یک روز پر ماجرا

آقا دیروزم روزی بود ها!
ساعت ٩ صبح جایی قرار داشتم باید میرفتم موسسه ای بخاطر یک موضوع خیلی حیاتی و با یکی حرف میزدم, از ٢ ماه قبل وقت گرفته بودم!
من دوستان از  ظهر به بعد,  شب, نصف شب , هر وقتی با کسی قرار داشته باشم, هیچ مشکلی ندارم اما همین که شد صبح, حالا میخواد ٦ باشه ٧ یا ٨ و ٩ , ٠ا و حتی ١١ صبح, از ٣ هفته قبلش ناراحتم!
من مغازم که داشتم ها, نوشته بودم از ١٠ تا ٧ بعد از ظهر , اما خیلی وقتا , ساعت ١٠ و نیم هنوز داشتم تو خونه, قهوه میخوردم!
مشتریامم دیگه میدونستن, از یک به بعد تازه شروع میکردن به اومدن! (more…)

Continue Readingیک روز پر ماجرا