قلتبان
دیروز دوستان، صبح خیلی زود تر اومدم مغازه چونکه خیلی کار داشتم، ساعت حدودای ۸ نشسته بودم پشت کامپیوتر، در هم بسته و چراغام هنوز خاموش و داشتم حساب ها…
دیروز دوستان، صبح خیلی زود تر اومدم مغازه چونکه خیلی کار داشتم، ساعت حدودای ۸ نشسته بودم پشت کامپیوتر، در هم بسته و چراغام هنوز خاموش و داشتم حساب ها…
دوستان میدونین که فردا روز مادره، در اروپا و امریکا دومین یک شنبه ماه می رو همه ساله، به عنوان روز مادر جشن میگیرن، در ایران هم روز تولد حضرت زهرا , که فکر کنم دیروز بود، روز مادره!
ریشه جشن گرفتن این روز به سال ۱۸۶۵ در امریکا برمیگردد که خانومی به نام Ann Maria Reeves روزی را به اسم روز دوستی مادران به منظور جمع شدن مادران و تبادل نظرات درباره مشکلات روزمره آنها با همدیگر به وجود آورد!
در یکشنبه بعد از دومین سالگرد مرگ خانوم Reeves دختر ایشان مجلس یادبودی برای مادرش گرفت و ان را روز یادبود از مادر نامید! با کوشش این خانوم در سال ۱۹۱۴ این روز در کنگرس امریکا بعنوان روز مادر به رسمیت شناخته شد!
روز مادر دراتریش، از سال ۱۹۲۴ جشن گرفته میشود!
قبل از هر چیز میخوام این توصیه رو بهتون بکنم که اگه میخواین که همسر گرامی، مادرتونو، اونم در روز مادر، به عزاتون ننشونه ، یادتون نره که گلی، شکلاتی،عطری، خلاصه یک کادویی، واسه این روز بگیرین و دست خالی خونه نرین، هر چند که چه چیزی بگیرین چه نگیرین، این روز مقدس رو شما نمیتونین به خوبی و خوشی به پایان برسونین!
البته دادن هدیه و کادو هم، راه حلی برای جلوگیری از این مشکل نیست، اما ممکنه شدت برخورد رو تا حدودی کاهش بده!
حتما میپرسین چرا، الان خیلی راحت به زبون ساده، واستون شرح میدم! (more…)
دوستان میدونین که فردا روز مادره، در اروپا و امریکا دومین یک شنبه ماه می رو همه ساله، به عنوان روز مادر جشن میگیرن، در ایران هم روز تولد حضرت زهرا , …
چند روز پیش یکی از دوستان اومده بود پیشم، حالش خیلی گرفته بود، میپرسم چته؟! میگه باید ۳ روز دیگه برم بیمارستان ،عمل دارم! میپرسم عمل چی؟ میگه روده ،…
چند روز پیش یکی از دوستان اومده بود پیشم، حالش خیلی گرفته بود، میپرسم چته؟! میگه باید ۳ روز دیگه برم بیمارستان ،عمل دارم! میپرسم عمل چی؟ میگه روده ،…
نوشته مهدی امیری در 24 آوریل, 2010 بعد از ماهها امروز تو این شهری که ما زندگی میکنیم، آفتاب شده بود و هوام قرار بود بشه ۲۱ درجه سانتیگرد! شما…
دوستان وفادارز ، حتما در جریان هستن که من برای چهلومین بار هفته پیش با فامیلا که از ایران تشریف آوردن، سفر کوتاهی به بوداپست داشتم، با وجودی که فقط…
نوشته مهدی امیری ۲۳ فروردین ۱۳۸۸ - ۱۲ آوریل ۲۰۰۹ زمانی که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچهها خیلی دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا…
۱۷ سال بود که ایران نرفته بود ،وقتی بلیتشو تو هواپیمایی گرفت خیلی هیجان زده بود، ۴ روز دیگه فرودگاه و دیدن خانواده ، مادر ،برادرا و خواهرا ، تو این مدت چند بار دایی و عمو شده بود اما هیچکدوم از این بچه ها رو ندیده بود! فقط تلفنی صدای چند تاییشون رو شنیده بود، همم اولین حرفی که میپرسیدن این بود که ، دایی، عمو کی دیگه میای ایران، ما کی دیگه میتونیم شما رو ببینیم؟!
از همه بیشتر اما بعد مادرش، دلش واسه داداش کوچیکش تنگ شده بود، خیلی تو این چند سال، دلش هواشومیکرد، وقتی داشت از ایران میرفت، تازه سیبیلاش در اومده بود، حالا واسه خودش مردی شده بود میخواست زن بگیره!
رفتن به ایرانشم فقط بخاطر عروسی داداش کوچیکش بود. (more…)
دوستان حال و احوال کردن هم با این خارجیها درد سره بخدا! دیروز دیدم یکی از مشتری های اتریشی اومد تو مغازه, چونکه چند دفه ای اومده بود پیشم, گفتم…
می 19, 2009 نوشته مهدی امیری
نوشته مهدی امیری ۱۸ فوریه ۲۰۱۲ دوستان از شما چه پنهون, حدود یک ماه و نیم پیش, یکروز صبح ساعت ۸ پستچی در زد و یک نامه سفارشی برام …