چه زود بچه ها بزرگ میشن

روزی هنگامی که فرزندانمان بزرگ شوند ، فضای منزل مان خالی از نقاشی های کودکانه خواهدشد ؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه، وجودنخواهد داشت.

(بیشتر…)

ادامه خواندنچه زود بچه ها بزرگ میشن

قسم بی خطر

میگه به نظر تو آدم بچشو بیشتر دوست داره یا مادرشو؟
میگم, این دوتا رو نمیشه با هم مقایسه کرد, عشق به مادر یک چیزه, عشق به فرزند یه چیز دیگه, آدم عاشق هردوشونه و نمیتونه بگه که کدوم یکی رو بیشتر دوست داره .
میگه فکر کن در یک حالت فرضی , مجبور باشی, بین مادرت و فرزندت یکی رو انتخاب کنی, تصمیمت چی خواهد بود؟
میگم من (بیشتر…)

ادامه خواندنقسم بی خطر

تلافی

نوشته مهدی امیری سپتامبر ۲۰۱۴  دختر کوچیکم میگه , بابی من خیلی دوست داشتم مامان تورو میدیدم. میگم من خودمم مامامنمو زیاد ندیدم باباجون, خیلی کوچیک بودم که رفت. میگه…

ادامه خواندنتلافی

مریم جون

اصلا  جمعه خوبی نبود, هر کی هم  از صبح, وارد مغازه شده بود, رفته تو بود تو اعصابم! خداخدا میکردم که هر چه زود تر اون روز لعنتی تموم  شه…

ادامه خواندنمریم جون

اسم اصیل ایرانی!

دوستان من قبلا هم در باره اسم گذاشتن رو بچه ها  مطالبی نوشتم و میدونین که تا حدی در این مورد  حساسم، وقتی اسمای عجیب و غریب میشنوم ، دیگه جلو دهنمو نمیتونم بگیرم!

امروزم تو مغازه نشسته بودم که آقایی ایرانی تشریف آورد تو مغازه و  پرسید (بیشتر…)

ادامه خواندناسم اصیل ایرانی!

!ادب مرد به ز دولت اوست

نویسنده مهدی امیری ۵ آوریل ۲۰۰۹ نمی‌دونم این چه عادت زشتیه که بعضی‌ از ما ایرانیها داریم، بعضی‌ از ماها، اکثرا  جوونتر ها، خیلی‌ که با همدیگه دوست میشن، برای…

ادامه خواندن!ادب مرد به ز دولت اوست

ادب مرد به ز دولت اوست!

نویسنده مهدی امیری ۵ آوریل ۲۰۰۹

نمی‌دونم این چه عادت زشتیه که بعضی‌ از ما ایرانیها داریم، بعضی‌ از ماها، اکثرا  جوونتر ها، خیلی‌ که با همدیگه دوست میشن، برای نشون دادن دوستی و صمیمیت خیلی‌ زیاد، به همدیگه فحش خواهر و مادر میدن! یادم میاد چند وقت پیش فرودگاه اورلی پاریس بودیم (بیشتر…)

ادامه خواندنادب مرد به ز دولت اوست!

!تصادف

 مهدی امیری در می 24, 2009 خیلی‌ سال بود میشناختمش، علی‌ رو میگم، هنوزم دلم نمیاد بگم خدا بیامرزتش! یعنی‌ اصلا باورم نمی‌شه که دیگه علی‌ پیش ما نیست، دیگه…

ادامه خواندن!تصادف

!الاغ

چند روز پیش، با خانومم نشسته بودیم و داشتیم در باره آدمایی که میان جشن  تولد دختر بزرگمون حرف میزدیم، دخترکوچیکه هم داشت واسه خودش نقاشی میکرد! خانومم گفت :…

ادامه خواندن!الاغ

!عنکبوت زیبای من

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی در فوریه 8, 2010

نویسنده: مهدی امیری

خدمت شما عرض کنم که پارسال همین موقع‌ها بود، داشتم جارو میزدم، ایندفعه اما نه تو خونه بلکه تو مغازه!

بی‌ ادبی‌ میشه نوبت رسید به دستشویی، جارو  رو گرفته بودم می‌کشیدم به زمین ودر و دیوار.
هر چی‌ آشقال و کاغذ ماغذ و هر چی‌ بود می‌کشید تو و میبرد.
پشت سیفون، یک طاقچه هست که دستمال توالت‌ها رو اونجا میذارم، وقتی‌ کار به تمیز کردن طاقچه رسید، دیدم یک عنکبوت مثل برق دوید و رفت پشت دستمالا قایم شد!
هیچی‌ نگفتم, اصلا بروی خودم نیاوردم، انگار نه انگار که من اونجا چیزی دیدم!
جوری جارو میزدم که اون بدبخت رو قورتش نده! کارم که تموم شد، جارو رو جمع کردم اما پیش از اینکه از توالت برم بیرون رفتم اون دستمالی رو که طرف پشتش قائم شده بود ورداشتم!
بیچاره مثل بید داشت میلرزید، هیچ راه فراری هم نداشت.

https://youtu.be/ymD9CU43vSg

(بیشتر…)

ادامه خواندن!عنکبوت زیبای من

عنکبوت زیبای من!

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی در فوریه 8, 2010 نویسنده: مهدی امیری خدمت شما عرض کنم که پارسال همین موقع‌ها بود داشتم جارو میزدم، ایندفعه نه تو خونه بلکه تو مغازه!…

ادامه خواندنعنکبوت زیبای من!

خوشبختی‌

  نوشته مهدی امیری در تاریخ نوامبر 14, 201 هشت نه سال پیش بود تقریبا, هنوز ازدواج نکرده بودم, رفته بودیم ایران خونه یکی‌ از اقوام خیلی‌ نزدک, خانومش گفت…

ادامه خواندنخوشبختی‌

مادر

نوشته مهدی امیری در ۸ می ۲۰۱۰ چند شبی بود که دخترم خوب نمیخوابید، شبا تو خواب  گریه میکرد، جیغ می‌کشید، با خودش حرف میزد، ناراحت بود، لاغر شده بود،ظاهرا…

ادامه خواندنمادر