آقا دیروزم روزی بود ها!
ساعت ٩ صبح جایی قرار داشتم باید میرفتم موسسه ای بخاطر یک موضوع خیلی حیاتی و با یکی حرف میزدم, از ٢ ماه قبل وقت گرفته بودم!
من دوستان از ظهر به بعد, شب, نصف شب , هر وقتی با کسی قرار داشته باشم, هیچ مشکلی ندارم اما همین که شد صبح, حالا میخواد ٦ باشه ٧ یا ٨ و ٩ , ٠ا و حتی ١١ صبح, از ٣ هفته قبلش ناراحتم!
من مغازم که داشتم ها, نوشته بودم از ١٠ تا ٧ بعد از ظهر , اما خیلی وقتا , ساعت ١٠ و نیم هنوز داشتم تو خونه, قهوه میخوردم!
مشتریامم دیگه میدونستن, از یک به بعد تازه شروع میکردن به اومدن!
بخاطر قرار دیروز, چندین روز بود که عصبی بودم, اول صبح, آدرسم اونسر دنیا !
از جایی که من باید همیشه کارام به بد شانسی بخوره, ٢ تا آیفون دارم, هر دو هم از ٤-٥ روز پیش خراب شده, هردو با هم, تو یکروز!
خلاصه یک تلفن نوکیا دارم از اینایی که باز میشه, آنتن هم داره, بدون دوربین تو سن و سال با خود من رقابت میکنه! وقتی روشنش میکنم تاریخ سال ٢٠٠٠ رو نشون میده, الان تو سال ٢٠١٤ هستیم!
یکی از سیم کارتامو گذاشتم تو اون که اگه کسی زنگ زد, در دسترس باشم اون شماره دیگه هم که الان یک هفتست که خاموشه!
بله, شب قبلش ساعت این تلفن رو واسه ٦ و نیم تنظیم کردم که بیدارم کنه , ٢ دفه هم کنترل کردم و گذاشتم بالا سرم رو میز!
من صبحا تا بخوام از خونه بیرون بیام کلی وقت لازم دارم, اول که باید ٤-٥ تا چایی بخورم, ٢-٣ تا قهوه. ٥-٦ تا سیگار, ریش و دوش و این حرفا, بخوام دیگه خیلی خیلی عجله کنم, ٢ ساعتو راحت لازم دارم!
ساعت ٦ و نیم بود که صدای زنگ این تلفن منو از خواب بیدار کرد!
بلند شدم میبینم ساعت زیر تلویزیون ساعت ٧ و نیم رو نشون میده!
تو نگو یک شنبه ای که ساعت ها رو اینجا یک ساعت جلو بردن , من یادم رفته ساعت این تلفونو تنظیم کنم!
آقا ما رو داری, مثل خلا دور ور خودم میچرخیدم , چایی و قهوه رو دیگه فاکتور گرفتم پریدم زیر دوشو تا از خونه پریدم بیرون شده بود یک ربع گذشته از هشت!
تو ماشین دستگاه جهت یاب رو اومدم روشن کنم,دیدم باتریش تموم شده, خواستم بزنم شارژ شه, دیدم سیمش قطع شده!
آدرس هم اونور شهر, خیابونشم بلد نیستم!
………..
سریال ایرانیه مگه؟!!!
جایی که داستان جذاب میشد قطعش کردین!!
خسته شدم دیگه پرستو جون, مینویسم, قسمت خوبش هنوز تو راست! 🙂
خسته شدم دیگه پرستو جون, مینویسم, قسمت خوبش هنوز تو راست! 🙂
عجب شير تو شيري!!! خوب بعدش؟
ماکا خانوم عزیز, خوشحالم که میبینم رجعت فرمودین, بقیه ماجرا رو حتما بزودی خواهم نوشت, نمیدونم چرا الان دستم به نوشتن نمیره! اما بامزست, حتما مینویسم! 🙂
ماکا خانوم عزیز, خوشحالم که میبینم رجعت فرمودین, بقیه ماجرا رو حتما بزودی خواهم نوشت, نمیدونم چرا الان دستم به نوشتن نمیره! اما بامزست, حتما مینویسم! 🙂