قسم بی خطر

میگه به نظر تو آدم بچشو بیشتر دوست داره یا مادرشو؟
میگم, این دوتا رو نمیشه با هم مقایسه کرد, عشق به مادر یک چیزه, عشق به فرزند یه چیز دیگه, آدم عاشق هردوشونه و نمیتونه بگه که کدوم یکی رو بیشتر دوست داره .
میگه فکر کن در یک حالت فرضی , مجبور باشی, بین مادرت و فرزندت یکی رو انتخاب کنی, تصمیمت چی خواهد بود؟
میگم من هیچوقت در همچین موقعیتی قرار نخواهم گفت, چونکه مادر من خیلی وقته که عمرشو به ما داده و زمانی که مادر داشتم اصلا بچه نداشتم که بدونم اونو بیشتر دوست دارم یا بچه هامو.
گفتم تو بگو که مادرت ماشالا, از ما سر حال تره و خیال میکنه که ما با پنجاه شست سال سن, هنوزم پنج شیش سالمونه وهر وقت میریم پیشش, میگه, اینجا بشین, اونجا نشین, اینو بخور, اونو نخور, اینو بپوش سردت نشه و شبا بیرون جایی میرین مواظب باشین و همه جوره, مراقب ما بچه های شست سالست !
میگه منم نمیدونم, مادر خیلی عزیزه اما بچه آدم هم که خوب دیگه بچشه !
میگم حالا اینو بگو, تو وقتی میخوای قسم بخوری به جون بچت قسم میخوری یا مادرت؟
میگه به جون بچم.
میگم پس بچه هات برات مهم ترن!
میگه اخه میترسم بلایی سر مادرم بیاد, بچه دوتا دارم , مادر اما فقط یکی!
میگم ببین تو اگر اینقدر مجبوری که دروغ بگی , بهتره نه بجون بچهات قسم بخوری و نه از جون مادرت مایه بزاری, بگو به ارواح خاک بابام,  تاثیرش خیلی بیشتره, اتفاق خاصی هم , تا جایی که من میدونم, نمیتونه بیوفته!

Leave a Reply