تیر چراغ برق
به یکی از دوستا میگم چند روز پیش یکی رو تو خیابون دیدم خیلی خجالت کشیدم. میگه چرا؟ گفتم, آخه همچین حال بچه های منو میپرسید و اطلاعاتش تکمیل بود,…
بهش میگم یک سگم ندارم که بغلش کنم یک عکس باهاش بندازم بزارم تو فیس بوک, زیرش بنویسم من و تنها دوست واقعیم فی فی , هزار نفر لایک کنن…
بعضی ها دوستان، عجیب دوست دارن که حال همه رو بگیرن، مثل همین دوست خود من ناصر خان! بچه بدی هم اصلا نیست ها اما هر وقت هر کی هر…
نوشته مهدی امیری در آگوست 6, 2010
دیروز دوستان، صبح خیلی زود تر اومدم مغازه چونکه خیلی کار داشتم، ساعت حدودای ۸ نشسته بودم پشت کامپیوتر، در هم بسته و چراغام هنوز خاموش و داشتم حساب ها…
چند روز پیش یکی از دوستان اومده بود پیشم، حالش خیلی گرفته بود، میپرسم چته؟! میگه باید ۳ روز دیگه برم بیمارستان ،عمل دارم! میپرسم عمل چی؟ میگه روده ،…
چند روز پیش یکی از دوستان اومده بود پیشم، حالش خیلی گرفته بود، میپرسم چته؟! میگه باید ۳ روز دیگه برم بیمارستان ،عمل دارم! میپرسم عمل چی؟ میگه روده ،…
نوشته مهدی امیری می 26, 2010 خانوم بچه هاش یکماهی بود که رفته بودن ایران، بعد از کارش چونکه هوا خوب بود به دوستش زنگ زد که برن تو شهر…
نویسنده مهدی امیری ۵ آوریل ۲۰۰۹ نمیدونم این چه عادت زشتیه که بعضی از ما ایرانیها داریم، بعضی از ماها، اکثرا جوونتر ها، خیلی که با همدیگه دوست میشن، برای…
چند روز پیش، با خانومم نشسته بودیم و داشتیم در باره آدمایی که میان جشن تولد دختر بزرگمون حرف میزدیم، دخترکوچیکه هم داشت واسه خودش نقاشی میکرد! خانومم گفت :…
نوشته مهدی امیری در فوریه 6, 2010
ارسالشده در نوشتههای بابی در ژوئن 6, 2009