غم مخور!

دوستان بعضی ها واقعا ذره ای مهر و محبت تو وجودشون نیست! دیروز یکی از دوستان قدیمی اومده پیشم، اصلا بهتون بگم چی میگفت باورتون نمیشه! میگه خدا رو شکر تابستون…

Continue Readingغم مخور!

!عروس با نمک

دوستان، دیروز  خیلی اوضام قر و قاطی و در هم بر هم بود ، باید به حسابای مغازه میرسیدم و واقعا که وقت کم آورده بودم، همین جوری که داشتم لیست ها رو وارد کامپیوتر میکردم دیدم یکی از دوستان ایرانی وارد شد، خانوم خیلی خوبیه اما تو پر حرفی و وراجی، من انگشت کوچیکشم نمیشم!
تا دیدمش، گفتم یا ابوالفضل ! ۲-۳ ساعتی از کار و حساب مساب افتادیم! (more…)

Continue Reading!عروس با نمک

جالب ترین و مفید ترین آدرس های اینترنتی برای ایرانیان!

دوستان امروز بخش جدیدی را به سایت اطلاع رسانی پارس نیوز اضافه میکنیم با عنوان لینک های مفید و جالب برای ایرانیان! از همه شما هموطنان گرامی خواهشمندیم که با…

Continue Readingجالب ترین و مفید ترین آدرس های اینترنتی برای ایرانیان!

گربه مخوف!

بعد از اینکه رژیم در ایران عوض شد، خیلی از هموطنان دوست داشتن برای دیدن خانواده برگردن ایران! خیلی ها با دلیل بعضی ها هم بدون هیچ دلیلی میترسیدن که موقع برگشت تو فرودگاه بگیرنشون!
مام دوستی داشتیم که با وجودی که خیلی دلش میخواست برگرده اما خیال میکرد تا برگرده از همون فرودگاه مستقیم میبرنش هولوفدونی! این بشر نه سیاسی بود نه تو عمرش تو تظاهرات و میتینگی شرکت کرده بود و نه هیچ دلیل دیگییی برای این ترسش داشت اما ۱۰-۱۵ سال بود که نمیرفت! (more…)

Continue Readingگربه مخوف!

دردیست غیر مردن آن را دوا نباشد!

دیروز طبق معمول نشسته بودم   تو مغازه و با درد و مشکلات خودم درگیر  بودم  که در باز شد و شهرام وارد شد!
میگه سلام خوبی؟ میگم ای!
میگه ای دیگه چیه؟ خوبی، میزونی یا درب و داغون؟
میگم من کی میزون بودم که حالا باشم؟!
میپرسه  چه خبر؟
میگم چه خبری میتونم داشته باشم ، من که صبح تا شب تو این سوراخم  از چی میتونم خبر داشته باشم؟ (more…)

Continue Readingدردیست غیر مردن آن را دوا نباشد!

قلتبان!

دیروز صبح دوستان،  خیلی زود تر اومدم مغازه چونکه خیلی کار داشتم، ساعت حدودای ۸ نشسته بودم پشت کامپیوتر، در هم بسته و چراغام  هنوز خاموش  و داشتم حساب ها رو بررسی میکردم که دیدم یک تاکسی پارک کرد  جلو مغازه ، با خودم گفتم که فقط خدا کنه که از دوستان نباشه که بتونم کارمو تموم کنم ! بازم  محض احتیاط ، خودم رو پشت مانیتور کامپیوتر قایم کردم و گفتم کار از محکم کاری عیب نمیکنه!
تو همین حالت نیمه نشسته و نیمه دراز بودم که دیدم یکی تق تق میزنه به در! جواب ندادم! (more…)

Continue Readingقلتبان!

هر جا که روی….

چند روز پیش  یکی از دوستان اومده بود پیشم، حالش خیلی گرفته بود، میپرسم چته؟!
میگه باید ۳ روز دیگه برم بیمارستان ،عمل دارم!
میپرسم عمل چی؟
میگه روده ، باید چند سانت از رودمو در بیارن!
میگم خوب انشالله که چند روز بیمارستان هستی و میای بیرون، من آدم میشناسم که نصف بیشتر رودشو در آوردن الان ماشالله از همه ما هام سر حال تره و هیچ مشکلی هم نداره، تو روده درازی هم ۱۰۰ تا مثل من و تو رو میزاره تو جیب کوچیکش! دروغ گفتم البته که یک خورده ترسش بریزه! (more…)

Continue Readingهر جا که روی….

باربکیوی ایرانی!

نوشته مهدی امیری در  24  آوریل, 2010 بعد از ماه‌ها امروز تو این شهری که ما زندگی‌ می‌کنیم، آفتاب شده بود و هوام قرار بود بشه ۲۱ درجه سانتیگرد! شما…

Continue Readingباربکیوی ایرانی!

