This website uses cookies so that we can provide you with the best user experience possible. Cookie information is stored in your browser and performs functions such as recognising you when you return to our website and helping our team to understand which sections of the website you find most interesting and useful.
خیلی باحال بود . ممنون
خيلي پياز داغ مطالبتو زياد ميكني يا زندگيت اينجوري پرماجراست؟
مکا جان, ممکنه جاهای دیگه یکخورده ماجرا ها را پرو بال بیشتری بهش بدم اما تو این نوشته, تنها چیزی که توش نبود, پیازه!
خخخخخخخخخخ!!
خوشم میاد پیش دخترات بد ضایع میشی!
من پرستو جان از ارتفاع میترسم, ولی از سرعت ترسی ندارم اما این بچه های من هم عجیب اسراری دارن که چیزایی رو سوار شن که بالا و پایین میره, هر دفعه میرم شهر بازی, با وجودی که اول باهاشون طی میکنم که سوار اینجور چیزا نشن, اونجا که میرسیم خودشون که سوار میشن هیچی ول کن منم نیستن, اسرار و التماس که من هم سوار شم , من هم حاضرم بمیرم اما سوار همچین چیزایی نشم!
باور کن بچه هامم که سوار میشن من از همون اول چشامو میبندم و تا وقتی که پیاده میشن, فقط ورد و دعا میخونم!
به هر حال این هم یک راه نزدیک شدن به خداست!