فی داخلون!
نوشته مهدی امیری سپتامبر 13, 2010
نوشته مهدی امیری سپتامبر 13, 2010
ارسالشده در نوشتههای بابی جولای 29, 2010
نوشته مهدی امیری ژوئن 30, 2010 دیروز باز طبق معمول، حالم گرفته بود که دیدم یکی از دوستان که روی هم رفته، بچه بدی هم نیست اومد پیشم، این آقا…
ارسالشده در نوشتههای بابی آوریل 13, 2010 پدر یکی از دوستان متأسفانه به رحمت ایزدی پیوسته بود، بازماندگانش، که هر کدوم هم از یک گوشه دنیا اومده بودن، برای عزاش…
نویسنده: مهدی امیری
ارسالشده در نوشتههای بابی فوریه 22, 2010
ارسالشده در نوشتههای بابی در فوریه 28, 2010
نوشته مهدی امیری فوریه 12, 2010
نوشته شده توسط مهدی امیری در سپتامبر 12, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در آگوست 20, 2009 |
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 26, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در ژوئن 6, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 12, 2009 واقعا که بعضیها چه رویی داران، نشسته بودم تو مغازه، دیدم تلفن زنگ زد، دوستم بود، گفت، نهار هستی؟ گفتم تنها کاری…
نوشته بابی (مهدی امیری) در آوریل 24, 2009 نمیدونم این چه عادتیه که بعضیها دارن و به جای هر کلمه، میگن چیز، مثل، آقای چیز، چیز من، برنامه چیز، کتاب…
ارسالشده در نوشتههای بابی در آوریل 17, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در آوریل 12, 2009 ١٠-١٥ روزی میشه که خانوم بچههای من رفتن مسافرت و این جریان مسلما ناراحتیهایی برای من ایجاد کرده، گذشته از دلتنگی شدید…
ارسالشده در نوشتههای بابی در فوریه 27, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی!در ژانویه 28, 2009
دوستان با تشکر از همه شما عزیزان و قدر دانی از اینکه اجازه دادید که سالها از مصاحبت با شما لذت ببرم، امروز به زمانی رسیدیم که عمر این وبلاگ…