قصه های من و دخترام!

دختر کوچیکم دیروز اومده مغازه پیشم، میخنده، میگم بابا چرا میخندی، میگه بابی تو هم یه چیزیت میشه ها!
میپرسم چرا بابی؟

میگه اخه تو خودت iphone داری اونوقت بازم رفتی این همه تلفن اشغال خریدی گذاشتی اینجا!
میگم عزیزم اینا رو واسه اونای دیگه خریدم، من خودم که از اینا استفاده نمیکنم!
میگه خوب منم واسه همین میگم دیگه، مردما! خودشون میرن پارک، میرن بستنی میخورن، میرن سینما ، اونوقت تو میری واسشون تلفن میخری!
میگم دخترم من کارم اینه، من این تلفونا رو به مردم میفروشم و پولشو میگیرم که مام بتونیم با هم بریم بستنی بخوریم!
میگه ولشون کن بابا، تو زیاد کار کردی خسته شدی بیا بریم پیش مامی، مامی همیشه پول داره! ازش پول میگیرم واست یک بستی شکلاتی میخرم مردمام برن خودشون واسه خودشون تلفن بخرن ، ما که نوکرشون نیستیم !

امروز صبح که داشتم میبردمش مهد، یک خورده سرما خورده، دماغشو بالا میکشه، بهش میگم، بابی، دماغتو بالا نکش خوب نیست.
میگه، بالا نکشم آویزون میشه، میگم دستمال مگه نداری میگه چرا مامی بهم داده اما حوصله ندارم درش بیارم!

میگم ببین دخترم، دماغتو اگه بالا بکشی همه بدشون میاد، تو مهد هم بچه ها ببینن این کار رو میکنی دیگه باهات بازی نمیکنن!
میگه اونا از کجا میدونن که من این کار رو میکنم؟
میگم از صداش!
میگه یواش میکنم کسی نمیشنوه!
میگم من که شنیدم!
میگه تازه بشنون بابی، اونا که فارسی بلد نیستن!
میگم دماغ بالا کشیدن بابا، فارسی و آلمانیش یکیه!

دختر بزرگم، دیشب نصف شب اومده منو بیدار کرده میگه بابی میای یک کم پیشم بخوابی، من نمیتونم بخوابم ؟
میگم چرا نتونی بخوابی؟
میگه بیرون تو خیابون دارن کار میکنن، من از صدای ماشیناشون میترسم!
میگم نترس بابی، اونا دارن خیابونو میکنن اون صدای متست که باهاش آسفالتا رو میکنن !
میگه تو پیشم باشی دیگه نمیترسم!
میگم باشه بابا جون، من از خدا میخوام پیش دختر گلم بخوابم !
چند دقیقه بعد از خواب بیدارم کرده میگه، بابی میشه بری سر جای خودت بخوابی، من از صدای خور خورای تو بیشتر ترسم میگیره تا صدای مته!

چند روز پیش دندونشو کشیده بودن، صبح که از خواب بیدارش کردم، دیدم هی زیر بالشتشو و تخت و زیر میز، دنبال چیزی میگرده!
میگم چی گم کردی؟
میگه هیچی بابا، دیشب دندونامو گذاشتم اینجا که Zahnfee بیاد ببره واسم کادو بزاره اما مثل اینکه نیومده!
دیدم یادمون رفته که واسش یه چیز بزاریم، اینجا رسمه که بچه ها دندوناشونو که میوفته یا میکشن، بزارن شب بالای سرشون نصف شب Zahnfee میاد میبره و برای بچه ها یه چیز میزاره، ما اما بسکه گرفتاریم یادمون رفته بود!
بهش گفتم حتما منتظره تو بری دست و صورتتو بشوری بیاد!
ما همیشه تو خونه اسباب بازی هایی داریم برای اینجور مواقع! تا رفت تو حموم فورا ۲-۳ تا اسباب بازی گذاشتم تو یک پاکت وگذاشتم رو تختش!
برگشت تو اتاقش خیلی ذوق کرد، منو صدا زده میگه بابی بیا که Zahndfee اومده!
رفتم میگه بابی اینZahnfee هم کاراش عین توئه!
میگم چطور مگه بابا ؟!
میگه، اولا که یادش رفته دندونمو با خودش ببره بعدشم عین همون اشقالایی رو آورده که تو همیشه واسمون میاری!

…….

