دوستان قسمت هفتم مطالب جالب و خواندنی پارس نیوز رو با نوشته ای شروع میکنم که من خیلی دوست دارم!
راننده تاکسی کانادایی
۱۱ شهریور ۱۳۸۸
باید حتماً به وست برادوی میرفتیم. پول اتوبوس شهری برای من و خانم سه زونه بود یعنی میشد9 دلار. برای دختر و پسرم، چهار و نیم دلار که با هم میشد سیزده و نیم دلار که سر راست بگیر پونزده دلار. فکر کردم اگر هم یک دلار انعام به راننده تاکسی بدهیم بیشتر از این نخواهد شد. خانم استدلال را پذیرفت. به محض اینکه توی تاکسی نشستیم و راننده تاکسیمتر رازد، دو دلار و جهل سنت افتاد! نرسیده به چهار راه خیابان خودمان که میپیچید توی خیابان جانسون، بالا رفتن ده سنت ده سنت تاکسیمتر شروع شد. تا وست برادوی من سه راه بلد بودم. یکی مسیر اتوبوس شهری. یکی بزرگراه شماره یک و یکی هم کمربندی برونت که به خاطر رد شدن از بغل اقیانوس ما اسمشو گذاشته بودیم خط کناره. تاکسی وسطای خیابان سنت جان پیچید توی یک فرعی و بعد مسیرها و خیابانهایی را رفت که تا آن زمان ندیده بودم. یک کانادایی سر حال و سر دماغ. مرتب سعی داشت ما رو به حرف بکشه اما تلق تلق بالا رفتن ده سنت، ده شنتِ کرایه حواسی برای من نگذاشته بود. اگر کرایه از سی و پنج دلار تجاوز میکرد باید پیاده میشدیم. تمام دارایی من پنجاه دلار بود. باید فکر برگشتن و خوراک هم بودم. راننده اول از خوبی هوا شروع کرد. وقتی دید هوا زیاد مسئلهی ما نیست بحث را کشید به بازی هاکی شب قبل. رک گفتم که ما با فوتبال حال میکنیم.
پسرم یکهو گفت:
پدر این یارو از جاهای عوضی میره. خانمم انگار منتظر فرصت بود گفت: هنوز هیج جا نرسیده شده هشت دلار و هفتاد و پنج سنت. پسرم که میفهمید انگلیسی حرف زدن برایم سخته گفت: من بهش میگم که داره تقلب میکنه و ما بهش پول نمیدیم و به پلیس زنگ میزنیم. راننده که میدید خانوادگی حرف میزنیم ساکت شده بود و گاهی روی صفحهی کامپیوتری که بغل تاکسیمتر بود دکمههایی را فشار میداد. خانمم گفت: وقتی داری میبینی که دزدی میکنه رو دروایستی معنی نداره. روت نمیشه حد اقل تا دیر نشده پیاده بشیم.
تاکسی از جاهای بسیار خلوت و پر پیچ و خم که دو طرف آن را درختان سر به فلک کشیده پوشانده بود به سرعت جلو میرفت. برایم شکی نمانده بود که کلاهبرداری حرفهای بود. با صدای بلند به پسرم گفتم احتمالاً احتیاج داره. پنج دلار اضافه مهم نیست. با اینکه تقلبه ولی مهم نیست. واژههای «احتیاج»، «پنج دلار اضافه» و «تقلب» رو عمداً به انگلیسی توی حرفای فارسیام قاطی کردم و موقع ادا کردنشان کمی خودم را به طرف راننده خم میکردم تا حتماً بشنود.
راننده که از توی آینه نگاهش با نگاهم گره خورده بود با انگلیسی غلیظی پرسید: مشکلی هست آقا؟
گفتم:
فکر میکنی تا مقصد چقدر بشه؟ و به تاکسیمتر اشاره کردم.
خندید و گفت:
چند صد دلاری!
با لحنی معنی دار گفتم: همینطوری به نظر میرسه!
نگاهی به تاکسیمتر کرد وگفت: بد نیست! تا حالا شده دوازده دلار و بیست و پنج سنت!!
خانمم خطاب به من گفت: بهش بگو تا اونجا برسیم سر از دویست دلار هم در میاره.
پسرم گفت: پدر بهش بگم ترمز بگیره؟ داره تقلب میکنه.
مرد رادیو را روشن کرد و خودش شروع کرد آهنگ: نگران نباش. شاد باش، باب مارلی را زمزمه کردن. او با مهارت زیاد از کوچهای تنگ وارد شد و از خیابانی فراخ سر در آورد. خیابان وست برادوی بود. درست چهار راه بعد ساختمانی بود که باید پیاده میشدیم. کیلومتر چهارده دلار و بیست سنت را نشان میداد. پیاده شدیم پنجاه دلاری را دادم و گفتم لطفاً سر راست پانزده دلار حسابش کن. گفت: امروز روز مجانی است کرایه نمی گیرم. در یک صدم ثانیه حافظهام را گشتم. روز تاریخی بخصوصی به ذهنم نرسید. شک کرده بودم. در کانادا رسومات زیادی هست ولی روز مجانی تاکسی نشنیده بودم. راننده تاکسی گفت: تعجب میکنم تا حالا از روز تاکسی مجانی نشنیده بودی؟
میخواستم مطمئن شوم که همهی کمپانیهای تاکسی در آن روز مجانی هستند تا برگشتن بیخود سراغ اتوبوسها نرویم. راننده زد زیر خنده و به فارسی دری گفت شوخی میکند ولی کرایه را میهمان او هستیم. خانمم بدون خداحافظی دست دخترم را گرفت و رفت. من مرتب احوالپرسی میکردم و اصرار داشتم همهی پنجاه دلار را بردارد. اما مرد افغانستانی امتناع کرد و گفت: به امان خدا
و بعد گاز داد و رفت. پسرم رو به تاکسیای که دور میشد دست تکان میداد و تکرار میکرد: ساری آقای راننده.
نوشته : عبدلقادر بلوچ ؟!
افسردگی
وقتی سوار تاکسی شدم در جا فهمیدم که پیرمردِ راننده، ایرانی است. اما باز هم آدرس را به انگلیسی گفتم. ولی خیر، ولکن نبود:
– ایرانی هستی؟
با دلخوری جواب دادم:
– بعله
سریع گرفت. ساکت شد. اما راننده ی تاکسی باشی و بتونی دو دقیقه دندون روی جگر بگذاری؟ از محالاته! گفت:
– آدم دلخور زیاد سوار می کنم، اما دلخورتر از شما حداقل امروز سوار نکردم.
اول خواستم فقط نیشامو نشونش بدم و توی دامی که داشت پهن می کرد نیفتم. اما مسیر طولانی بود و می دونستم که راننده ی تاکسی اگه حرف نزنه دیوونه میشه. گفتم:
– بر پدرشون لعنت که ما رو دچار این سرنوشت کردن!
چیزی نگفت اما وقتی نیشاشو بدجنسانه باز کرد و توی آینه نگاه معنی داری به من انداخت کفرم در اومد و گفتم:
– حالا اگه تو مملکت خودمون بودیم این بدبختیارو نداشتیم.
در جا گفت:
– برعکس خیلی بدبختیهای بیشتری داشتیم.
و بدون اینکه منتظر بمونه ادامه داد:
اینجا که این همه آزادی و امکانات هست ما اینطوری مثل خر تو گل موندیم توی مملکت ما نصف این امکانات نیست و کلی قانون نانوشته ی عمه و خاله هم قوزِ بالا قوز میشه.
فهمیدم که احتمالاً دو سه تا کتابم خونده و پاکِ پاک هم راننده نیست. برای اینکه جلویِ نطاقیشو گرفته باشم گفتم:
– اشتباه نکنم جزو اون دسته از افراد هستی که معتقدن باید مشکلات جامعه رو از زاویه فرهنگی نگاه کرد.
در جا و بی رحمانه جواب داد:
– نه هیچ هم اینطور نیست! مشکلات سیاسی ما اونقده برجسته هست که نمیشه ندیده اشون گرفت.
تُن صدا رو به اندازه ی یکی دو امتیاز دوستانه کرده گفتم:
– پس داریم یک حرف و می زنیم اما متفاوت نگاه می کنیم.
خیلی خشکتر جواب داد:
اتفاقاً در دو مسیر مخالف نگاه می کنیم و توی دو قایق جدا پارو می زنیم!
داشت بیشتر از کوپنش حرف می زد، ساکت شدم. واقعاً رفتن با اتوبوس به مراتب بهتر از تاکسیه. حالا اگه ایرانی هم نبود همین آش و کاسه بود. کاناداییها که بدتر به محض سوار شدن یقه ات رو می چسپن که بازی هاکی شب قبل و دیدی یا نه! بگی ها بدبختیه بگی نه بدبختت می کنن از سئوال کردن.
پیر مرد از توی آینه با اون چشمای موذی اش پیله کرده بود به روان من. مجبور شدم حرف بزنم:
من واقعاً دلخورم و ناراحت! تا مغز استخون از همه چیز بدم میاد. از خودم از زمین، آسمون، از همه چیز…
حرفم و قطع کرد و پرسید:
– آقا میدونی توی این شهر چنتا راننده ی تاکسی هست؟
تعجب زده گفتم:
– چی می دونم. حتماً هزارتا!
گفت:
– نه! چهار هزار و پونصدتا! و من یکی از اونا هستم، من شبی پنجاه تا مست و از میخونه میرسونم خونه هاشون. به اندازه ی نفتی که آمریکا از عراق میبره هر شب مشروب میره تو شکم اینا. میدونی چرا؟
بعد بدون اینکه من جواب بدم پرسید:
– اینام انقلاب کردن؟ رهبرای اینام یک مشت بیسوادن؟
بعد خودش جواب داد:
– نه جانم، اینا هم همین مشکل ترو دارن!
با تعجب پرسیدم:
– مشکل من چیه که من خبر ندارم؟!
با قاطعیت گفت:
– افسردگی!
خندیدم و گفتم:
– اُ عجب! من نمیدونستم شما دکتر هم هستین.
خیلی جدی و محکم گفت:
– بعله، دکترِ روانشناس. من ایران مطب داشتم!
سی نصیحت زرتشت
1. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
2. قبل از جواب دادن فکر کن
3. هیچکس را تمسخر مکن
4. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
5. خود برای خود، زن انتخاب کن
6. به ضرر و دشمنی کسی راضی مشو
7. تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
13. با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
14. راستگو باش تا استقامت داشته باشی
15. متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
17. معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
18. دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
19. مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
20. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
21. روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
22. هرگز ترشرو و بدخو مباش
23. در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند
24. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
25. دورو و سخن چین مباش و نزدیک دروغگو منشین
26. چالاک باش تا هوشیار باشی
27. سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
28. اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
29. با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد
30. مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند
۷ تاثیر زنان بر مردان
1- در حضور خانم ها، آقایان راحت تر می دوند
دویدن برای آقایان به مراتب راحت تر می شود وقتی که متوجه شوند یک خانم در حال تماشای آنهاست. این نتیجه تحقیقی است که در آن از آقایان خواسته شد میزان سختی در دویدن را در سه حالت بازگویی کنند: وقتی یک مرد دویدن آنها را تماشا می کند، وقتی یک خانم دویدن آنها را تماشا می کند، و نهایتا وقتی هیچ کس در حال تماشای آنها نیست. نتیجه ی تحقیق این گونه بود که دویدن برای آقایان زمانی که یک خانم در حال تماشای آنها بود، راحت تر از موقعیتی بود که هیچ کس آنها را تماشا نمی کرد. همچنین وقتی یک مرد دیگر در حال تماشای دویدن آنها بود، دویدن سختر از دو حالت دیگر می شد.