کافه هاوس های وین

نوشته شده توسط  گیس طلا در ۱۱ سپتامبر 2009
‫روز دوشنبه با ابجی بزرگه ایستگاه وست بانهوف قرار داشتم. من جقیقتا از این مترو بازی اینجا خوشم می یاد اینقدر که سر وقته . زودتر از خونه راه افتادم تا برم کتابخونه بزرگ شهر را ببینم.
‫از ایستگاه که بیرون اومدم (more…)

Continue Readingکافه هاوس های وین

باغ انار! the Pomegranate garden

نوشته مهدی امیری ۲۳ فروردین ۱۳۸۸ - ۱۲ آوریل ۲۰۰۹ زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی‌ داشتیم که ما بچه‌ها خیلی‌ دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا…

Continue Readingباغ انار! the Pomegranate garden

جشن عروسی

۱۷ سال بود که ایران نرفته بود ،وقتی بلیتشو تو هواپیمایی گرفت  خیلی هیجان زده بود، ۴ روز دیگه فرودگاه و دیدن خانواده ، مادر ،برادرا  و خواهرا ،  تو این مدت  چند  بار دایی و عمو شده بود اما هیچکدوم از این بچه ها رو ندیده بود! فقط تلفنی صدای  چند تاییشون رو شنیده بود، همم اولین حرفی که میپرسیدن  این بود که ، دایی، عمو کی دیگه میای ایران،  ما کی دیگه  میتونیم  شما رو ببینیم؟!
از همه بیشتر اما بعد مادرش، دلش واسه داداش کوچیکش تنگ شده بود، خیلی تو این چند سال، دلش هواشومیکرد، وقتی داشت از ایران میرفت، تازه سیبیلاش در اومده بود، حالا واسه خودش مردی شده بود میخواست زن بگیره!
رفتن به ایرانشم  فقط بخاطر عروسی داداش کوچیکش بود. (more…)

Continue Readingجشن عروسی

ساعت ضد ضربه!

دوستان فردا نه، پس فردا عید تموم میشه و ما هنوز یک خاطره هم از عید براتون تعریف نکردیم، این حکایتی که میخوام  براتون تعریف کنم برمیگرده به خیلی سال پیش، کلاس دوم مدرسه و  اولین روز بعد از تعطیلات عید!
بله، روز اول مدرسه بود و بعد از ۲ هفته تعطیلات همکلاسی ها رو میدیدیم،    داشتیم  تو حیاط مدرسه  بازی میکردیم  و در باره عیدی هایی که گرفته بودیم حرف میزدیم (more…)

Continue Readingساعت ضد ضربه!

دوستان قدیمی!

دوستان به نظر من بزرگترین خوبیای نوروز و ایام عید اینه که آدم دوستان و آشنایانی رو که ممکنه مدت ها ندیده باشه تو این چند روز عید زیارت میکنه و دوباره دیدار ها تازه میشه، خیلی ها تو جشن ها و دید و بازدید ها همدیگر رو میبینن بعضی هام مثل من که مغازه  دار هستن  و دوستان میدونن کجا پیداشون کنن ، این  سعادت در محل کار نصیبشون میشه.
دیروز یکی از آشنایان قدیمی پیشم بود و گرم صحبت بودیم که در باز شد و یکی دیگه  از دوستا وارد شد، اونم خیلی وقت بود ندیده بودم، تا اومدم بهش عید رو تبریک بگم ، دیدم که دوتایی  پریدن به سر و  کول   همدیگه، حالا نبوس کی ببوس! (more…)

Continue Readingدوستان قدیمی!

فرق نوروز امسال با هر سال!

دوستان  عید اومد هممونم ساعت تحویل رو نشستیم دور سفره هفت سین و سر سال تحویل هم  همدیگر رو  بوسیدیم و  غم و غصه هامون یادمون رفت و هنوزم داریم جشن میگیریم!
چیزی که  عید ما رو از همه اعیاد دیگه قشنگتر میکنه ، همین ۱۳ روز جشن گرفتنشه، عیدای دیگه همه یکی ۲ روزه تموم  میشن فقط نوروزه که اینقدر زیباست که ۲ هفته جشن گرفته میشه!
ما ایرانیها تو هرچی شانس نیاوردیم تو جشن گرفتن  سال نومون، خدا رو شکر از همه ملل  دنیا خوشبخت تریم!
نوروز امسال اما یک فرق کوچولو با نوروز های سالهای قبل داشت که اتفاقا خیلی هم مهمه،مخصوصا برای ایرانیان عزیزی مثل ما  که در خارج از کشور زندگی میکنن! (more…)

Continue Readingفرق نوروز امسال با هر سال!

!احوالپرسی با خارجی ها

دوستان حال و احوال کردن هم با این خارجیها درد سره بخدا! دیروز دیدم یکی از مشتری های اتریشی اومد تو مغازه, چونکه چند دفه ای اومده بود پیشم, گفتم…

Continue Reading!احوالپرسی با خارجی ها

شاهنامه آخرش خوشه!

می 19, 2009 نوشته مهدی امیری

معمولا من خاطراتمو با یادش بخیر شروع می‌کنم اما ایندفعه خدائیش نمیدونم بگم یادش بخیر یا نگم، خاطرش هم تلخه و هم شیرین!

بله، چندین سال پیش بود، اگه اشتباه نکنم ۱۹۸۹میلادی یعنی‌ ۲۰ سال قبل، با یکی‌ از دوستان مسافرتی داشتیم به کشور ترکیه و یا به قول یکی‌ از دوستان سرزمین (more…)

Continue Readingشاهنامه آخرش خوشه!

آموزش زبان آلمانی در چند دقیقه!

دوستان با بهتر شدن هوا و نزدیک شدن عید نوروز و آغاز فصل سیر و سفر برای هموطنان عزیز ایرانی به این فکر افتادیم که کلمات و جملاتی را که ممکن است مورد احتیاج عزیزانی که به کشورهای آلمانی زبان مانند اتریش، آلمان، سویس ولیشتن  اشتین سفر میکنند ، قرار بگیرد در نوشته ای تقدیم هموطنان نماییم! (more…)

Continue Readingآموزش زبان آلمانی در چند دقیقه!