زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد!

عکس دخترمو  گذاشته بودم تو فیسبوک .
شب خسته و کوفته رفتم خونه, خیلی هم گشنم بود به خانومم گفتم شام چی داریم؟
گفت یک چیز که خیلی دوست داری.
گفتم دستت درد نکنه.

پرسید چه خبر؟
گفتم هیچی همون داستان های همیشگی , امروزعکس …رو گذاشته بودم تو فیسبوک ,تو بغل خانوم…..
یکی پرسیده بود,  این خانومه, مادرشه.
اصلا تا اسم خانومه رو شنید, قیافش رفت تو هم! گفت, تو چی گفتی؟
گفتم: نوشتم , نه بابا ما از این شانسا نداریم!
با همه خریتم , احساس کردم که خوشش نیومد!
دیدم اوضا قاراش میش شد گفتم صب کن بگم منظورم چی بود اما هرچی زور زدم هیچی به ذهنم نرسید  بگم!
گفت:  تو فکر کن من الان میام.
از تو آشپزخونه صدایی اومد, پرسیدم چی بود؟
گفت:  غذایی که دوست داری !
پرسیدم :  افتاد؟
گفت:  آره اما خدا رو شکر توسطل آشغال !
هیچی دیگه , تقصیر خودم بود و این زبون واموندم!
بدم نیست که آدم شب یک چیز سبک بخوره, بازم خدا رو شکر که مجبورم نکرد برم تو هتل بخوابم !
میترسم این صداقتم, آخر کار دست من بده. 🙁 😲

Leave a Reply