2- اگر تعداد خانم های مجرد کم باشد، آقایان ولخرجی می کنند
این مورد بر می گردد به تناسب میان خانم های مجرد و آقایان مجرد. اگر مردی احساس کند تعداد خانم های مجردی که او شانس دارد با آنها رابطه برقرار کند کم است یک حس رقابتی در او به وجود می آید که باعث می شود بیشتر پول خرج کند و کمتر به فکر پس انداز باشد.
۳- در حضور خانم ها، آقایان بخشنده تر می شوند
حضور یک خانم در کنار خانمی دیگر، تاثیری بر نحوه ی اهدا و بخشش پول توسط آنها ندارد. ولی وقتی یک خانم، مخصوصا اگر خوشگل باشد و مردی را همراهی کند، آن مرد بسیار بخشنده و دست و دل بازتر می شود.
4- در حضور خانم ها، آقایان بیشتر می خورند
چه ارادی باشد و چه غیر ارادی، آقایان کلا دوست دارند که پرخور جلوه کنند، مخصوصا دور میزی که خانم ها هم نشسته باشند. البته این در مورد خانم ها کاملا برعکس است. خانم ها در حضور آقایان کمتر می خورند، ولی اگر فقط با خانم های دیگر دور یک میز نشسته باشند، شکم خود را گول نمی زنند.
5- در مواجهه با خانم ها، آقایان دچار اختلال روانی می شوند
بله درست خواندید، این نتیجه ی یک تحقیق علمی است که نشان می دهد آقایان وقتی با یک خانم خوشگل رو به رو می شوند، کارایی و بازدهی روانی شان کم می شود. حتی وقتی به این فکر می کنند که با یک خانم خوشگل صحبت کنند، یا اینکه پای تلفن صدای او را بشنوند.
2- در حضور خانم ها، آقایان کارهای پرخطر تر می کنند
تحقیقات زیادی نشان می دهد که آقایان کارهای خطرناک تری می کنند وقتی خانم ها درجوار آنها باشند. مثلا وقتی مردی متوجه حضور یک خانم در اطراف خود باشد، تصمیم می گیرد از عرض یک خیابان پرتردد عبور کند، به گونه ای که شجاعت خود را به رخ جنس مخالف بکشند. یا وقتی چند محقق، که از قضا خانم های خوش قیافه ای هم بودند، در حال تماشا و بررسی چند اسکیت باز پسر بودند، آنها پرش های بلندتر و خطرناک تری را امتحان می کردند.
7- خانم ها باعث می شوند همسرانشان بیشتر صحبت کنند
نظر شما در این مورد چیست؟ راستی می دانستید بر خلاف باور رایج، مردها بیشتر از زن ها حرف می زنند؟
دایره المعارف دودکش؛ از قمپز تا آمپاس ! 🙄
تکه کلام های بازیگر نقش اول سریال دودکش این روزها دهان به دهان می پرخد.
اما این تکه کلام ها از کجا آمده و چه کاربردی دارد؟
«خدایا ما را بخاطر قمپُزهایی که تابه حال در کردیم و لُغُزهایی که خواندیم ببخش و بیامرز و در آمپاس قرارنده… الهی آمیییین».شاید اگر این پیامک بامزه، یک ماه زودتر میان مردم دست به دست می شد، کسی نمی توانست زیاد از مفهومش سردربیاورد. اما وقتی این اصظلاحات در ماه مبارک رمضان هرشب بارها و در موقعیت های مختلف، در سریال «دودکش» و از زبان شخصیت اصلی سریال شنیده می شود، خیلی زود ان را تبدیل به تکه کلام های محبوب میان مردم کرده است. اما این تکه کلام ها چه معنایی دارد و در چه مواردی گفته می شود؟
سریال «دودکش» نه دود داشت نه دودکش!
قُمپُز در کردن: این اصظلاح از زمان جنگ دولت عثمانی با ایران مورد استفاده قرار گرفت. قمپزنوعی توپ جنگی سَرپُر بود که دولتِ امپراطوری عثمانی در جنگهایش با ایران به کار می برد. قمپز اما برخلاف توپ های جنگی دیگر، هیچ اثر تخریبی نداشت و تنها در نقاط کوهستانی شلیک می شد تا با کمک پژواک صدا در کوهستان،صدای مهیبی تولید کند و موجب رعب و وحشت سربازان ایرانی شود. این توپ گلوله ای نداشت و فقط در آن مقدار زیادی باروت می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سُنبه داخل آن می کردند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود و سپس آن را شلیک می کردند. چندی بعد که ایرانیان به ماهیت دروغین و توخالی این توپ ها پی بردند، اصطلاح «قمپز در کردن» را برای ادعایی که سروصدای زیادی دارد اما بی اثر و دروغین است به کار می بردند.
لُغُز خواندن : در لغت نامه دهخدا، معنای لغز که از نظر دستوری «مصدر مرکب» تعریف شده، این طور بیان شده است:«بر کسی عیب گرفتن, به کنایه از کسی بد گفتن, کرکری خواندن.» اصطلاح لغز خواندن وقتی استفاده می شود که کسی از روی دشمنی یا حسادت و مدعی بودن، حرفی بزند یا از کسی بدگویی کند. هرچند گفته می شود لغز، نام دیگر علم «منطق» هم بوده است و فیلسوفان باستان علم منطق را به نام لغز می خواندند. شاید به همین دلیل باشد که لغز را کلام پیچیده و غیرقابل درک هم معنا کرده اند.
ان قُلت آوردن: ریشه این واژه عربی از یک جمله آمده است. در واقع معنای واژه به واژه این عبارت، «اگر تو بگویی» است. این تکه کلام وقتی به کار می رود که مخاطب سعی در ایرادگرفتن و اشکال تراشی بیهوده از حرف های گوینده و یا کار و عمل او را داشته باشد. آن موقع است که گوینده تذکر می دهد:«ان قلت نیار»!
آمپاس: شاید مورد استفاده ترین اصطلاح میان تکه کلام های سریال دودکش، همین اصطلاح باشد. آمپاس از واژه آلمانی Engpass پرفته شده و وارد زبان فارسی شده است. این واژه آلمانی در لغتنامه دهخدا به معنای تنگنا ، فشار و کار انجام شده آمده است.
آچمز : شطرنج بازها این اصطلاح را خیلی خوب می شناسند. این اصطلاح که ریشه ترکی دارد، در شطرنج وقتی استفاده می شود که یکی ا زمهره های شطرنج در موقعیتی قرار می گیرد که اگر حرکت داده شود، مهره شاه در موقعیت کیش قرار می گیرد و بنابراین چاره ای ندارد جز این که یا از جایش حرکت نکند و یا این که مهره شاه به خانه های دیگر منتقل شود تا از خطر کیش دور شود. معمولا مهره هایی که در موقعیت آچمز قرار می گیرند، با همین ترفند توسط حریف از جریان بازی خارج می شوند. بنابراین اصطلاح آچمز شدن وقتی استفاده می شود که فردی در موقعیت انجام شده قرار بگیرد و چاره ای نداشته باشد جز این که کاری را به اجبار انجام دهد. معنای لغوی آچمز در زبان ترکی هم «بازنشدنی» است.
ضرس قاطع: این اصطلاح از دو واژه تشکیل شده. ضرس به معنای دندان تیز و برنده است. اما این اصطلاح دوکلمه ای وقتی به کار می رود که بخواهند از چیزی، حرفی یا کاری با قاطعیت دفاع کنند.
آن موقع است که می گویند:«به ضرس قاطع می گم »
/مجله مهر
شغالی مرغی از خانه پیر زنی دزدید. پیر زن در عقب او نفرین کنان فریاد میکرد : ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد . شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیر زن دشنام داد . در آن میان روباهی به شغال رسید و گفت : چرا این قدر بر افروخته ای ؟ گفت : ببین این پیرزن چه قدر چقدر دروغگو و بی انصاف است . مرغی را که یک چارک هم نمیشود دو من میخواند . روباه گفت : بده ببینم چه قدر سنگین است ! وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد و گفت : به پیرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند .
مردی از فقیهی پرسید : من هنگامی که جهت غسل در نهر آب فرو می روم و سه مرتبه تکرار می کنم و یقین نمی کنم که آب تمام بدن را فرا گرفته یا نه چه چاره سازم ؟
فقیه گفت نماز نخوان.
آن مرد با تعجب گفت: از کجا می گویی ؟
فقیه گفت از قول رسول اکرم (ص) که فرمود: ” واجبات از دیوانه برداشته شده تا موقعی که از دیوانگی خارج شود. ”
هر کسی که سه مرتبه درآب فرو رود و یقین نکند که غسل کرده مجنون است.
فرمان چپ ماشین.
باسلام, ریشه ی فرمان چپ ماشین ها از کشور انگلیس نشئت میگیرد.در روزگاران قدیم منطق حکم می کرد که وقتی مردم از کنار هم می گذشتند باید در بهترین حالتی قرار میگرفتند که می توانستند از شمشیر خود استفاده کنند.چون اکثر مردم راست دست بودند برای همین سمت چپ قرار می گرفتند و این موضوع با فتوای پاپ بونفس در حدود سال1300میلادی-که به پیروانش حکم کرد که که از سمت چپ حرکت کنند-رسمیت پیداکرد.تا سال1773چیز زیادی تغییر پیدانکرده بود تا زمانی که افزایش ترافیک اسب سواران دولت انگلیس را مجبور به معرفی لایحه ی کلی بزرگراه ها در سال1773کرد که توصیه به حرکت از سمت چپ می کرد و این لایحه در 1835 در قالب ماده ی قانون بزرگراه ها در امد.
بوسیدن بیملاحظه ممنوع
در ماه می امسال صد زن و مرد در یک ایستگاه قطار در آنکارا پایتخت ترکیه همدیگر را بوسیدند. این بوسه در اعتراض به تنبیه زوجی بود که در خیابان لب های هم را بوسیده بودند.
بوسیدن در وسائط نقلیه عمومی، خیابان و در ایستگاه قطار خیلی وقتها پدیده ای رمانتیک تلقی می شود. مخصوصا در فیلم های سینمایی. مثل فیلم برخورد کوتاه ساخته دیوید لین در سال ۱۹۴۵ که زنی عاشق مردی می شود که برای اولین بار او را در ایستگاه قطار می بیند.
خیلی ها بوسیدن در انظار عمومی را اظهار عشق و علاقه و شاعرانه می دانند. خیلی ها آن را رهایی بخش تلقی می کنند. اما برای عده ای دیگر این موضوع باعث رنجش خاطرمی شود.
مقامات در وین پایتخت اتریش به تازگی به عشاق می گویند وقتی می خواهند همدیگر را در انظار عمومی ببوسند باید ملاحظه دیگران را هم بکنند.
کمپانی که بر حمل و نقل در اتریش نظارت می کند فیلمی برای اطلاع رسانی عمومی ساخته و در آن از رفتارهای بی ادبانه یا بی ملاحظه مثال هایی آورده است. فردی که دست در بینی اش کرده، سگی که بدون نظارت صاحبش آب دهانش آویزان است و زوجی که همدیگر را “وحشیانه” می بوسند.
خوردن غذاهایی با بوی تند، بلند صحبت کردن و پا روی صندلی گذاشتن در اتوبوس و قطار رفتارهایی نادرست به شمار می آیند ولی حالا مقامات اتریش می گویند بوسیدن بی ملاحظه هم می تواند به همین اندازه بد باشد.
“بوسیدن در خیابان و در انظار عمومی در اتریش ممنوع نیست و جریمه ای هم ندارد ولی قرار است از این پس از عشاق خواسته شود بیشتر مراقب رفتارشان در فضاهای عمومی باشند.”
