دیروز با بچه ها رفته بودیم استخر , دختر بزرگم رفت از فروشگاه توپ بخره.
وقتی برگشت گفت بابی من یک رنگ دیگه میخواستم اما آقاهه نزاشت, سرم داد کشید و اینو بهم داد!
پرسیدم, سر تو داد زد؟!
گفت آره
گفتم چیکار کردی مگه؟
گفت هیچی, داشتم توپا رو نگا میکردم که ببینم کدومش خوشگلتره, گفت زود باش دیگه, یکیشو وردار, یام برو بیرون بزار به کارم برسم!
گفتم, فروشنده به تو گفت برو بیرون؟!
گفت آره!
گفتم: …. خورد مرتیکه الاغ !
اومدم از جام بلند شم, دختر کوچیکم, نگاهی به قیافه من کرد و گفت, ولش کن بابا, نکشیش!!!
گفتم, نه نگران نباش, بیاین بریم ببینم حرف حسابش چیه!
بعدا فهمیدم, مثل اینکه که دخترم حق داشته طفلی بترسه!
تا وارد فروشگاه شدیم, مرده فقط نگام کرد و قبل از اینکه هیچی بگم, به دخترم گفت:
بیا دخترم هر رنگی رو میخوای وردار.
یکی هم وردار واسه خواهرت, من بهش هدیه میدم!