیکه میکنه و خانومم هر روز گیر میده که زنگ…

Continue Reading!که شیر آسان نمود اول

شامی که کوفتمون شد!

دوستان چند شب پیش ، نمیدونم بگم جاتون خالی یا نگم! شام خونه یکی از دوستان دعوت بودیم، اینا  یک دختر ٤-٥ ساله خیلی شیرین  و بامزه هم دارن به اسم ملیکا، خلاصه همه ما  مهمونا کلی سرگرم  بودیم با این ملیکا خانوم تا رسیدیم به شام خوردن (more…)

Continue Readingشامی که کوفتمون شد!

ایران نامبر وان!

دوستان هیچ توجه کردین که تازگی ها ما ایرانی ها همه جا حرف اول رو میزنیم؟!
فیلم هامون  اسکار میبرن ، میخک  طلایی میبرن ، خرس نقره ای میبرن، نخل نمیدونم چه رنگی میبرن!
بعضی فیلم هایی که حتی  خود ما ایرانی ها نمیتونیم ١٠ دقشو  تماشا  کنیم، تو لاس پالماس و کان و نیو یورک و ینگه دنیا جایزه ای نمونده که نبرده باشن! (more…)

Continue Readingایران نامبر وان!

شانس الله

ناراحت تو مغازه نشسته بودم که در باز شد و حمید وارد شد. بعد از حال و احوال گفت که امروز یک جورایی حس میکنم که سر حال نیستی! گفتم…

Continue Readingشانس الله

انشاالله !

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در آگوست 14, 2010 مردم تو هیچ جای دنیا دست از خرافات ورنمیدارن! اینجام مردم کم خرافاتی نیستن، دیروز  روز سیزدهم ماه بود و همه یک…

Continue Readingانشاالله !

جن و بسم الله

دیروز با دخترم تلفنی حرف میزدم، پرسید بابی جن هست؟ میگم جن چیه بابا؟ میگه جن دیگه بچه ها اینجا همش شبا از جن حرف میزنن! میگن هم جن هست…

Continue Readingجن و بسم الله

دعوت!

نوشته مهدی امیری  در آگوست 6, 2010

چقدر من این تعارفات ایرانی رو دوست دارم، ۳ روز پیش تو مغازه بودم که خانومی، هم سنّ و سال خانوم خود بنده وارد مغازه شد!
بعد از سلام و علیک گرم و گیرا و جای خانوم بچه‌ها خالی‌ نباشه و انشالا بزودی برگردن و دلتنگی‌‌ها تموم بشه و این حرفا گفت که من امروز خودم اومدم پیشتون که دعوتتون کنم که یک روز یا یک شب، هر جوری که راحت تر هستین و وقتتون اجازه میده تشریف بیارین پیش ما، شامی، ناهاری در خدمتتون باشیم!
گفتم خدمت از ماست خانوم!
  هر چی‌ فکر کردم، اصلا قیافه  خانومه یادم نمی‌اومد رومم نمیشد که ازش بپرسم که شما اصلا کی‌ هستی‌! بی‌ انصاف همشم میگفت شوهرم، یکدفم اسمشو نمیگفت که من بدونم شوهرش کیه!
(more…)

Continue Readingدعوت!

هر جا که روی….

چند روز پیش  یکی از دوستان اومده بود پیشم، حالش خیلی گرفته بود، میپرسم چته؟!
میگه باید ۳ روز دیگه برم بیمارستان ،عمل دارم!
میپرسم عمل چی؟
میگه روده ، باید چند سانت از رودمو در بیارن!
میگم خوب انشالله که چند روز بیمارستان هستی و میای بیرون، من آدم میشناسم که نصف بیشتر رودشو در آوردن الان ماشالله از همه ما هام سر حال تره و هیچ مشکلی هم نداره، تو روده درازی هم ۱۰۰ تا مثل من و تو رو میزاره تو جیب کوچیکش! دروغ گفتم البته که یک خورده ترسش بریزه! (more…)

Continue Readingهر جا که روی….

باربکیوی ایرانی!

نوشته مهدی امیری در  24  آوریل, 2010 بعد از ماه‌ها امروز تو این شهری که ما زندگی‌ می‌کنیم، آفتاب شده بود و هوام قرار بود بشه ۲۱ درجه سانتیگرد! شما…

Continue Readingباربکیوی ایرانی!