بعضی از جامعهشناسان می گویند بوسیدن گونه اشکالی ندارد. اما بوسیدن لبها موضوعی کاملا خصوصی است.
در گذشته نه چندان دور بوسیدن در ملا عام پدیده ای غربی تلقی می شد. ولی به نظر می رسد که نسل جوان در این زمینه آزادانه تر برخورد می کند مخصوصا در کشورهایی مثل هند که در گذشته نمی توانستند حتی به این موضوع فکر کنند.
حالا در همین کشورهای غربی عده ای معتقدند بوسیدن یکی از آن دسته آزادی های مدنی است که باید ملاحظه اطرفیان را کرد و زوج های بی قرار هم شاید بهتر باشد که صبر کنند تا به جای خلوت تری برسند.
اندیشمندان فمینیست بحق از جور جامعه مردسالار بر زنان سخن ها گفته اند، اما جامعه مردسالار فقط بر زنان جور نمی کند- مردان هم قربانیان این نظم اجتماعی اند. نظام مردسالار عمدتاٌ بر مبنای تصویر “نر آلفا” (Alpha Male) شکل گرفته است. و ارزشهای “مردانه” غالباً صفاتی است که در “ابر مرد” یا “نر آلفا” یافت می شود، صفاتی مانند قدرت جسمی و جنسی بالا، ظرفیت زیاد برای خشونت ورزی، روحیه رقابت پیشگی، اعتماد به نفس بالا، قدرت رهبری، سلطه جویی، بی رحمی، خودمحوری، و امثال آنها. و همین ارزشهاست که رفته رفته به “جاذبه های مردانه” (خصوصاً در چشم زنان) تبدیل می شود، و زنان را به کمند خود به سوی مردان می کشاند. اما حقیقت این است که بسیاری از مردان “نر آلفا” نیستند. یعنی بسیاری از آن ویژگیهای “مردانه” را ندارند یا در سطح رقیقتری بازمی نمایند. در اینجاست که تصویر “نر آلفا” مردان را به دو گروه “قوی” و “ضعیف” تقسیم می کند. مردان قوی صفات “مردانه” را با شدّت بسیار بیشتری از مردان ضعیف بروز می دهند. و در نتیجه در هرم قدرت مردان ضعیف در مرتبه ای فروتر و نزدیکتر به جایگاه زنان قرار می گیرند. و این منزلت فروتر به آسانی می تواند دستمایه تحقیر یا سرکوب این مردان شود- خصوصاً که زنان هم غالباً در این فرآیند سرکوب به یاری مردان آلفا می آیند. به همین دلیل است که مردان غالباً سخت می کوشند که ولو برای حفظ “آبرو” به داشتن صفات “نر آلفا” تظاهر کنند. این چهره بیرونی اما نمی تواند حقیقت درونی مرد را بپوشاند. و نتیجه به نوعی احساس حقارت یا شرم بسیار عمیق و درونی در بسیاری از مردان می انجامد. برای مثال، آمارها نشان می دهد که بسیاری از مردان در دوران کودکی یا نوجوانی مورد آزار یا سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند. اما برای این مردان بسیار دشوار و کشنده است که درباره این تجربه های دردناک دوران کودکی سخن بگویند، و در نتیجه زخم عمیق این تجربه ها غالباً خون چکان در کنه روان شان پنهان می ماند. یا بسیاری از مردان همجنس گرا، خصوصاً مردانی که رفتارهای به اصطلاح “زنانه” دارند، مهمترین هدف تحقیر “نرهای آلفا” (و شرکای مؤنث شان) هستند. حتّی مردان غیرآلفا هم معمولاً این مردان “زنانه” را محمل خوبی برای تحقیر و اثبات “مردانگی” خود می یابند. اما این ساختار مردسالارانه به مردان آلفا هم آسیب می رساند. مردان آلفا غالباً از بیان احساسات خود ناتوان هستند، ارزش بسیاری از جنبه های زندگی را که معمولاً ذیل صفات “زنانه” تعریف می شود، درنمی یابند، و از تجربه آنها ناتوان اند. و به محض آنکه شرایط زندگی به نحوی تغییر می کند که روحیات آلفا کارآیی خود را از دست می دهد (مثلاً در شرایطی که قدرت جسمانی یا قدرت اعمال خشونت نقش تعیین کننده ای در پیروزی در رقابتها ندارد، یا ساختار نهادها نه بر مبنای رقابت که بر مبنای شفقت و همکاری متقابل بنا می شود)، مردان آلفا امتیازات برتری بخش خود را از دست می دهند، و چه بسا دشوارتر از مردان غیرآلفا بتوانند با اقتضائات شرایط تازه سازگار شوند. صنعت پورنوگرافی از جمله عوامل مهمی است که مدل “نر آلفا” را خصوصاً در ذهنیت پسران نوجوان شکل می بخشد. آمارها نشان می دهد که حدود هفتاد درصد نوجوانان پسر نگاه و الگوهای جنسی خود را از فیلمهای پورنو می آموزند. در این فیلمها مردان غالباً در نقش “نرهای آلفا” ظاهر می شوند. و اوج لذّت جنسی با تصاحب قاهرانه شریک جنسی دست می دهد. این فیلمها ذوق جنسی خاصی را در نوجوان می پروراند، و تصویر خاصی از یک مناسبات جنسی “موفق” و یک “مرد واقعی” در ذهن او می نشاند که بعدها در متن زندگی خانوادگی اش به انواع بحرانهای روحی و عاطفی می انجامد. نقد ساختار اجتماعی مردسالار به مردان هم کمک می کند که درک عمیقتر و واقع بینانه تری از “مردانگی” داشته باشند، و ناخودآگاه قربانی سیطره الگوی “نر آلفا” نشوند. نقد نظام مردسالار فقط به رهایی زنان نمی انجامد، مردان را هم از اسارت می رهاند
به موازات روز عشق
در بقالی حیران مانده بودم که برای چه چیزی داخل بقالی شده ام. جیبهایم را برای لیستی گشتم اما بر خلاف همیشه با خودم لیستی نداشتم. از طرفی حواسم به داستانی بود که داشت در ذهنم شکل میگرفت. داستان زن و مردی که زندگی خوبی نداشتند و مدام با یکدیگر اختلاف داشتند. به توت فرنگیهایی که فروشنده آنها را به شکل قلب چیده بود نزدیک شدم و یادم آمد که روز عشق هم دارد از راه میرسد. در داستانی که داشت در ذهنم شکل میگرفت مرد داستان به فکر فرو رفته بود که با وضعیت ناخوشایندی که بین او و زنش هست، روز عشق با دست خالی چه میشود کرد؟
خانمی داشت میوه جدا میکرد که یکهو نگاهش روی من متوقف شد. قیافهاش عجیب برایم آشنا بود. انگار او هم مرا شناخت و یکباره گفت:
– باز هم اینجا تشریف ندارین؟!
و بدون آنکه منتظر جواب بماند ادامه داد:
– شما که اینقدر داستان دیوونهها را مینویسید چرا داستان شوهر از همه دیوونهتر منو نمینویسید؟!
علیرغم غم شدیدی که حس می کردم، خندهام گرفت و گفتم:
-عجب سوژه جالبی!
و بلافاصله ادامه دادم:
– خانم! اولاً خوشحالم که منو شناختید. ثانیاً اصلاً فکر نمیکردم که مرتب در مورد دیوانهها مینویسم.
آن خانم که انگار از فرط عصبانیت از شوهرش و همهی مردها بیزاربود با حالتی دلخور و عصبی گفت:
-اگر دیوونهها نباشن تو چه حرفی برا گفتن داری؟!
با خنده پرسیدم:
-حالا جریان دیوانگی شوهرشما چیه؟
با غضب نگاهم کرد و گفت:
-دیگه داری منو می ترسونی هااااااااااااااااااا
و بعد با تمسخر اضافه کرد: دیوونهتر از این که یکی تو داستان زندگی کنه؟ صدتا داستانو ببر بده به صندوقدار یه دونه نون سنگک بهت میده؟ آخه اینم شد کار؟ شد زندگی؟ که نفهمی شوهرت، خودشه یا شخصیت یکی از داستاناشه؟!
گفتم:
– این که عالیه! میدونی مردم عاشق یه همچین آدمی هستن؟!
گفت:
– بعععععععله. مثل اتاق سنگیای که تو پیچ جاده، یه لحظه به چشم بیاد! برا دیدن خوبه… برا زندگی چی؟
زن در حالی که بسیار به من نزدیک شده بود، دستش را دراز کرد تا نایلونی از توپاش بکند وبعد در حالی که دستش مماس با دستم شده بود، آن را به طرفم دراز کرد و گفت:
– چندتا گوجه بردار!!!
مرد داستانی که در ذهنم بود هنوز به روز عشق فکر میکرد و تا اینجا تصمیم گرفته بود به جای گل، برای همسرش بستهای شکلات بخرد که دختر و پسرکوچکشان هم خوشحال بشوند. من بی اختیار کیسه پلاستیکی را گرفتم و همانطور که در آن گوجه میریختم زن را دیدم که با غیض ازکنارم دور شد . چه خوب یادم آمد که ما هم گوجه لازم داشتیم . اما هنوز یادم نیامده بود که چرا وارد بقالی شدهام. همانطور که برای کمک به زن نایلونش را پر از گوجه میکردم، در ذهنم به مرد داستان هم کمک میکردم که برای روز عشق جعبهی شکلات خوشمزهای انتخاب کند.
زن از همان چند قدمی، نگاهی به من انداخت و با عصبانیت به طرفم آمد.از نگاهش ترسیدم و ایستادم. وقتی او به من رسید، با عصبانیت کیسه نایلون را از دستم کشید. سیب زمینیها را خالی کرد و با اشاره به چشمهایم پرسید:
– اینا گوجه ست؟
و بعد با همان حالت گفت:
– کی گفت تو از ماشین پیاده شی؟ برو بچهها تنهان .منم الآن میآم!!
سخنانی از استیو جابز در دانشگاه استنفورد سال ۲۰۰۵
“هیچ کس نمی خواهد بمیرد. حتی افرادی که می خواهند به بهشت بروند حاضر نیستند
به خاطر آن بمیرند. با این حال مرگ مقصدی است که همه ی ما در آن شریک هستیم.
هیچکس تا به امروز از آن فرار نکرده است. و باید هم چنین باشد. چرا که مرگ
بهترین ابتکار زندگی است. مرگ مامور تغییر است , افراد قدیمی را از صحنه پاک
می کند تا راهی برای افراد جدید باز شود. در حال حاضر فرد جدید شما هستید٬ اما
نه خیلی دور از زمان حال٬ شما به آن فرد قدیمی تبدیل شده و می بایست که از
صحنه پاک شوید. متاسفم که انقدر دراماتیک صحبت کردم. اما این یک واقعیت است.
زمان شما محدود است٬ پس سعی نکنید بجای فرد دیگری زندگی کنید. به دام عقاید
متعصبانه نیافتید – چرا که دراین صورت با نتایج عقاید دیگران زندگی خواهید
کرد . نگذارید صدای ناهنجار نظرات دیگران صدای شما را از بین ببرد. و مهم
تر از هر چیز دیگری٬ شجاعت آن را داشته باشید که دنبال آن چیزی که قلب و بینش
پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت
شعری از محمد کاظم کاظمی- شاعر افغان
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهای كه تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه كه قلك نداشت، خواهد رفت
و كودكی كه عروسك نداشت، خواهد رفت
***
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم كه هر كه مرا دیده، در گذر دیده
منم كه نانی اگر داشتم، ز آجر بود
و سفرهام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شكست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
***
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهام كه تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
***
چگونه باز نگردم، كه سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم كه مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیامبستن و الله اكبرم آنجاست
شكستهبالیام اینجا شكست طاقت نیست
كرانهای كه در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده كه یك پا و یك عصا دارم
مگیر خرده، كه آن پای دیگرم آنجاست
***
شكسته میگذرم امشب از كنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سكوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از یك ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاكستر پدر دیدی
تویی كه كوچه غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
***
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه كودك من سنگ زد به شیشه تان
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بهل كنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم
خدا زیاد كند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلك فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد
مشهد ـ۲۷/۱/۱۳۷۰
صبح روز عید
—————-
آن پدر که مانده بیوطن
در حصار غربتی مديد،
طفل خود گرفته در بغل
صبح روز عید.
