طوقی
ارسالشده در بهترین نوشتههای بابی آوریل 26, 2010
بچه که بودم خونمون چند تا کفتر داشتیم ، من حقیقتش کفتر باز نبودم اما برادرم که ۲ سالی از من بزرگتر بود، عاشق این کفترا بود، اگه ولش میکردین، شبام پیش کفتراش میخوابید!
تو این ۷-۸ تا کفتر، دوتاشون خیلی با هم بد بودن، هفتهای ۲-۳ بار حسابی کلاهشون میرفت تو هم ، لونه کفترا همیشه خونی بود بسکه این دوتا به همدیگه میپریدن! (بیشتر…)
مهمون سابق!
ارسالشده در نوشتههای بابی آوریل 23, 2010
بعضی وقتا آدم بدمیاره، درست مثل این شنبهای که گذشت، ساعت حدود پنج و نیم شیش بود، ۴-۵ تا تلفن جلوم رو میز که باید سریعاً روبراشون میکردم، مشتری هام چپ و راست میومدن، اصلا نمیذاشتن به کارم برسم که تلفن زنگ زد، خانوممم بود، گفت امشب زودتر بیا که باید بریم جشن تولد سامان! گفتم خدا حفظش کنه، من نه سامان یادم میاد کیه نه پدر و مادرشو میشناسم! خیلی هم کار دارم شما با بچهها برین، منم تلفن میزنم بعدا بهش، واسش تو تلفن میخونم، بیا شمعارو فوت کن که صد سال زنده باشی!
گفت خودتو لوس نکن، این دری وریارو بذار کنار، شیش و نیم خونه باشی که دیر نرسیم! (بیشتر…)
!کاشکی تابستون مرده بودی
ارسالشده در نوشتههای بابی آوریل 13, 2010 پدر یکی از دوستان متأسفانه به رحمت ایزدی پیوسته بود، بازماندگانش، که هر کدوم هم از یک گوشه دنیا اومده بودن، برای عزاش…
دو دوتا چارتا
نوشته مهدی امیری آوریل 8, 2010
میگه نشستم حساب کردم، دیدم که اگه من هر روز تو رستوران غذا میخوردم، لباسامو میدادم لباس شویی، یکی میگرفتم خونمو هفتهای دوبار تمیز کنه، هفتهای یکی دوبار هم میرفتم کلوبهای شبانه یک دختر خوشگل و ترگل ورگل انتخاب میکردم. واسم کمتر تموم میشد!
گفتم عزیز من، این چه طرز حرف زدنه، شما مگه زن گرفتی که بیاد واست خونتو تمیز کنه، لباس بشوره، غذا بپزه؟ (بیشتر…)
بد شانسی! +14
ارسالشده در نوشتههای بابی مارس 30, 2010
ما اپارتمانمون طبقه سومه، یک خانم جوون خوشگل و خوش هیکل هم هست که طبقه اول زندگی میکنه، پیش خودمون بمونه، یک خورده هم سر و گوشش میجنبه، البته به من زن و بچه دار تا حالا گیر نداده اما اونجوری که همسایهها تعریف میکنن، مجرده و هر روزی یکی رو با خودش میاره خونه! خانم بنده هم اصلا ازش خوشش نمیاد، حتی تو راهرو میبینتش خیلی با اکراه باهاش سلام و علیک میکنه، بر عکس خود من!
خدا کنه که آدم بد نیاره تو زندگیش! جریان اون بدبخت دهاتیه رو که حتما شنیدن، اونم مثل من بد آورده بود! (بیشتر…)
دادن و گرفتن!
نویسنده: مهدی امیری
ارسالشده در نوشتههای بابی فوریه 22, 2010
ما ایرانیها خصلتهای خوبی داریم، یکیشم اینه که وقتی میریم خرید اگه چیزی که خریدیم خوب از آب در بیاد میگیم، دمم گرم چه چیز خوبی خریدم، چقدر من استادم تو خرید، چقدر من اطلاعاتم زیاده و از این حرفا!
من از تجربه خودم براتون مینویسم، همون جوری که مستحضر هستید، بنده، تلفون و لپ تاپ میفروشم، دوستان ایرانی زیادی هم لطف میکنن و پیش من میان، خداییش هم که با وجودی که (بیشتر…)
یک اتفاق ساده!
ارسالشده در نوشتههای بابی! در اکتبر 7, 2009 چند روزی بود که دخترم که تازه یک ماه و چند روز دیگه ۵ سالش میشه، خیلی شنگول بود، دلیلشم این…
!حکم
نوشته مهدی امیری 21, 2009
تلفن زنگ زد, محسن بود, گفت: چه طوری؟ گفتم: مثل همیشه, نفسی میاد.
گفت: والا همونشم واسه تو زیاده, حیف اون اکسیژن!
گفتم:: لطف شما همیشه شامل حال من بوده, خود خرت چطوری؟
گفت: میزون, همه چیز عالی.
پرسیدم خانومت خوبه؟ مثل اینکه خونه نیست, خیلی داری با جرات پشت تلفن حرف میزنی!
گفت: اره اونم خوبه, امروز دوره دارن با خانوما, از صبح رفته, تا آخر شب هم نمیاد.
گفتم: خوش بحالت, قدر ازادیتو بدون!
