My little Kitchen💖🧡💓🌷آشپزخونه کوچیک من

https://youtu.be/O8mLEu1me1k دوستان گلم, من معمولا, یعنی همیشه, وقتی ویدیو از آشپزی کردنم میگیرم, فقط همون جلو دستامو نشون میدم و هیچوقت اون دور و اطراف رو شما نمیبینین, این داستان…

Continue ReadingMy little Kitchen💖🧡💓🌷آشپزخونه کوچیک من

خدا آدمو دو جنسی نکنه, واقعا معضل بزرگیه !

دوستان من متاسفانه با یک مرض یا شاید بهتره بگم بیماری روانی در حال حاضر دست به گریبانم که داره واسم دردسر ساز میشه! همونطوری که توعکس میبینین, مرض من…

Continue Readingخدا آدمو دو جنسی نکنه, واقعا معضل بزرگیه !

دختر روزنامه فروش

باور کنین الان چندین ساله که میخوام ماجرای این دختر روزنامه فروش رو بنویسم ٫چندین بار هم شروعش کرده بودم اما هیچ وقت به پایانش نرسونده بودم , چونکه اینو…

Continue Readingدختر روزنامه فروش

Real Madrid CF or FC Barcelona !رئال مادرید یا بارسلون ؟

دوستان عزیزم, دخترم ازاسپانیا که برگشت, دستش درد نکنه, یک لباس بسیار قشنگ تیم بارسلونا رو برام سوغاتی آورده بود. مشکل اما اینجاست که من طرفدار سر سخت تیم رئال…

Continue ReadingReal Madrid CF or FC Barcelona !رئال مادرید یا بارسلون ؟

…..فقط میتونم مبگم : خجالت بکشین

دوستان, عزیزی چند روز پیش داشت تو آشپزخونه سالاد درست میکرد , دیدم چند تا از برگای کاهو رو کنده گذاشته کنار ! گفت یادم نرفته , خیالت راحت باشه…

Continue Reading…..فقط میتونم مبگم : خجالت بکشین

!نزارین بچه ها واستون تصمیم بگیرن

آقا من این کار رو کردم شما نکنید, حسابش دیگه از دستم در رفته که این دفعه چندمه که من گول این بچه ها رو میخورم! همین هفته پیش بود,…

Continue Reading!نزارین بچه ها واستون تصمیم بگیرن

روز عشق بر تمام عزیزانی که من رو نمیشناسن مبارک باد!

حتما دوستان تعجب میکنید که چرا من این روز رو نه به دوستان و نه به آشنایان بلکه به بیگانگان تبریک میگم, الان عرض میکنم خدمتتون. از شما چه پنهون…

Continue Readingروز عشق بر تمام عزیزانی که من رو نمیشناسن مبارک باد!

دوران خوش مدرسه

یادم میاد وقتی که مدرسه میرفتیم , خیلی از معلمامون میگفتن, بچه ها قدر این روزا رو بدونین ما الان آرزو میکردیم جای شما بودیم و پشت همین نیمکت ها…

Continue Readingدوران خوش مدرسه

موهای سر من و مادر پیره استاد سلمونی

همه چی عوض شده بخدا, قبلنا میرفتیم سلمونی, پیش ترکا, ۸ یورو میدادیم , قهوه بهت میداد, موی سرتو که کوتاه میکرد هیچی, از هر جای دیگه بدنتم که مو…

Continue Readingموهای سر من و مادر پیره استاد سلمونی

دکتر جان بچه من نابغست, چیکار کنم ؟!

آقا اینا میرن تو اعصاب من اساسی, دارم به صحبت های دکتر هولاکویی گوش میدم, یک خانومه زنگ زده, یک عالمه سؤال های چرت و پرت و احمقانه ( در اصل هم اگر کسی احمق نباشه که به رادیو زنگ نمیزنه با روانشناس صحبت کنه!)

در باره دخترش سؤال داره.

(more…)

Continue Readingدکتر جان بچه من نابغست, چیکار کنم ؟!