بوسدش به عشق،
گویدش به مهر؛
با غرور جاودانهاش:
«طفل من! جان من!
سرزمین ما؛
مانده از گذشته یادگار،
میهن تو، افتخار توست!
افتخار ماست آن دیار!»
طفل ِ هاج و واج،
میزند به زانوی پدر:
«واتس افتخار؟»
گویدش پدر:
«سربلندی است
آرمان من؛ آرمان تو؛ آرمان ما،
اعتلای نام میهن است،
با تلاش و کوشش مدام!»
طفل ِ هاج و واج،
میزند به زانوی پدر:
«وات دو یو مین اعتلای نام؟»
گویدش پدر:
«بایدت تلاش،
تا که نام سرزمین خود؛
جاودان کنی!
پرچمش؛
خار چشم دشمنان کنی!
با تلاش من،
با تلاش تو،
با تلاش ما:
میشود وطن
پر ز نیکی و خالی از بدی
پر ز نیکی و خالی از بدی»
طفل ِ هاج و واج،
میزند به زانوی پدر:
«کن یو اسپیک اینگلیش ددی؟»
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان!
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی!
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد
زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه!
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است!
زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که: بسه
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده!
زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند
زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد
زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد؟
نمی دانم، نمی دانم
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد
زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
زنی را می شناسم من…
سیمین بهبهانی
مردی در یک میهمانی دوستانه تعریف میکرد که چندسال پیش با خانمی همسن و سال خودش آشنا میشود و رابطه آنها خیلی سریع و با اشتیاق دوجانبه، به همبستری کشیده میشود. به گفته وی همه چیز طبیعی و بدون دروغ اتفاق افتاده بود.
بد نیست خاطره او را از نخستین شبی که با آن خانم در زیر یک سقف گذرانده بود، برایتان بازگو کنم: مرد نزدیکیهای صبح با صدای هقهق گریه زن بیدار میشود و میبیند روی صندلی اتاق، لخت چمباتمه زده و سرش را روی زانویش گذاشته و بسیار پریشان است. مرد به آرامی و با سئوالات پیدرپی جویای دلیل ناراحتی او میشود: «چه اتفاقی افتاده؟ حالت خوب نیست؟ خواب بد دیدی؟ از دست من ناراحتی؟ چرا گریه میکنی؟» زن در حین گریه میگوید از اتفاقی که بین شان افتاده پشیمان است و احساس خوبی ندارد. چون مطمئن است که مرد برداشت نامناسبی از شخصیت او خواهد کرد.
زن بعد از چند دقیقه گریه برمیخیزد و قبل از روشن کردن چراغ لباسش را تنش میکند و در حین رفتن به سمت یخچال ادامه میدهد: «من شما مردهای ایرانی را میشناسم. تو هم مثل بقیه مردهای ایرانی بیشک بعد از اتفاقی که امشب بین ما افتاده است با بیاحترامی از من یاد خواهی کرد. شما ادعا میکنید که آدمهای آزادی هستید و از زنان مستقل و آزاد خوشتان میآید ولی برای داشتن یک رابطه جدی و طولانیمدت یا حتی برای همسری، امثال ما را در فهرست توجهتان قرار نمیدهید»
مرد که هنوز نمیتواند بین تجربه صمیمی و زیبایی که اوایل شب تجربه کرده است و گلایههای بامدادی زن رابطه درستی برقرار کند، با اصرار و به ملایمت از او میخواهد که دست از گریه و رویکردهای منفی بکشد.
هردویشان روبهروی هم روی دو صندلی چوبی لم میدهند. ساعت چهار صبح است و در آشپزخانهای نشستهاند که گویای حسن سلیقه زن است. مدتی در سکوت میگذرد. مرد در آن لحظات کشدار سحرگاهی به این فکر میافتد که بیشک خود او نیز به فکر رابطه جدی و طولانیمدت با دوست جدیدش نبوده و اتفاقاً طی شب گذشته در ته ذهنش همخوابگی راحت و بدون ادا و اطوار و صمیمانهای را که نصیبش شده بود، کمی غیر عادی دیده است: «از اونهمه راحتی راستش یکه خوردم و دربارهاش قضاوتهایی هم کردم که به زبان نیاوردم»
او این افکار را با زن درمیان نمیگذارد و از فرصت مکالمه صادقانه و صریح با او فرار میکند و برای پایان دادن به ماجرا، سهلانگارانه رو به میزبانش میگوید: «اگر خواستی بعد در این زمینه باهم حرف میزنیم. این موقع شب وقت این کارها نیست»
صاحبخانه ناگهان بغضش دوباره میترکد و میگوید: «این هم از آن تفاوتها و خونسردیهاست که مردان ایرانی به خرج میدهند. فکر میکنی من مریض هستم یا ناهنجاری رفتاری دارم که کنترل احساساتم از دستم در رفته است؟ من یک زن هستم و ماجرایی که بین من و تو اتاق افتاده برایم بسیار مهم است. چرا نمیفهمی که احساس شرم و بدبینی همه وجودم را پر کرده است؟»
مرد البته به مدد شب دلپذیری که پشت سر گذاشته است هیچ نوع احساس گناه و شرمی گریبانش را نگرفته است چون سرشار از احساس غرور و مردانگی ناشی از کامیابی شبانه است. به همین دلیل به خود فرصت میدهد که کمی مهربانتر رفتار کند و هم بپذیرد که امکان احساس نامطبوع برای دوست تازه آشنایش میتواند طبیعی باشد.
او درحالی که قهوه مخلوط با شیر داغ را مزه مزه میکند در سکوت، کمکم افکار دیروز عصر خود را به خاطر میآورد: وقتی دختر از او دعوت کرده بود تا برای صرف شام به خانهاش برود، ناگهان او برایش دم دستی شده بود. شاید چون هنوز یک هفته هم از آشناییشان نمیگذشت. اگرچه چند ماهی بود که آشنایی با این زن برایش مهم شده بود.
مرد حالا حس میکند با احساس ناخوشایندی درگیر شده است. پریشانی میزبانش نیز شرایط را برایش بسیار سختتر کرده است. حس میکند از آنهمه شور برای ادامه رابطه با زن فارغ شده است و حتی از ادامه رابطه با او میترسد. کمی هم حس میکند که زن دارد خودش را لوس میکند: «اولین تجربهاش که نبود. فکر کردم دارد خودش را خیلی پاک و منزه جلوه میدهد، اما نمیتوانستم به او چیزی بگویم. اولین شبی بود که منزل او میخوابیدم. او باید مسئولیت انتخابی که کرده بود را میپذیرفت. من که به زور به آنجا نرفته بودم»
مرد در نهایت خودش را جمع و جور میکند و با احتیاط به زن میگوید: «این گریههای سحری تو نشان میدهد که خودت احساس شرم و گناه شخصی برایت ایجاد شده است ولی همه آن را به گردن اخلاقِ مرد ایرانی میاندازی. ول کن این فکرارو». زن کمی آرام میشود. به دوستم میگوید: «برو بخواب، نگران نباش. ببخش که این حرکات از من سر زده است، دست خودم نبود.» بعد از جایش بلند میشود و به بالکن آپارتمان کوچکش میرود تا شاید به انتظار طلوع آفتاب بنشیند.
مرد دوباره به رختخواب میرود اما دیگر خوابش نمیبرد: «صادقانه بگم خودم هم میدانستم که او درست فکر میکند. راستش نمیدانستم آیا دلم میخواهد با زنی ازدواج کنم که اینقدر زود به من اعتماد کرده است یا نه؟ آیا به راستی با تمام وجودم به این رابطه برابر اعتقاد دارم یا نه؟ یعنی جوری که پس از این رابطه درباره زن هیچ قضاوتی نکنم؟ حس کردم به همان اندازه که او در مرز بین خواستههای مدرن و سنتی قرار دارد من هم در یک دوگانگی شدید هستم»
خاطره کوتاه این مرد ایرانی را بازگو کردم تا بگویم: بخش قابل توجهی از ما مردان و زنان ایرانی روی دو صندلی نشستهایم. تلاش میکنیم مدرن باشیم و مدرن رفتار کنیم و مدرن هم عشق بورزیم، ولی آیا به همان مقدار روح و روان و اخلاق و ناخودآگاه ما توانسته از لباس سنت و محافظهکاری و مذهب خارج شود؟
کاش حداقل به این بحران آگاه باشیم. در این صورت شاید ماجرای آن شب جور دیگری تمام میشد. مثلاً آن دوست، از خواب خوش میگذشت و به بحث و گفتوگوی صمیمی با زن میپرداخت. شاید صمیمانه به زن اطمینان میداد که ذرهای از احترامش به او کاسته نشده است یا حداقل چنین تلاشی دارد و دلش میخواهد روی خودش کار کند. شاید به خودش و میزبانش خاطر نشان میکرد که ماجرای عشقورزی آنها، توسط دو انسان بالغ و عاقل و راضی صورت گرفته است و اگر گناه و خطایی فرضی هم صورت گرفته است، بار آن به نسبتی برابر بر شانه هردوی آنها سنگینی میکند.
از سایت مرد روز
ایران شاهد انقلاب جنسی است
مرد روز | March 7, 2013 |
دکتر افشین شاهی:
سئوال اساسی این است که موتور انقلاب سکسی ایران چیست؟ در وهله اول می شود به مواردی چون اقتصاد، رشد شهرنشینی، اینترنت و افزایش زنان تحصیلکرده به عنوان بخشی از عاملان تغییرات جدید اشاره کرد. اما واقعیت این است که عوامل فوق در بسیاری از کشورهای خاورمیانه هم وجود دارد پس چرا موج عمومی در منطقه به سمت محافظه کاری اجتماعی در نوسان است و ایران در جهت مقابل ابراز وجود می کند؟
به نظر می رسد باید برای یافتن جواب به تناقض بین مردم کشور و حکومتی که با شدت تمام به دنبال برقراری قوانین اخلاقی است اشاره کرد. سخت گیری، جزمیت و قوانین خشک مذهبی که بر سیستمِ تنبیه و کنترل بنا شده است در عمل منجر به واکنش های افراطی جامعه و بروز آشکار تمایلات جنسی بدون زد و بند شده است.
بر اساس آمار موجود می شود تخمین زد که حدود ۱۰ تا ۱۲ درصد روسپی ها، زنان متاهل هستند. مضافا بر آن می شود به گزارش های جدید در باره موج جدید رفتاری اشاره کرد که روسپی گری محدود به زنان نمی شود و بخش قابل توجهی از زنان ثروتمند میانسال و زنان جوان شاغل و تحصیلکرده، از سرویس مردان روسپی نیز بهره مند می شوند.
طی ۳۰ سال گذشته، میانگین سنی ازدواج مردان از ۲۰ سال به ۲۸ سالگی تغییر یافته است و در همین رابطه، سن ازدواج زنان ایرانی نیز از میانگین ۲۴ به ۳۰ سال افزایش یافته است. در حال حاضر ۴۰ درصد جمعیتی که در میدان سنی « ازدواج» قرار دارند مجرد زندگی می کنند.
