مسافرت دوبی

میگه چه برنزه شدی, کجا بودی؟

مسافرت بودی؟

میگم نه والا.

میگه کنار دریا؟

میگم کنار آب بودم, یعنی روزی چند بار,  دستی به آب میرسونم مثل همه آدمای دیگه اما , نه تو ساحل, تو دستشویی!

میگه اما خیلی رنگت عوض شده از دفه قبلی که من دیدم, راستشو بگو کجا بودی.میگم والا زمونه جوری شده که باید دائم رنگ عوض کنی اما من از همینجا تکون نخوردم.

یعنی دو روز پیش لب دریاچه ای بودم , حتی با قایق هم گردشی کردیم جات خالی, اماتمام وقت اونجا داشت بارون میومد!

میگه تو بارون که آدم برنزه نمیشه, تو هر جا بوده رفتی اما نمیخوای بگی!

میگم آهان, دوبی.

میگه تو دوبی برو نیستی, من که باور نمیکنم !

میگم مگه نمیبینی که برنزه شدم؟

میگه هر جا میگفتی , میگفتم آره دوبی اما تو نمیری.

میگم, من نرفتم بچه هام رفتن!

میگه اونا برن که تو برنزه نمیشی !

میگم حالا که شدم. خودت مگه نگفتی که شدم؟

میگه گرفتی ما رو ها ! چرا پرت و پلا میگی ؟

میگم, من تیر و تار میگم؟ میگم نشدم, میگی شدی, میگم نرفتم, میگی رفتی, تو چی دوست داری بشنوی, بگو تا من همونو بگم!

میگه, منکه میدونم تورفتی دوبی , دفه دیگه مارم ببر!

میگم , باشه حتما بهت زنگ میزنم قبل رفتن, آماده باش تا خبرت کنم …….

Leave a Reply