اینا دیگه خیلی خرن

چند وقت پیش دوستان, با دخترم رفته بودیم جایی که اسبا رو نگهداری میکردن. دخترم پرسید, بابی تو سواری هم بلدی؟ گفتم آره بابا جون من بچگی هام , سرگرمیم,…

ادامه خواندناینا دیگه خیلی خرن

جواب قانع کننده!

رفته بودیم پارک, آقایی مال بوسنی نون آورده بود داشت میداد به گوسفندا!   دخترم پرسید, بابا این آقاهه غذا آورده واسه حیوونا, چرا ما هیچی نیاوردیم واسشون؟! گفتم بیا…

ادامه خواندنجواب قانع کننده!

عنکبوت زیبای من!

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی در فوریه 8, 2010 نویسنده: مهدی امیری خدمت شما عرض کنم که پارسال همین موقع‌ها بود داشتم جارو میزدم، ایندفعه نه تو خونه بلکه تو مغازه!…

ادامه خواندنعنکبوت زیبای من!

!عنکبوت زیبای من

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی در فوریه 8, 2010

نویسنده: مهدی امیری

خدمت شما عرض کنم که پارسال همین موقع‌ها بود، داشتم جارو میزدم، ایندفعه اما نه تو خونه بلکه تو مغازه!

بی‌ ادبی‌ میشه نوبت رسید به دستشویی، جارو  رو گرفته بودم می‌کشیدم به زمین ودر و دیوار.
هر چی‌ آشقال و کاغذ ماغذ و هر چی‌ بود می‌کشید تو و میبرد.
پشت سیفون، یک طاقچه هست که دستمال توالت‌ها رو اونجا میذارم، وقتی‌ کار به تمیز کردن طاقچه رسید، دیدم یک عنکبوت مثل برق دوید و رفت پشت دستمالا قایم شد!
هیچی‌ نگفتم, اصلا بروی خودم نیاوردم، انگار نه انگار که من اونجا چیزی دیدم!
جوری جارو میزدم که اون بدبخت رو قورتش نده! کارم که تموم شد، جارو رو جمع کردم اما پیش از اینکه از توالت برم بیرون رفتم اون دستمالی رو که طرف پشتش قائم شده بود ورداشتم!
بیچاره مثل بید داشت میلرزید، هیچ راه فراری هم نداشت.

https://youtu.be/ymD9CU43vSg

(بیشتر…)

ادامه خواندن!عنکبوت زیبای من