درصد افزایش طلاق، بر اساس آمار رسمی با شدت تمام رو به افزایش است و رشد سه برابری را نشان می دهد. در سطح کشور از هر ۷ ازدواج یکی شان به طلاق منجر می گردد ولی این آمار در شهرهای بزرگ تقریبا به سطح طلاق در لندن رسیده است که حدوداً از هر ۴ ازدواج یکی شان به طلاق ختم می گردد.
بدون آنکه ضرورت داشته باشد به دنبال خوب یا بد بودن این ماجرا باشیم ولی انقلاب جنسی در ایران، به گونه ایی شگفت انگیز واقعیت دارد. رفتارهای اجتماعی در طی چند دهه گذشته آنچنان تغییر کرده است که
برای بسیاری از ایرانیان خارج کشور که به ایران سفر می کنند شوکه آور است. به قول یکی از مسافرین ساکن لندن: « این روزها، لندن در مقابل تهران یک شهر محافظه کار است.»
بر اساس یکی از تحقیقات وزارت جوانان در زمستان ۲۰۰۸، اکثریت مردان اقرار کردند که قبل از ازدواج، حداقل یک رابطه جنسی با جنس مخالف داشته اند و ۱۳ درصد روابط «غیرقانونی!» فوق منجر به حاملگی ناخواسته و سقط جنین شده است.
با وجود آنکه آمار مشخص و دقیقی از طرف منابع رسمی ارائه نمی شود ولی در خلال اشارات پراکنده مسئولین می توان بخشی از واقعیت های آمار وجود نداشته را جستجو کرد. به عنوان مثال رئیس سازمان تامین خدمات اجتماعی در طی مصاحبه اش با بی بی سی، رسما به توجیهِ جلوگیری و کنترل آمار جمع اوری شده اقرار می کند: « بعضی از آمار، تاثیرات مثبتی در جامعه نخواهند داشت و به خاطر تاثیرات منفی روانی شان بر روی اجتماع، ترجیح می دهیم در باره آنها حرف نزنیم.»
در این میان، صنعت خرید و فروش جنسی رشد بی سابقه ایی داشته است. دو دهه قبل از این، روسپیگری در شهرهای بزرگ و بویژه تهران وجود داشته است ولی عملا به صورت بسیار پنهانی و زیرزمینی بقایش تضمین می شد. در حال حاضر دستیابی به آنها در ملا عام به دشواری رد و بدل کردن یک چشمک و اشاره سر است. خیابان های مخصوصی در شهرها وجود دارد که شاهد حضور آشکار روسپی ها می توان بود. ده سال پیش بر اساس آمار روزنامه « انتخاب»، ۸۵ هزار روسپی ( کارگر جنسی) فقط در تهران وجود داشت.
البته نمی شود حکم کلی صادر کرد که ارزش های سنتی و اخلاقی کاملا از بین رفته است. اخلاق پدرسالارانه همچنان قدرتمند است و رفتارهای مذهبی و سنتی در بسیاری از شهرستانها و روستاها به قوت خود باقی است ولی در همین این ادعا درست نیست که ابراز وجود رفتارهای جنسی جدید، فقط به طبقه متوسط در شهرهای بزرگ محدود می شود.
از سال اولی که آیت الله خمینی قدرت را به دست آورد، رژیم ایران به دنبال تبلیغ یک اخلاق عمومی بود که مقدم بر هر چیز، می خواست با تهیه قوانین رفتاری، مرز بین حریم عمومی و خصوصی شهروندان کشور را به هم بزند و همه را مطیع ارزش های خود نماید.
هدف و اصرار اصلی رژیم ایران در طی این سه دهه این بوده است که به هر شکل ممکن، از ایران یک تصویر و شخصیت مذهبی ارائه بدهد. به همین خاطر به هر قیمت ممکن، مدام، حقوق شخصی مردم را با ایجاد قوانین مذهبی محدود تر کرده است.
جانشینان آیت الله خمینی در طی ۳۴ سال گذشته با وجود استقرار قوانین سخت مذهبی، قادر به کنترل و تعمیم ارزش های خود نبودند. آنها نتوانستند مدینه فاضله ایی که آرزویش را داشتند بر پا کنند. ورشکستگی اخلاقی و مذهبی رژیم به واقعیتی تلختر تبدیل می شود وقتی که موقعیت شان در کنار بحران های اقتصادی و سیاسی قرار می گیرد که مدتهاست با آنها دست به گریبان است.
حقیقت تلخ فوق، واکنش خود را در رفتار جوانان کشور بروز داده است. تغییر عادت های جنسی و مخالفت با ارزش های اخلاقی رژیم مذهبی، نوعی مقاومت منفی است که در سراسر ایران خود را بروز می دهد. با به زیر سئوال بردن ارزش های تصویب شده توسط حکومت، مردم به صورت خودآگاه یا ناخوداگاه، حقانیت قانونی رژیم را به زیر سئوال می برند.
رژیم مذهبی هم در یک دور باطل، بر تمکین مردم نسبت به قوانین هر بار سخت تر شونده اش اصرار می ورزد. آنها هشدارشان در مورد خطرات « روابط ناسالم» را مدام تکرار می کنند و با این کار بر عکس تمایل خویش، فاصله شان با رفتار عمومی مردم زیاد می شود.
انقلاب جنسی ایران، نه تنها رمق حکومت مذهبی را گرفته است و آنها را از تاب و توان انداخته است بلکه با گستردگی هر چه بیشتر، مدینه فاضلهِ بنیان گرایان را به تمسخر کشیده است.
فیلم کوتاه بسیار زیبای پدر
سید محمد رضا خردمندان كارگردان انیمیشن “پدر” در خصوص این كار گفت: در جشنواره فیلم 100 ثانیه ای با 4 اثر شركت كردم كه یكی از این آثار انیمیشن پدر است كه در آن ایستادگی و مقاومت یك پدر در برابر طوفان حوادث به نمایش در آمده است.
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=VYV_RjScRf8?feature=player_detailpage&w=400&h=300%5D
معانی جدید و جالب بعضی از کلمات
معانی جالب و طنز ولی واقعی برای بعضی کلمات که بر اساس واقعیت استفاده از آن بیان شده
سطل آشغال :
وسیله ای ا ست موجود در خیابان ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها !
مدرک تحصیلی :
کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع ، قیمتش فرق می کند !
اوراقچی :
تنها موجودی که زنها را بهترین رانندگان دنیا میداند !
حراج :
اصطلاحی است که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده
و با ماژیک قرمزروی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می کنند …!
رئیس :
فردی که وقتی شما دیر به سر کار می روید خیلی زود می آید
و زمانی که شما زود به اداره می روید یا دیر می آید و یا مرخصی است …!
بزرگراه :
نوعی پیست رالی به همراه یادگیری به روز ترین فحش های ٢٠١٤ !
شب امتحان :
شب التماس به درگاه خداوند !
شب توبه !
البته مجموعه برگه های کمک آموزشی (تقلب) هم بد نیست
تحقیق :
Copy & Pasteکردن مقالات اینترنتی !
بیرون هم که پروژه میفروشن … ۲۰ تا ۳۰ هزار تومن هلو !
گارانتی :
یک اسم صرفا زیبا و خوش تلفظ که تنها کابرد آن در هنگام خرید است !
وقتی هم میبری میگن : تعویض که نداریم روی اون جای انگشت دست خورده هست !
بعد از ۳۸۹۲۶۴۹۸۲۶۴۳۲ بار التماس میگن اوکی تعمیرش میکنیم !
این قطعه رو ۸۹۳۶۲۴۹۳۸۲۶۴۹۳۲۸۶۴ روز دیگه میتونید تحویل بگیرید !
بیمه عمر :
قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته
تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود !
قبولی در دانشگاه :
نتیجه ای است در کمال عدالت و انصاف
که هیچ ربطی به رتبه کسب شده توسط شما و تلاشتان ندارد !
سریال :
فیلمی است چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین
شیوه های دزدی را به شما آموزش می دهد …!
تلفن همراه :
وسیله ای ۴ کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن ، عکس و فیلم گرفتن و نهایتا مخ زنی !
گرانی :
واژه ای است زاده توهم غربیان که در ایران تاکنون مشاهده نشده است !!!
مترو :
سونای بخار عمومی و متحرک با بوی زیبای عرق نعناع عرق گلاب !
عرق جوراب ، عرق گربه مرده ، عرق ماهی سفید ، عرق بوی دهن وزغ و …!!!
سر بر میگردونی میبینی یکی هم شبیه گودزیلا تو دهنت وایساده
و بر و بر داره نگات میکنه !!! بوی وزغ همچنان ادامه دارد …
عذرخواهی :
از مد افتاده است و بجای استفاده از کلمات معذرت میخوام ، ببخشید ، متاسفم
از کلمه های :حالا بی خیال شو ، خیلی خب بابا ،
ای بابا خب بابا ، خودتو لوس نکن ! و … استفاده می شود!
خودپرداز :
دستگاهی است که همیشه خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد
و اگر صفی در کار نباشد ۹۷/۴۵ درصد اوقات خراب است !
اونجاهایی هم که ظاهرا سالمه و خلوت میری کارتت رو میذاری
یهو میبینی کارتت رو قورت داد !
شناسنامه یا کارت ملی :
دفترچه و کارتی که هرکدام از آنها بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتشان لازم هستند !
اگر کارت ملی بدی شناسنامه میخوان
شناسنامه بدی کارت ملی میخوان
جدیدا هر دو رو با هم بدی گواهینامه میخوان
گواهینامه بدی میگن پس کارت ملی کو؟
کارت ملی و گواهینامه باهم بدی میگن شناسنامه کو؟
هر سه تا رو باهم بدی میگن کارت پایان خدمت کو … !!!؟
ایرانسل :
خط تلفنی است جهت ایجاد مزاحمت و سر به سر دوست و آشنا گذاشتن !
برای کلاه برداران بسیار کاربرد دارد !
برای چخوس (Chokhos = زید) بازان بسیار بسیار کاربرد دارد !
از پذیرفتن خانم های بد حجاب معذوریم ! :
تابلویی که در همه جا نصب شده، جهت خنده و عوض کردن روحیه ی مردم !
تست روانشناسی!
یک تست روانشناسی جالب که توسط زیگموند فروید (پدر علم روان تحلیلی) طراحی شده
زیگموند فروید
فروید یکی از بارزترین شخصیت های علمی قرن بیستم است. او در 6 ماه مه
1856 به دنیا آمد و در در 23 سپتامبر 1939 از دنیا رفت. او اطریشی بود و
از بنیانگذاران دانشکده روانپزشکی. بیشترین شهرت فروید مربوط به کار های
او در زمینه روان شناسی تمایلات جنسی، رویا ها و ضمیر نا خود آگاه است.
او به عنوان پدر علم روان تحلیل گری شناخته می شود.
این یک تست روانشناسی است که توسط زیگموند فروید طراحی شده.
فرض کنید که در خانه هستید و پنج اتفاق زیر همزمان پیش میاد.
1- تلفن زنگ میزنه
2- بچه تان گریه میکنه.
3-یکی داره در خونه رو می زنه و صداتون میکنه.
4- لباس ها را بیرون روی طناب پهن کرده اید و بارون میگیره .
5- شیر آب رو در آشپز خانه باز گذاشتید و آب داره سر ریز میشه.
خب حالا با این وضعیت شما به ترتیب کدوم کار ها رو انجام میدید، یعنی از
شماره ی 1 تا 5 رو با چه اولویتی انجام میدید؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اولویت های خودتونو تعیین کنید و برای تحلیلش پایین صفحه رو ببینید.
