تولد مضاعف!

Vienna 22 Nov 2011 برای اکثر دوستان امروز،  روزیه مثل همه روزهای دیگه، برای من اما روز بسیار مهمیه، امروز تولد دخترم بود، جای همگی خالی، تولدشم جشن گرفیم، خیلی…

ادامه خواندنتولد مضاعف!

اینترنت و عوارض جانبی!

دوستان میخوام امروز توجه پدر و مادر ها رو به موضوعی جلب کنم که به نظر من خیلی مهمه، اونم داستان بچه هاست و اینترنت، اینترنت دیگه پیر و جوون…

ادامه خواندناینترنت و عوارض جانبی!

عنکبوت زیبای من!

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی در فوریه 8, 2010 نویسنده: مهدی امیری خدمت شما عرض کنم که پارسال همین موقع‌ها بود داشتم جارو میزدم، ایندفعه نه تو خونه بلکه تو مغازه!…

ادامه خواندنعنکبوت زیبای من!

دوست بیاد ماندنی!

دوستان سعی کنین که دوستان و آشناهاتونو فراموش  نکنین، ازشون بی خبر نمونین، با همدیگه در ارتباط باشین، نمیدونین با یک تلفن کوتاه، با چند  جمله صحبت و حال و احوال، چقدر طرف مقابلتون رو خوشحال میکنین!
من خودنم دیروز با یکی از دوستان نشسته بودیم تو مغازه که در باز شد (بیشتر…)

ادامه خواندندوست بیاد ماندنی!

خرید در روز های تعطیل در وین !

دوستان همونطوری که مطلع هستید، مغازه ها در  وین و کلا در تمام   اتریش در روز های تعطیل، اجازه باز کردن ندارند!   ما ایرانی هام که خیلی وقتا درست…

ادامه خواندنخرید در روز های تعطیل در وین !

قصه های من و دخترام!

دختر کوچیکم دیروز اومده مغازه پیشم، میخنده، میگم بابا چرا میخندی، میگه بابی تو هم یه چیزیت میشه ها! میپرسم چرا بابی؟ میگه اخه تو خودت iphone داری اونوقت بازم رفتی…

ادامه خواندنقصه های من و دخترام!

Bobby چه بر سر بابی اومد؟!

نوشته‌های Bobby خدا بیامرز!
Bobby خدا رو شکر نمرده،خیلی‌ هم زندست و هر روز با شما عزیزان در تماسه! اما چونکه دیگه به اسم  Bobby چیزی نمینویسه، یک خدا بیامرزی واسش میگیم که هم اون فیضی ببره و هم ما ثوابی کرده باشیم! (بیشتر…)

ادامه خواندنBobby چه بر سر بابی اومد؟!

شراب قرمز

 نوشته‌ Mehdi Amiri در 18, 2010

چند روز پیش بود، اومدم سر صبحی‌ در مغازه رو باز کنم، دیدم آقایی  پرسید مغازتون بازه، گفتم همین الان، چند لحظه صبر کنین.

اومد تو، پرسیدم می‌تونم کمکتون کنم؟

گفت، می‌تونین ۲ یورو بهم بدین؟

گفتم واسه چی‌؟

گفت میخوام شراب بخرم !

(بیشتر…)

ادامه خواندنشراب قرمز

فی‌ داخلون!

نوشته مهدی امیری سپتامبر 13, 2010

نزدیکای ظهر بود که در باز شد و اومد تو، بیست، بیست و یکسالی میشد که ندیده بودمش، خیلی‌ خوشحال شدم، خیلی‌ قیافش عوض شده بود، ولی‌ طبق معمول بهش گفتم، تو اصلا تکون نخوردی، هیچ عوض نشدی!
گفت تو هم اگه موهات  سفید نشده بود، فکر می‌کردم همین دیروز دیدمت!
گفتم چی‌ شد بابا، یکدفعه غیبت زد؟ (بیشتر…)

ادامه خواندنفی‌ داخلون!