گفت: تو چی میگی دیگه, تو که خانم بچههات الان چندین هفتس رفتن مسافرت؟
گفتم: حالا میخواستم واسه تو هم خوشحال باشم, ناراحتی؟ (بیشتر…)
!رانندگی و برازندگی
نوشته مهدی امیری در مارس 4, 2010 دیشب جاتون خالی با چند تا از بچهها بعد از ماه ها، رفتیم شام بیرون، مردونه البته، بد نبود، مزاحمهای همیشگی نبودن که…
تو بدم…..
ارسالشده در نوشتههای بابی در فوریه 28, 2010
از شما چه پنهون من بعد از مدتها ۳-۴ ماه پیش ۲ تا شلوار خریده بودم که یک خورده واسم بلند بودن، آخه بین خودمون باشه، من چند سالی میشه که دیگه باسن و دور شیکمم به قدم نمیخورن! سایز کمر و باسن ۵۴ سایز قد ۴۸! هر چی به این خانومم میگم بابا اینقد غذاهای خوشمزه درست نکن، نذار من اینقد بخورم، اینجوری پیش بره من تا چند سال دیگه پهنام از درازام بیشتره، باید جای طول و عرض رو عوض کنم، به خرجش نمیره، غلط نکنم عمداً میده من بخورم که منو از چنگش در نیارن!
بهر حال، ۲ تا شلوار خریده بودم به خانومم گفتم که میشه اینارو واسم کوتاه کنی (بیشتر…)
تو بدم…..ماجرای کوتاه کردن شلوار
نوشته مهدی امیری ارسالشده در نوشتههای بابی در فوریه 28, 2010 از شما چه پنهون من بعد از مدتها ۳-۴ ماه پیش ۲ تا شلوار خریده بودم که یک خورده…
به پیر رسید، به پیغمبر رسید!
نوشته مهدی امیری فوریه 12, 2010
دوست عزیزی چند سال پیش داستانی برام تعریف کرد که بی شباهت به حکایتی که میخوام براتون تعریف کنم نیست، چونکه بامزس، واستون اول اونو میگم بعدم میرم سر داستان خودم!
بله، میگفت تازه از ایران اومده بوده اینجا، همسایهای داشتن که حدود ۸۵-۹۰ سال سنش بوده (بیشتر…)
……یارو گفت
نوشته مهدی امیری در فوریه 6, 2010
خیلی اخماش تو هم بود، با صد من عسل هم نمیشد خوردش، گفتم چی شده رفیق ؟ نبینم اینجور اوضات در هم بر هم باشه، خیلی پریشونی!
گفت میخواستی چی بشه؟ پدرم در اومده، نمیدونم من چه گناهی کردم که اینجوری باید کفارشو پس بدم! (بیشتر…)
یارو گفت….
نوشته مهدی امیری در فوریه 6, 2010
خیلی اخماش تو هم بود، با صد من عسل هم نمیشد خوردش، گفتم چی شده رفیق ؟ نبینم اینجور اوضات در هم بر هم باشه، خیلی پریشونی!
گفت میخواستی چی بشه؟ پدرم در اومده، نمیدونم من چه گناهی کردم که اینجوری باید کفارشو پس بدم! (بیشتر…)
ویسکی ۲۴ ساله!
نوشته Mehdi Amiriدر ژانویه 6, 2010 چند روز پیش جای همگی خالی شام دعوت بودیم،تا ساعت هفت و نیم که سر کار بودم تا برگشتم خونه چیزی حدود ۸ شب شده…
احترام!
ارسالشده در نوشتههای بابی در ژانویه 3, 2010» آقا من هرچی میکشم از دست این زبونمه، مثل همین امروز که یکشنبس و من طبق معمول باید تا شب اسیر…
هدیه کریسمس
ارسالشده در نوشتههای بابی در دسامبر 11, 2009
چند هفتهای بود که خانومم ول کن نبود، میگفت بچهها بزرگ شدن باید تختاشونو عوض کنیم، من هم که طبق معمول زورم میاد پول بدم میگفتم ای بابا هنوز اینا میتونن یکی ۲ سالی رو همین تختا بخوابن، یک ذرّه صبر داشته باش من هر هفته از این کارتهای لاتاری میگیرم، هر وقت بردم، هم واسه تو یک دسته گٔل میگیرم و هم تخت بچهها رو هم عوض میکنیم!
میگفت چرت و پرت نگو دیگه بسه (بیشتر…)
Iphone
نوشته مهدی امیری مدیر سایت در نوامبر 30, 2009
عجب داستاینه این کار ما، امروز یک خانوم، از مشتریهای قدیمیاومده بود پیشم، میگفت اومدم یکی از تلفن های خوبتو بگیرم و برم.
گفتم مگه ما تلفن بد هم داریم؟!
گفت آره پارسال از موبایلی که ازت گرفتم راضی نبودم!
پرسیدم چطور مگه؟
گفت درست یک ماه بعد از اینکه تلفونو ازت گرفتم، رفته بودم حموم تلفن خیس شد، دیگه کار نکرد، بردمش تعمیر، گفتن گارانتیش از بین رفته.
گفتم خانوم موبایلی که تو آب بیفته یا خیس بشه دیگه گارانتی نداره، اینکه دیگه تقصیر من نیست، من که نمیتونم به هر کی تلفن میفروشم حمومشم بکنم! اما شما اگه دوست داشته باشین میتونین هر وقت خواستین برین حموم یا زیر دوش به من زنگ بزنین من در جا میام هم از مو بایلتون مواظبت میکنم هم پشتتونو کیسه میکشم!
گفت شما که بدت نمیاد.
(بیشتر…)
کبری
ارسالشده در نوشتههای بابی در سپتامبر 24, 2009