هر یک از 5 مورد بالا نشون دهنده یکی از جنبه های زندگی شماست.
1- زنگ تلفن، نشونه شغل و کار شماست.
2- گریه بچه، نشون دهنده خانواده است.
3- زنگ در خونه ، نشون دهنده دوستان شماست.
4- لباس ها، نشون دهنده پول هستن.
5- سر رفتن آب، نشون دهنده میل جنسی (Sex ) هستش.
ترتیب انتخاب های شما نشون دهنده اولویت های ذهن شما در زندگیست!
این مردها هرگز با شما ازدواج نمی کنند!
بعضی ازمردها اهل ازدواج نیستند! به همین سادگی. مهم نیست چقدر مهربان و دلسوز باشید، مهم نیست تا چه اندازه از راه و رسم تسخیر قلب آقایان باخبر باشید و مهم نیست چقدر زیبا یا موفق یا تحصیلکرده باشید. بعضی از مردها میلی به ازدواج ندارند و بعضی های شان هم به دلایل مختلف تصمیم به ازدواج می گیرند اما در میانه راه پشیمان می شوند و جا خالی می دهند. اگر نمی خواهید به دام چنین مردهایی بیفتید و به فرض متعهد کردن شان به خود، نمی خواهید چند ماه بعد از ازدواج مهر مجردی به پیشانی تان بخورد از این گروه مردها فاصله بگیرید.
از عشق قبلی رها نشده؟
بعضی مردها حساب عشق را از ازدواج جدا می کنند. آنهایی که از همسرشان جدا شده اند یا رابطه شکست خورده ای را در کارنامه دارند، ممکن است با ساختن یک فرشته خیالی از شریک قبلی شان، سند قلب شان را هیچ وقت به نام زن دیگری نزنند. تا زمانی که این مرد از گذشته اش دل نکند و به جز منطق، احساسش هم به این رابطه مهر تایید نزند، نمی توانید از حضورش در کنارتان مطمئن باشید. اگر این مرد خواستار ازدواج با شما باشد، تا زمانی می توانید به حضورش اطمینان کنید که ردی از آن زن در زندگی تان پیدا نشود. متاسفانه برخی مردها به این عشق های خیالی بیش از اندازه وفادارند.
از عشق می ترسد؟
مردهایی که مادر خوب و حمایتگری نداشته اند، در بزرگسالی از عاشق شدن و اعتماد به زن ها می ترسند. آنها که همیشه شاهد اختلافات پدر و مادرشان بوده اند از تعهد بیزارند و با برخوردن به بحران های کوچک و قابل حل تصور می کنند رابطه شان از دست رفته است. بعضی مردها هم از اینکه تنهایی، پول، برنامه ها و خلاصه زندگی شان را با کسی به اشتراک بگذارند می ترسند و به شریک زندگی شان به عنوان یک مهاجم که می خواهد خلوت و دارایی هایش را از او بگیرد، نگاه می کنند.
این مردها به ازدواج به چشم معامله ای نگاه می کنند که باید برنده آن باشند و با گرفتن امتیازهای بسیار، سند زندگی خود را به نام همسرشان بزنند. اگر چنین مردی در مقابل تان است، راه زیادی تا وارد شدن به یک رابطه سرشار از تعهد و اطمینان دارید.
دنبال سیندرلا می گردد؟
آقای خواستگار در خانه ده ها نفر را زده و بعد از نپسندیدن دخترشان به خواستگاری شما آمده؟ از اینکه چنین فرد سختگیری از شما خوشش آمده خوشحال نباشید، چرا که بعید است رابطه او با شما هم به سرانجام برسد. مردهای کمال گرایی که به دنبال یک زن خاص و استنثایی هستند، به دختران یکی پس از دیگری پیشنهاد ازدواج می دهند اما با دیدن رفتارهای به ظاهر بی اهمیت از این دخترها در جریان رابطه از پیشنهادشان پشیمان می شوند و دختر کامل تری را جست وجو می کنند. چنین مردهایی هیچ وقت راضی نمی شوند و همیشه به دنبال یک گزینه بهتر می گردند.
حتی اگر این مرد به ازدواج با شما تن دهد، باز هم نمی توانید به عاقبت این زندگی خوش بین باشید، چراکه بعد از گذشت چند ماه یا چند سال، ممکن است تصور کند که شما به اندازه کافی کامل، بی عیب و نقص نیستید و به دنبال زنی دیگر برای پر کردن خلاهایی که در شما می بیند، بگردد.
زیادی پدر است؟
اگر مردی که به انتظار خواستگاری اش نشسته اید، همسرش را از دست داده و مشغول پرورش فرزندش است مراقب باشید! مردهایی که زیادی پدر هستند و تمام زندگی شان را وقف فرزندشان می کنند، بعید است برای خواستگاری پا پیش بگذارند و فکر آوردن زن دیگری به خانه شان را بکنند. البته همیشه بچه ها مانع ازدواج پدرشان نیستند. گاهی مردها از فرزندشان به عنوان سپر استفاده می کنند و برای فرار از قبول دوباره مسئولیت، پشت او قایم می شوند.
اگر این مرد به شما وعده ازدواج داده اما در رابطه تان همیشه نیازها و خواسته های فرزندش را مقدم می داند، مراقب باشید! رفتار او نشان می دهد که شما هرگز به بانوی اول زندگی اش تبدیل نمی شوید.
زیادی مامانی است؟
ظاهرش می گوید مرد شده اما هنوز بدون اطلاع مادرش قدم برنمی دارد؟ حتی رنگ لباسش را با راهنمایی مادرش انتخاب می کند و مثل یک آژانس تمام مدت در خدمت اوست؟ درست است که رابطه مثبت و خوب با مادر به بلوغ مردها کمک می کند اما وابستگی شدید و بیمارگونه به هر یک از والدین، بلای زندگی مشترک است. چنین مردی بعید است با شما پای سفره عقد بنشیند چراکه هر تصمیمی را باید از فیلتر عقیده مادرش عبور دهد و اگر این زن میلی به وارد شدن شما به خانواده شان نداشته باشد، ازدواجی هم در کار نخواهد بود.
شاید شانس با شما یار باشد و به دل مادرش بنشینید اما باور کنید سایه این زن همیشه بر زندگی تان سنگینی خواهد کرد. وابستگی مردها به مادرشان نه تنها بعد از ازدواج کمتر نمی شود بلکه می تواند زندگی را به میدان دعواهای تمام نشدنی تبدیل کند.
عشق رفیق است؟
ممکن است در آستانه ۴۰ سالگی باشد اما مثل ۲۵ ساله ها رفتار کند، در مهمانی های جوان ترها شرکت کند، هر شب را با دوستانش بگذراند، در میان رفقایش به ندرت زن و شوهرها دیده شوند و تمام فکر و ذکرش رسیدگی به ظاهر و حاضر شدن در مهمانی های مجردی باشد چنین مردی حتی اگر به شما ابراز عشق کند، باز هم بعید است که به عشقش لباس عمل بپوشاند و با شما به خانه بخت برود. این مردها در روابطی محاصره شده اند که خیال وارد شدن به دنیای بزرگسال ها و قبول مسئولیت های یک زندگی جدی را از سرشان بیرون می کند.
چنین مردی شاید آرزوی بودن در کنار شما را مطرح کند و با وجود نه شنیدن از زبان شما برای آغاز ارتباط اصرار و تلاش کند اما بعید است که مرد زندگی تان شود و از این دنیای رنگارنگ و شلوغ به خاطر شما فاصله بگیرد.قبل از خوشحال شدن از پیشنهاد ازدواجش چشم های تان را باز کنید.
عاشق مسابقه است؟
برای جلب توجه شما به هر دری می زند اما به محض اینکه فاصله تان را با او کم می کنید، از شما دور می شود؟ مراقب باشید این مرد عاشق پیشه، تنها به خاطر بردن در مسابقه به این رابطه اصرار نکند. بعضی مردها تا زمانی به شما توجه می کنند که با بی تفاوتی و سردی از کنارشان می گذرید. آنها تا زمانی که قلب شما را به تسخیر دربیاورند مهربان و رمانتیک هستند اما به محض اینکه دل تان را به دست آوردند، از شما فاصله می گیرند و مثل یک بازنده شما را به دنبال خود می کشانند.
بودن در کنار چنین مردی به یک بازی تمام نشدنی شبیه است. شما نمی توانید با خیال راحت به او و احساساتش تکیه کنید. قطعا رابطه ای که با چنین سیاستی شروع شود و راه ابراز احساسات را بر شما ببندد، عاقبت خوشی نخواهد داشت.
خودشیفته است؟
رابطه شما با یک مرد خودشیفته تا زمانی آرام و کم تنش است که او را تحسین کنید. چنین مردی عاشق صحبت کردن در مورد خودش است. در رابطه با او مدام باید به دنبال تامین علایقش باشید و اغلب برای جلب رضایت شما و توجه به علایق تان هیچ فرصتی ندارد. او معمولا با افراد کوچک تر از خود یا کسانی که عاشق توانایی هایش هستند وارد رابطه می شود تا بی وقفه ستایش شود. این مرد بویی از عشق نبرده بلکه به دنبال یک طرفدار همیشگی و پر و پا قرص است.
بهتر است به محض دیدن چنین مردی، از او خداحافظی کنید و با بی توجهی از کنارش بگذرید. چنین مردی به دنبال ازدواج با شما نیست، چراکه دیر یا زود دستش برای تان رو می شود و با دیدن بی توجهی شما سراغ فرد دیگری می رود تا برایش دست بزند و هورا بکشد.
گردآوری و تنظیم:گروه سبک زندگی پرشین پرشیا
مجله سیب سبز :منبع
از همین امروز ، وقتی بچه هایمان به مدرسه می روند ،به ایشان می گوییم :
عزیزم ! من نمی خواهم تو بهترین باشی ، فقط می خواهم تو خوشحال و خوشبخت باشی .
اصلا مهم نیست که همیشه نمره ی 20 بگیری ،جای 20 می توانی 16 بگیری اما از دوران مدرسه و کودکیت لذت ببر.
عزیزم :از “ترین” پرهیز کن ، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی.
حتی نخواه خوشبخت ترین باشی .
بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن.
همین.
یادمان هست که از وقتی به دنبال پسوند “ترین” رفتیم، خوشبختی از ما گریخت. از 19/75 لذت نبردیم چون یکی 20 شده بود.
از رانندگی با پرایدو … لذت نبردیم چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی بود.
از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او ، کمتر از بسیاری دیگر بود.
همچنین ، از خانه مان ، از شغلمان ، از درآمدمان ، از خانواده و دوستانمان و….
می خوام بگو یم تحت تاثیر آموزه های غلط ، بسیاری از ما فقط به “بهترین،بیشترین و بالاترین” چسبیدیم ، در نتیجه تبدیل به انسان هایی افسرده و همیشه نالان شدیم.
شاید لازم است یا بهتر بگویم وقت ان است که در آموزه های غلط تجدید نظر کنیم و تغییر جهت بد هیم ، تا حداقل اجازه ندهیم که نحسیِ “ترین” دامن بچه هایمان رو بگیرد .
حسادت کودکانه
آغاز بزهکاری
بزهکاری پدیدهای اجتماعی و انسانی است که قدمت آن به زمان تشکیل جوامع انسانی باز میگردد. در حقیقت بزه و بزهکاری ناشی از رفتارهای مغایر با قانون، عرف و اخلاق جامعه است و در نخستین نگاه، ریشه در اقتصاد، فقر، بیسوادی و… دارد. البته با وجود این عوامل، نباید از نقش اساسی آشفتگیهای خانوادگی غافل شد.
