! قابل توجه طلبکاران گرامی

یکی از عزیزان  چند باریه که میپرسه چرا دیگه خودت  نمینویسی,  بعضیاش بد نبود, میشد خوند !
اول از همه دمش گرم که همچین بگی و نگی, خواسته و یا ناخواسته, تعریفی, هر چند خفیف , از من کرده اما بهش میگم واسه چی و واسه کی بنویسم؟
من اینو تو فیسبوک امتحان کردم , شما اگه بری یک نوشته, یک مطلب یک ویدیوی حاضر و آماده رو از جایی ورداری اونجا بزاری, دوستان بیشتر حال میکنن تا اینکه ۲-۳ روز به خودت فشار بیاری و یک مطلب کوتاه هفت هشت ده خطی بنویسی و تحویل دوستان بدی !
(بیشتر…)

ادامه خواندن! قابل توجه طلبکاران گرامی

قابل توجه طلبکاران گرامی!

یکی از عزیزان  چند باریه که میپرسه چرا دیگه خودت  نمینویسی,  بعضیاش بد نبود, میشد خوند ! اول از همه دمش گرم که همچین بگی و نگی, خواسته و یا…

ادامه خواندنقابل توجه طلبکاران گرامی!

عرق فروش شهر ما!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در فوریه 27, 2009

وقتی‌ که  بچه بودیم، تو شهرمون که یک شهر  مذهبی ‌بود، یکدونه عرق فروشی داشتیم! اونم کجا ۲۰۰-۳۰۰ متر مونده به مدرسه ، ما بچه‌ها خیلی‌ میترسیدیم از این عرق‌فروشی و بیشتر از اون، از ادمایی که توش میرفتن و بیرون میومدن، همیشه موقع مدرسه رفتن ۵۰ متر مونده به اونجا میرفتیم اونور خیابون که از جلو اون کافه رد نشیم، خیال میکردیم که ادمایی که اون تو هستن همه جانی و ادمکش هستن!
(بیشتر…)

ادامه خواندنعرق فروش شهر ما!