دوستان مواظب بزغاله های مجازی باشین

شنیدین که میگن, درخت هر چی پربار تره سرش پایین تره؟ این مثال رو همه ما ها شنیدیم و احتیاجی هم به تفسیر و توضیح نداره , حتی من نادان…

Continue Readingدوستان مواظب بزغاله های مجازی باشین

به این میگن احترام واقعی!

امروز داریم میریم شهر گراتز اتریش که در اونجا, بازی فوتبال تیم ملی رو با الجزایر تماشا کنیم, من راستش میخواستم از زیرش در رم چونکه اصلا حوصله ۲۰۰ کیلومتر…

Continue Readingبه این میگن احترام واقعی!

نیمه گمشده

چند وقتیه که میخوام ۲-۳ کلمه حرف حساب رو با شما عزیزان درمیون بزارم, بلاخره هرچی باشه, من چند تا پیرهن از شماها بیشتر کهنه یا پاره کردم . دوستان,…

Continue Readingنیمه گمشده

خانومای هموطن شهر … حوا ستونو جمع کنین , بعد نگین چرا نگفتی

یادم میاد دوستان, چند سال پیش مریض شده بودم, دور از جون شما بزرگواران! دکتر عمومی ما رو باید میفرستاد پیش یک دکتر داخلی. تو این کشوری که ما زندگی…

Continue Readingخانومای هموطن شهر … حوا ستونو جمع کنین , بعد نگین چرا نگفتی

حالا ای موقِع؟!

  دیروز دوستان, رفته بودم فروشگاه ایرانی, ,لیمو عمانی بخرم, پیدا نمیکردم, به آقای فروشنده ( که خیلی هم خوش رو بود) گفتم میشه لطف کنین یک بسته لیمو به…

Continue Readingحالا ای موقِع؟!

شبنم و شادی، آزیتا و بیتا !

چند روز پیش یکی‌ اومده بود پیشم تلفن بگیره. پاسپورتشو که داد ، دیدم اسمش هست حسینعلی حسن محمدی! گفتم یک اسم کم آوردی، وگرنه خودت یک تنه میشدی پنج…

Continue Readingشبنم و شادی، آزیتا و بیتا !

غلط املایی!

خیلی‌‌ها از ما ایراد میگیرن که چرا اینقدر فارسیتون ضعیفه! چرا اینقدر غلط غلوط مینویسین؟ دوستان آیا وقتش نیست که ما زبون فارسی‌ رو یک خورده آسون ترش کنیم؟ چرا…

Continue Readingغلط املایی!

شبنم و شادی، آزیتا و بیتا !

چند روز پیش یکی‌ اومده بود پیشم تلفن بگیره. پاسپورتشو که داد ، دیدم اسمش هست حسینعلی حسن محمدی! گفتم یک اسم کم آوردی، وگرنه خودت یک تنه میشدی پنج…

Continue Readingشبنم و شادی، آزیتا و بیتا !

روایت نصرت کریمی از دایی جان ناپلئون

در تاریخ اول مرداد ۱۳۵۴، ناصر تقوایی طی تماس تلفنی به من اظهار داشت
۱- در تاریخ اول مرداد ۱۳۵۴، ناصر تقوایی طی تماس تلفنی به من اظهار داشت: «تا چند روز دیگر باید کلید دوربینی را بزنم. آقایان انتظامی و نصیریان، برای دو نقش اول دایی جان و آقاجان در نظر گرفته شده بودند، ولی به علت شرکت در چند فیلم، نمی‌توانند به مدت پنج ماه، اوقات خود را به طور تمام وقت در اختیار من بگذارند. دستم توی حناست: آیا تو فرصت داری یکی از این نقش‌ها را به عهده بگیری؟» من در آن زمان، فیلم «خانه خراب» را به پایان رسانده بودم و مشغول نوشتن فیلمنامه سریال «خسرو میرزای دوم» بودم. بنابراین می‌توانستم ضمن نوشتن فیلمنامه، با ناصر تقوایی هم کار کنم.
(more…)

Continue Readingروایت نصرت کریمی از دایی جان ناپلئون