فقر عاطفی، ناکامی، راحتطلبی، تنبلی اجتماعی وحسادت همه از عواملی هستند که در پی آشفتگیهای خانوادگی، خودنمایی میکنند.
در این میان شاید بتوان حسادت را یکی از بزرگترین عوامل ایجاد بزهکاری در آشفتگیهای خانوادگی دانست. خانواده نخستین کانون شکلگیری شخصیت و محل تربیت و پرورش کودک از نظر ویژگیهای اخلاقی است زیرا همه رفتار، گفتار و هرگونه حرکات والدین، بخصوص در دوران کودکی در نهاد ناخودآگاه فرزندان ذخیره میشود و کودکان در آینده از آن بهعنوان الگوهای رفتاری خود استفاده میکنند.
گاهی والدین ممکن است برخی فرزندان را بهدلیل داشتن استعداد و هوش بالا، قدرت جسمانی، خونگرم بودن و برخی امتیازات شخصیتی دیگر نسبت به بقیه فرزندان ترجیح دهند، بهگونهای که این کار باعث تقویت روحیه حسادت در آنها شود.
بررسیهای انجام شده نشان میدهد تبعیض در خانواده وتوجه بیشتر والدین به برخی فرزندان باعث ایجاد احساس نفرت، بدبینی و حسادت در کودک میشود. شکلگیری حسادت در کودک باعث ایجاد واکنش دستگاههای عصبی و حالت هیجانی میشود.
از بین رفتن آرامش فکری بهعنوان قویترین نیروی بازدارنده در برابر حوادث ناگوار و عامل ایجاد کننده بزه از تبعات واکنش دستگاههای عصبی است.
بسیاری از پژوهشها رابطه بزهکاری در دوران کودکی و نوجوانی را با ارتکاب جرایمی نظیر سرقت، کلاهبرداری، اعتیاد، قتل و… در بزرگسالی نشان میدهند، به عبارت دیگر عدم پیشگیری و مراقبت نکردن از کودکان میتواند در بزرگسالی منجر به شکلگیری جرم شود.
بنابراین حسادت از عوامل مؤثر در تکوین اندیشه مجرمانه و در نهایت وقوع بسیاری از جرایم و انحرافهای اجتماعی است. بههمین دلیل نخستین گامی که باید در این جهت برداشته شود این است که از پیدایش زمینهها و شکلگیری نخستین هستههای حسادت جلوگیری شود.
والدین بهعنوان مسئولین مدیریت خانواده نقش مهمی در پیشگیری از رشد و گسترش حسادت در کودکان دارند و درگام نخست باید از هرگونه رفتاری که ممکن است باعث تقویت، رشد و گسترش حسادت در کودکان شود، بپرهیزند و با استفاده از روشهای تربیتی نظیر ابراز محبت، فضایی را در خانه ایجاد کنند که کودک با احساس حقارت مواجه نشود.
اختلال روانی کسانی که از گذاشتن عکس خود در شبکههای اجتماعی سیر نمیشوند!
تحقیقات صورت گرفته توسط روانشناسان نشان میدهد، افرادی که تمایل زیادی به تهیه عکس از خود و گذاشتن آنها در سایتهای اجتماعی دارند از اختلالات روانی رنج میبرند.
به گزارش سرویس پژوهشی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، عکس گرفتن از خود (Selfie) که با رواج تلفنهای همراه هوشمند مجهز به دوربین عکاسی پیشرفته شیوع یافته است، در اصل شاخصی است که عدم اعتماد به نفس فرد را مشخص میکند.
دکتر «دیوید ویل» روانشناس بیمارستان Priory لندن تأکید کرد: دو سوم بیمارانی که با اختلال بدشکلی بدن (BDD) به این مرکز مراجعه کردهاند، تمایل زیادی به تهیه عکس از خود و قرار دادن در سایتهای اجتماعی دارند.
تهیه عکس از خود اعتیاد محسوب نمیشود، بلکه نشانهای از اختلال بدشکلی بدن است که شامل کنترل کردن بیش از حد ظاهر است.
این افراد ساعتها زمان صرف میکنند تا عکسی از خود بگیرند که هیچگونه نقص ظاهری در آن دیده نشود که این مسئله بیانگر مشکل عدم اعتماد به نفس فرد است.
به طورمثال یک نوجوان 15 ساله انگلیسی به دلیل ناراضی بودن از ظاهر خود در عکسها اقدام به خودکشی کرد. این نوجوان بیش از 10 ساعت زمان برای تهیه 200 عکس از خود صرف کرده بود که هیچکدام مورد رضایت وی واقع نشده و باعث اقدام به خودکشی فرد شده بود.
محققان هشدار میدهند که تمایل بیش از اندازه به تهیه عکس از خود به ویژه در نوجوانان، یک شاخص مرتبط با عدم اعتماد به نفس یا درگیر شدن نوجوان با مشکلات روانی دیگر است.
زندگی مشترک با طعم طلاق عاطفی
هزاران هزار زن و مردی که با هم شرعا و قانونا همسر هستند، در دل از هم جدا شدهاند و هیچ تمایلی به یکدیگر ندارند.
«بابک نوه خاله مادرم بود و ما از بچگی هم بازی بودیم. بعدها که بزرگتر شدیم کمی از هم فاصله گرفتیم ولی مرتب در مهمانیهای خانوادگی همدیگر را میدیدیم و خلاصه غریبه نبودیم. بالاخره هم وقتی درس هر دوی ما تمام شد یک روز خاله مادرم با گل و شیرینی آمد و من را خواستگاری کرد و من هم که از بابک بدم نمیآمد و از شما چه پنهان، نیمچه علاقهای به او داشتم، بله گفتم و یک روز بهاری زندگی مشترک عاشقانهای را با بابک شروع کردم. بابک مهربان، خانواده دوست و فهمیده بود و همه تلاشش را برای اینکه من احساس خوبی از زندگی با او داشته باشم به خرج میداد.
امروز ۱۴ سال از آن روز بهاری میگذرد و بابک هنوز مهربان و فهمیده و خانواده دوست است ولی زندگی با او برای من تبدیل به یک برهوت یخ زده شده است. برهوتی که مدتهااست در آن احساس خوشحالی نمیکنم و انگار در دنیای متفاوتی از بابک قرار گرفتهام. داستان ۳ سال بعد از ازدواج ما شروع شد. زمانی که ما تصمیم گرفتیم بچهدار شویم. آنقدر خوشبخت بودیم که به ذهن من نمیرسید روزی بابک برای من تبدیل به یک غریبه شود. یک سال از تصمیم ما برای بچهدار شدن گذشت و ما کاملا از اینکه من باردار نمیشوم نگران بودیم. سوالهای پی در پی خانوادهها اذیتمان میکرد. بهخصوص من را که فکر میکردم اگر بچه دار نشوم با چه عکس العملی از سوی بابک و خانوادهاش روبهرو خواهم شد. دوا و دکتر و آزمایشهای من شروع شد تا زمانی که دکتر به من گفت که من سالم هستم و باید همسرم هم تحت آزمایش قرار گیرد.
بابک ابتدا خندید و فکر کرد من شوخی میکنم و گفت اصلا مهم نیست که بچهدار نمیشویم و از دکتر رفتن سر باز زد. یک سال گذشت و یک روز که من از طعنههای مادر شوهرم خسته شده بودم گفتم که من سالم هستم و دکتر سلامت من را تایید کرده و عیب از پسر شماست. بابک زیر چشمی من را نگاه کرد. نگاه غمگینانه. نگاه عجیبی که هیچوقت فراموش نمیکنم. مادر شوهر من که انتظار این جواب را نداشت گفت که هر چه زودتر باید تکلیف این حرف روشن شود و نمیگذارد من روی پسرش عیب بگذارم. بابک مادرش را دعوت به آرامش کرد. اما من از کوره در رفتم و گفتم که بهتر است مادرش دیگر در زندگی ما دخالت نکند و با قهر از خانه آنها بیرون آمدم. بابک را وادار کردم که به دکتر مراجعه کند و متاسفانه بعد از چند ماه دکترها گفتند که بابک مشکل جدی دارد و احتمال بارداری من بسیار کم است.
از آنروز ما هر راهی که ممکن بود بچهدار شویم را رفتیم. راههای که با بچه خوشبختتر شویم ولی این راه به دور شدن ما از یکدیگر منتهی شد و همدیگر را از دست دادیم. شاید بیرحمی باشد که بگویم آرام آرام بابک احترامش را برای من از دست داد. از بودن با او احساس لذت نمیکردم و با حسرت به بچههای مردم نگاه میکردم. او را تحقیر میکردم و به آدم دیگری تبدیل شدم. او را از خودم میراندم و تن به رابطه زناشویی نمیدادم. حتی به روانشناس مراجعه کردم و اولین بار با عبارت طلاق عاطفی مواجه شدم. همانجا بود که فهمیدم با وجود آنکه بابک هم دیگر به من علاقهای ندارد و از بودن با من لذت نمیبرد. از اینکه دیگر بابک من را دوست ندارد احساس بدی پیدا کردم. یکجور احساس توهین. اما تلاشهای آن روانشناس هم نتوانست ما را بهم نزدیک کند. امروز ۱۴ سال از روز عروسی ما میگذرد و ما نه میتوانیم با هم زندگی کنیم و نه میتوانیم از هم طلاق بگیریم و همچنان زندگی ما در آن برهوت یخ زده ادامه دارد. آنچه من را از طلاق دور میکند باز هم قضاوت فامیل است. نگاهی که جامعه به من دارد و امنیتی که از دست میدهم و آنچه بابک را از طلاق دور میکند آنطور که خودش میگوید دلسوزی برای من است.»
به نظر میرسد اگر چه آمار دقیقی از طلاق عاطفی در دسترس نیست ولی میتوان به جرات گفت آمار طلاق عاطفی در کشور ما از طلاق قانونی بیشتر است. اما طلاق عاطفی چیست و چرا این روزها این واژه بیش از گذشته به گوش ما میرسد؟
کارشناسان معتقدند زمانی میتوان به طلاق عاطفی بین زوجین اشاره کرد که روابط روحی، جسمی، عاطفی و حتی گفتاری میان آنها کاهش یافته و به سردی گراییده باشد. زمانی که زوجین درک صحیحی از گفتار و رفتار و روحیات و خواستها و عکسالعملهای یکدیگر ندارند، اهمیت لازم را نسبت به یکدیگر را از دست میدهند و زندگی آنها در یک خانه تبدیل به یک همخانه شده است. همخانههای که به هم عادت دارند و به دلایل مختلف از جدایی پرهیز میکنند. مهر و محبت و عشق از میان آها رفته و به مانند دو غریبه در دو دنیای متفاوت روزها را میگذرانند.
اما در چنین روابطی همواره یک علامت سوال وجود دارد. چرا این زنها و مردها با هم زندگی میکنند؟
جواب زهره جالب است. او میگوید: «تنها امکانات مالی همسرم است که من را زمینگیر کرده است. استقلال مالی ندارم و بعد از طلاق نمیتوانم دوباره از صفر شروع کنم. من در خانه این مرد از روز اول مثل وصله بودم. از پشت نیمکت مدرسه من را شوهر دادند و من در نهایت بیعلاقگی پای سفره عقد نشستم.»
مازیارهم پسر جوانی است که با وجود علاقه به دختر دیگری، با دختر شریک پدرش ازدواج کرد. دختری که هیچ علاقهای به او نداشته و ندارد و تنها انگیزه این وصلت را پول روی پول رفتن خانوادهها میداند. مازیار با تهدید پدرش و به دلیل حرف و حدیثهای خانوادگی به زندگی ادامه میدهد و دلش را به مردن پدر عروس و ارث و میراث باقی مانده خوش کرده است.