ساواکی!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی سپتامبر 9, 2010

 یادش بخیر زمان دانشجویی، مام مثل اکثر جوونای اون زمان که از ایران رفته بودیم انگلیس  بحساب درس بخونیم، هر شب تو دیسکوتک‌ها و کازینو‌ها ولو بودیم، البته خداییش درسمونم میخوندیم! (بیشتر…)

ادامه خواندنساواکی!

در دسترس نمیباشد!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی آگوست 23, 2010

چند روز پیش یکی‌ از مشتریان گرامی‌ که چند وقتیه از ایران اومدن و بر ورویی هم دارن، تشریف آوردن پیش من!
فرمودند منو یادتون میاد، من با خانوم فلانی‌ اومدم پیشتون، شما لطف کردین این تلفونو بهم دادین؟
گفتم بله خانوم کاملا یادمه، ممکنه خانوم فلانی‌ یادم بره اما خاطره شما در ذهن بنده همیشه  موجوده! (بیشتر…)

ادامه خواندندر دسترس نمیباشد!

قانون!

نوشته مهدی امیری آگوست 9, 2010

پریروز که رفته بودم فرودگاه، دیدم که چند تا مسافر ایرانی داشتن با یک راننده تاکسی، جر و بحث میکردن، سر چی‌ بود من نمیدونم اما دیدن این صحنه منو یاد خاطره جالبی‌ انداخت از زمان تاکسی رانیم!
بله، موضوع مال خیلی‌ سال پیشه، من با تاکسیم، همیشه دم هتل‌ها وایمیستادم، چونکه مسافراشون با حال تر بودن و از مست و خلافکار و آدمای روانی‌، کمتر خبری بود!

یکروز نزدیکای ظهر، واستاده بودم تو صف، تاکسی چهارم پنجم بودم، یک روزنامه ایرانی هم باز کرده  و مشغول خوندن بودم  که دیدم یکی‌ زد به پنجره ماشین، شیشه رو دادم پایین، دیدم که آقایی ایرانی حدود ۴۰-۴۵ ساله، به فارسی‌ گفت سلام آقا، من میخوام برم فرودگاه، می‌تونم با شما برم یا باید حتما  برم سوار اولی‌ شم؟
گفتم قانوناً من باید به شما بگم که  با اولی‌ تشریف ببرین، اما مسافر حق انتخاب تاکسی‌ رو داره و میتونه سوار اونی‌ بشه که دوست داره!
گفت من با ایرانی برم خیالم راحت تره، میترسم کلاه ملاهی سرم بذارن!
گفتم از اون نظر‌ها خیالتون راحت باشه، اینجا راننده‌های تاکسی‌،  کلاه سر کسی‌ نمیذارن، همشون تاکسی‌ متر دارن، قیمت هام مشخصه و راننده هام، خدا رو شکر احتیاجی به کلاهبرداری ندارن، با همه این تفاسیر، حق انتخاب با شماست!
(بیشتر…)

ادامه خواندنقانون!

باغ انار ۲

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی آگوست 3, 2010

چندین ماه پیش خاطره‌ای نوشتم به اسم باغ انار، که اکثر شما دوستان عزیز هم خوندین و منو مورد لطف خودتون هم قرار دادین!
دوستی در بالاترین به این نوشته‌  لینک داده بود، خیلی‌ هم خوشحال شدم، وقتی‌ که اونجا (بیشتر…)

ادامه خواندنباغ انار ۲

فارسی‌ جدید!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی جولای 29, 2010

دیروز یکی‌ از دوستان اومده میگه یک تارنمای جدید درست کردم دیدی؟!
گفتم چی‌ شده حالا رفتی‌ تو برنامه تارو و تنبک؟! موسیقی اصیل؟! موسیقی رو حوضی بیشتر به تو می‌خوره، برفتم بر در شمس العماره، همون جایی‌ که دلبر خونه داره! (بیشتر…)

ادامه خواندنفارسی‌ جدید!