این پست دارای 22 نظر است

  1. admin agha

    کیان جان، من که توضیح کوتاهی داده بودم، توکی میخوای آلمانی یاد بگیری؟! 😆

  2. shaparak

    :))))))))))))))) kheili bahal bood mersi

  3. admin agha

    ی خوشحالم که دوستان قدیمی اینجا هستن که بعضی وقتا با کامنتاشون منو خوشحال کنن! ممنونتم شاپرک جون، مثل یکی دو سال پیش که تو در IP همیشه هوامو داشتی! 🙂

  4. marjan

    ببوسین دخترا رو آقامهدی ……… اسماشون قشنگ …….. پارمیس که عالیه … لاریسا هم نشنیده بودم ولی خوش اهنگه………

  5. در باره اسم لاریسا مرجان جون، خیلی وقته میخوام یک مطلب بنوویسم، حوصله ندارم!
    دیروز تولدش بود، شد پنج سالش، از دیروز که پنج سالش شده دیگه اصلا نمیتونی باهاش حرف بزنی، هر چی بهش میگی، میگه من که دیگه بچه نیستم، ۵ سالمه! 😆

  6. marjan

    چه جالب تولدش مبارک …… تولد منم بود ………….. ویژه تر ببوسینش

  7. marjan

    عکسشو که دیدم فهمیدم چه آتیشیه!!!!!!!!!!!!

  8. تولد تو هم مبارک مرجان عزیز، شما کی تولد داشتی؟
    عکس لاریسا رو کجا دیدی مرجان جون؟
    دیشب جات خالی مهمونی بودیم، دوستان لطف کرده بودن و کیکی هم براش آماده کرده بودن، چند تا عکس هم گرفتن که انشالله وقتی واسم فرستادن میزارم اینجا!

  9. marjan

    خیلی ممنون تولدم 15 فروردین . 4 اپریل ………
    وقتی نوشته بودین باهاتون قهر کرده عکسشم گذاشته بودین …. برق چشاش می گفت چه نمکیه …………

  10. Kian

    مهدی جان تولدشو از جانب غمو كيان !!! بهش تبريك بگو 🙂
    در ضمن مرجان خانم تولد شما هم مبارك ! 🙂

  11. سپاسگزارم کیان عزیز، لطفت کم نشه.
    مرجان جون، عجب روز مباراکیست امروز، تولد دو تا ازبهترین ها ! شمام تولدتونو جشن گرفتن؟
    دختر من که دیروز یک دفعه صبح تو خونه و شب تو خونه دوستان براش جشن گرفتیم و امروز بخاطر دوستانی که مال مهد نیستن باز هم جشن بود تو خونه ما، هفته دیگه یکبار در مهد و یکبار هم در خارج از مهد با دوستان مهد کودکش براش جشن گرفته میشه ! این تولد ها هم کم کم داره درد سر میشه والا!

  12. marjan

    شما و اقا کیان لطف دارین
    راستش بیشتر سال ها تولدم 13 بدر ها جشن گرفته میشه … چون بیشتر فامیل دور هم جمیم و بعد تعطیلات تموم میشه و رفت و امد سخت………. خیلی ها هم می خوان این بلا رو از سرشون دور کنند……ولی روز اصلی برای من رسمیت داره…
    تا باشه از این دردسرها و خوشی ها….

  13. سایه

    ماشالله چه نمکیه
    خدا براتون نگه داره این 2 تا عسلها رو……..
    اینجا اسفند گیر میاد دود کنین براشون؟!!

  14. شما لطف دارین سایه خانوم، خانوم من از ایران فقط اسپند با خودش میاره، مصرف اسپند ما از قند و چاییمون بیشتره! 😆

  15. marjan

    چقدر خوشگلن اقا مهدی……………. خانومتون حق دارن…………..

  16. ممنونم مرجان خانوم چشاتون قشنگ میبینه! فکر نکنم لازم به توضیح باشه که دخترا معمولا به باباشون میرن! 😆

  17. ملیحه

    دختراتون واقعا دوستداشتنین.

    1. ممنونم از لطفت ملیحه جان, هیچی به اندازه اینکه از بچه ها تعریف کنی پدر و مادر ها رو خوشحال نمیکنه!
      بقول جمال عشقی ها ملیحه جان, تو منو ساختی امروز! 🙂

  18. ملیحه

    ایشالا همیشه شاد و سرحال باشید.

  19. Parastoo

    آقامهدی قدیما که من نبودم,دل و قلوه هارو با دوست محترم ردوبدل میکردین!!
    حق داره بهم حسودی کنه!!

دیدگاهتان را بنویسید