باغ انار! the Pomegranate garden

نوشته مهدی امیری ۲۳ فروردین ۱۳۸۸ - ۱۲ آوریل ۲۰۰۹ زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی‌ داشتیم که ما بچه‌ها خیلی‌ دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا…

Continue Readingباغ انار! the Pomegranate garden

!احوالپرسی با خارجی ها

دوستان حال و احوال کردن هم با این خارجیها درد سره بخدا! دیروز دیدم یکی از مشتری های اتریشی اومد تو مغازه, چونکه چند دفه ای اومده بود پیشم, گفتم…

Continue Reading!احوالپرسی با خارجی ها

شاهنامه آخرش خوشه!

می 19, 2009 نوشته مهدی امیری

معمولا من خاطراتمو با یادش بخیر شروع می‌کنم اما ایندفعه خدائیش نمیدونم بگم یادش بخیر یا نگم، خاطرش هم تلخه و هم شیرین!

بله، چندین سال پیش بود، اگه اشتباه نکنم ۱۹۸۹میلادی یعنی‌ ۲۰ سال قبل، با یکی‌ از دوستان مسافرتی داشتیم به کشور ترکیه و یا به قول یکی‌ از دوستان سرزمین (more…)

Continue Readingشاهنامه آخرش خوشه!

!طنز تعمیر اجاق گاز

چند هفته ای بود که خانومم هر روز میگفت که اجاق گازمون درست کار نمیکنه، یکی  از شعله هاش روشن نمیشه! منم میگفتم عیب نداره حالا، ۴ تا شعله هستن، ۳ تای دیگر رو استفاده کن!
امروز صبح  گفت که فر هم از کارافتاده  و دیگه روشن نمیشه!

میخواسته برای بچه ها پیتزا  آماده کنه،  نتونسته!

(more…)

Continue Reading!طنز تعمیر اجاق گاز

مردم مردای قدیم!

ارسال‌شده در بهترین نوشته‌های بابی در آگوست 3, 2009

زنگ زدم به خانومم، گفتم بریم؟ پرسید کجا؟ گفتم چیکار داری دیگه بگو آره یا نه! گفت آخه بدونم کجا میخوایم بریم، گفتم یه جای خوب، گفت، کجا مثلا؟ گفتممسافرت، یک هفته میزنیم میریم یه کشور دیگه، الان چند وقتی‌ می‌شه که از همین خراب شده بیرون نرفتیم، گفت باشه من که همیشه با مسافرت موافقم، گفتم پس ترتیبشو بدم؟ گفت هر جوری که خودت صلاح میدونی‌، واسه بچه هام خوبه، هوایی به سرشون بخوره، گفتم شما که هنوز ۳ هفتس از مسافرت چند ماهه برگشتین، من بدبخت نزدیک ۳ ساله از همین مغازه تکون نخوردم! (more…)

Continue Readingمردم مردای قدیم!

مردان حامله!

نوشته مهدی امیری ( Mehdi Amiri)  در ژانویه 11, 2009

دخترم پرسید، بابا مگه مردام حامله میشن؟
گفتم نه بابا جون، تو حتما اون خبرو تو رادیو تلویزیون شنیدی که میگفت یک مرد حامله شده، اما اون مرد نبوده، زن بوده ، تغیر جنسیت داده، وگرنه عزیزم مرد که حامله نمی‌شه!

گفت بابا تغیر جنسیت دیگه چیه؟ ( با خودم گفتم عجب گیری افتادیم با این بچه) گفتم (more…)

Continue Readingمردان حامله!

سرزمین کفار!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی جولای 4, 2010   ۵-۴  سال پیش جاتون خالی‌ مسافرتی داشتیم به جزایر قناری، به شهری به نام San Agustin در Grand Canary ! اون وقتا…

Continue Readingسرزمین کفار!

با همین دوتا گوش خودم شنیدم…

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی آوریل 10, 2010

چند روزی بود که تصمیم داشتم یک مطلب قشنگ درباره خانم‌ها بنویسم، چونکه کم کم ممکنه بعضیا، بگن که بابی میونش با خانوما خوب نیست و خیال کنن که بابی خدای نکرده، زبونم لال ضد خانوماس! یعنی‌ مثل فمینیستا که ضد مردان بابی هم ضد خانوماس! (more…)

Continue Readingبا همین دوتا گوش خودم شنیدم…