طاهره که ۲۲ سالگی ازدواج کرده و همین روزها ۶۵ ساله میشود میگوید: «تمام این سالها با زجر و عذاب زندگی کردم. سالهاست که اتاقهایمان را هم جدا کردهایم و حقیقتش آنقدر در سالهای اول زندگی کش و واکش داشتیم که پس از مدتی احساس فرسودگی به روح و جسمم افتاد. حوصله درگیری و دعوا نداشتم و در مقابل غرغرها و بهانهگیریهای مداومش فقط سکوت کردم. از نظر روحی توان مقابله نداشتم و عقب نشینی کردم. کلا از همون اول جدا از اخلاقهای عجیب و غریبش دهنش به شدت بو میداد. هر چه از او میخواستم که به دکتر مراجعه کند اهمیت نمیداد و من از نفسش حالم بهم میخورد و جرات نداشتم به روی خودم بیاورد. ترجیح دادم توی همون خونه بمونم ولی زندگیام رو آرام آرام سوا کنم.»
علاوه بر دلایلی که طاهره و مازیار و زهره مطرح کردند، کارشناسان به موارد دیگری از جمله نقشهای اجتماعی اشاره میکنند. نقشهایی که افراد برای تدوام آن ترجیح میدهند با طلاق عاطفی زندگی کنند ولی عنوان رسمی طلاق را یدک نکشند. بعضی افراد تحصیل کرده، مذهبی و سیاسی با سمت های مهم و مشکلات زناشویی غیر قابل حل، ترجیح میدهند طلاق زیر یک سقف را تجربه کنند تا به جایگاهشان در میان عموم و جامعه خللی وارد نشود. همچنین مسائل سنتی و عرفی که حاکم بر عقاید خانوادههاست یا برخی باورهای نادرست و نگرشهای منفی جامعه نسبت به زنان مطلقه، ترس و نگرانی از تنهایی، وجود فرزند نیز از جمله عواملی است که زن و مردی را زیر یک سقف بدون رابطه عاطفی نگه میدارد. گاهی برآورده نشدن نیازهای جنسی نیز میتواند موجب طلاق عاطفی شود.
چندی پیش محمد حسین پوریانی، مدیر مرکز مطالعات اجتماعی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی بر ضرورت نگاه اورژانسی مسوولان نسبت به طلاق عاطفی تاکید کرد و گفت آماری به طور دقیق در مورد طلاق عاطفی وجود ندارد ولی آنچه بیان میشود این است که میزان آن کمتر از طلاق قانونی نیست. زندگی که در آن زن و شوهرها با هم زندگی میکنند ولی صدای یکدیگر را نمیشنوند. طلاقی که خاموش است و نیازهای عاطفی طرفین تامین نمیشود.
حجتالاسلام دکتر محمدحسین پوریانی به ایسکا نیوز گفت: «طلاق عاطفی در چند مرحله صورت میگیرد، مرحله اول طلاق عاطفی شامل سرزنش میشود و بیشتر از گذشته، حال و آینده همدیگر گله میکنند و یکدیگر را مقصر میدانند که در این صورت دچار افسردگی، ترس و ناراحتی میشوند. مرحله دوم شکلگیری طلاق عاطفی غم و اندوه ایجاد میشود و طرفین در مسوولیت خود سستی به خرج میدهند.»
پوریانی با اشاره به اینکه مرحله سوم مرحله خشم نامگذاری شده است، اظهار کرد: «در این مرحله افراد نسبت به اعضای خانواده حس خشم داشته و حساسیتهای بیمورد، پرخاشگری و توهین به اعضای خانواده نشان میدهند و مرحله پنجم بازگشت به زندگی نام دارد، در این مرحله زن و مرد احساس میکنند که دوباره میتوانند کنترل بیشتری به زندگی داشته باشند و تا حدودی از نزاعها و کشمکشهای خود میکاهند.»
پوریانی آسیبهای اجتماعی و رفتاری در کلان شهرهایی مانند تهران، اصفهان و مشهد به دلیل نوع ارتباطات و روابط سرد بین افراد را فزاینده اعلام کرد.
اما به نظر میرسد یکی از مهمترین دلایلی که طلاق عاطفی در ایران با رشد فزایندهای روبروست، حقوق نابرابر میان زن و مرد و پروسه طولانی طلاق در ایران است. عاملی که در بررسی طلاق عاطفی نادیده گرفته شده است. واقعیت این است که جامعه در حال گذار، جامعهای که مواجه با سرعت بالای اطلاعات است برای زندگی نیاز به قوانینی مطابق تحولاتش دارد. برای چنین جامعهای نمیتوان قوانینی وضع کرد که پاسخ انسانهای ۱۴۰۰ سال پیش را میداده است. وجود چنین قوانین و سنتهای که این قوانین را تبلیغ میکند جامعه را در سراشیبی سقوط قرار میدهد. چنانچه امروز میتوان این سقوط را در همین آمارهای غیر قطعی مشاهده کرد.
بدون شک اگر چه ازدواج و طلاق اموری خصوصی به شمار می آیند، اما به عنوان نهادهای اجتماعی بر دیگر ارکان اخلاقی و اقتصادی جامعه نیز موثرند و از آن تأثیر میگیرند. قوانین نادرست، پشتوانهی سنتهای نادرست در دوران اخیر و در زمینهی تحولات اجتماعی اقتصادی ایران در دو دههی گذشته رشد ازدواجهای زودرس، بیشناخت و اجباری، میرود تا به یک گره کور در راه سلامت جامعه بدل شود. گرهای که معلوم نیست دیگر بتوان آن را با دندان هم باز کرد.
پسر کوچولویم را بیشتر از جانم دوست دارم. طاقت دیدن خم ابرویش را هم ندارم. این آبان که بیاید، چهار سال میشود که به زندگی دو نفره من و مادرش روح تازهای دمیده و جانمان را به نفس هایش وابسته کرده است.
بهغیر از وقتهایی که در اداره مشغول هستم، تمام اوقاتم را با او میگذرانم و همه تلاشم را میکنم تا ذرهای ناراحت و غمگین نباشد.
چشم دیدن روزهای بیماری اش را هم که اصلاً ندارم. وقتی یک سرماخوردگی ساده به سراغش میآید، من بیشتر از او تب میکنم و روزگار برایم سیاه میشود و برای دیدن دوباره لبخندش، دست به هر کاری میزنم.
ماجرایی که میخواهم با شما در میان بگذارم به اواخر بهمن سال گذشته مربوط میشود. حدود یک ماه به عید مانده بود و باید آرام آرام خود را برای رسیدن سال جدید و مراسم معمول نوروز آماده میکردیم. آن روزها، هوا هم بشدت سرد شده بود.
سردی هوا و بیماری اکثر بچههای همکلاسی پسرم، باعث شد که تصمیم بگیرم تا بعد از عید نوروز،او را دیگر به مهد کودک نفرستم اما اتفاقی که نباید میافتاد، همان روز آخر رخ داد و وقتی از اداره به خانه برگشتم، متوجه حال نه چندان مناسبش شدم.
«فرید» در آستانه یک بیماری سخت قرار داشت و باید هرچه سریعتر فکری به حالش میکردیم. بلافاصله استامینوفنی را که در یخچال مانده بود با آب مخلوط کردم و به زور هم که شده، به دهانش ریختم. اما اوضاع بهتر که هیچ، بدتر هم شد. صبح فردا که به نانوایی رفته بودم، از شاطر شنیدم که او برای درمان سرماخوردگی فرزندش، از گیاهی دارویی استفاده میکند. بلافاصله نام آن دارو را یادداشت و پیش از بازگشت به خانه خریداری کردم و به خانه بردم. این دارو هم اثری نداشت و حال «فرید»ام ساعت به ساعت بدتر میشد.
دست به دامان عمه پیرم شدم که در روستای محل تولدمان زندگی میکرد. با او تماس گرفتم و تجویزات متعدد او را هم یکی یکی به کام پسر بیگناهم ریختم اما این هم افاقه نکرد.
روز سوم مریضی اش بود و من پریشان و آشفته، پشت میزم در اداره نشسته بودم که همکارم با پرس و جوهای همیشگی و مخل اعصابش، متوجه دلیل حال و روز ناخوشایندم شد. او هم به سبک سایرین، دارویی را که به قول خودش معجزه میکرد به من معرفی کرد. امتحان این هم ضرری نداشت. با اصرارهای زیاد، این دارو را هم بدون نسخه تهیه کردم و راهی خانه شدم. هنوز کلید به در حیاط نینداخته بودم که همسرم با گوشی همراهم تماس گرفت. گوشی را برداشتم که بگویم بزودی به خانه میرسم که با صدای گریههای همسرم، همانجا خشکم زد…
– چی شده؟ چرا گریه میکنی؟!
– فرید… فریدم…
– فرید چه شده؟ چرا حرف نمیزنی ؟ جانم را به لبم رساندی.
– فرید تشنج کرده و کاری هم از دستم برنمی آید. تو را به خدا، زودتر خودت را به خانه برسان.
دنیا روی سرم خراب شد. به سمت خانه دویدم و وقتی که بالای سر تنها پسرم رسیدم، با بیحسی و رخوتی عجیب در دستها و پاهایش مواجه شدم. با اینکه نفس میکشید و قلبش هم میزد، اما دست و پایش جانی نداشت.
***
– چه بلایی به سر پسرم آمده است آقای دکتر؟
– متأسفانه به دلیل بیتوجهی شما به منشأ بیماری و تب بالای فرزندتان، او دچار تشنج شده و در حال حاضر هم دست و پاهایش فلج شدهاند.
– یعنی چه که فلج شدهاند؟ الآن باید چکار کرد؟ باور بفرمایید هر هزینهای داشته باشد، پرداخت میکنم. فقط پسرم را نجات دهید.
– راستش را بخواهید، راهی وجود ندارد. فرزند شما زیر شش سال سن دارد و این تشنج باعث برخی عوارض در مغز بیمار می شود.
برش شوک: فرهنگ نامناسبی که متأسفانه در میان بسیاری از خانوادههای ایرانی رواج پیدا کرده است، گرایش آنها به خود درمانی است. به هر دلیل موجود، برخی خانوادهها سعی میکنند تا حد ممکن به پزشک مراجعه نکنند و گاه این فرهنگ غلط، باعث بروز مشکلاتی جبران ناپذیر، مانند آنچه در این ماجرا ذکر شده است، میشود. افرادی که با توجه به اطلاعات محدود خود و آنچه از افراد غیر متخصص دیگر در مورد بیماریها میشنوند و اقدام به تجویز نسخههای خانگی برای خود و اهل خانوادهشان میکنند، باید در جریان این مسأله باشند که علم پزشکی به عنوان علمی که بهطور مستقیم با جان انسانها مرتبط است، نیازمند تخصص فراوانی است و خوددرمانیهای معمول، به دفعات باعث بروز معضلات فراوانی در میان آحاد جامعه شده است. مراجعه نکردن والدین این کودک به پزشک، باعث بروز چنین اتفاق ناگواری شده است. در صورتی که با یک ویزیت معمولی پزشک، این بیماری ساده به راحتی درمان شده و کار به چنین مرحلهای کشیده نمیشد که کودک به دلیل درمان نشدن و گرفتار شدن در آتش تب مداوم، به تشنج دچار شود و زندگی آینده اش با بن بستی اینچنینی مواجه شود.
چرا زنان، بعضی از مردان را سرِ کار می گذارند
سر کار گذاشتن مردان توسط زنان، تکنیکی است که به زنها امکان می دهد بین مردان مشتاق ولی بالهوس با مردان مشتاق و متعهد تفاوت قائل شوند. دکتر Peter K. Jonason نویسندهِ یک تحقیق علمی که در European Journal of Personality منتشر شده است می گوید:« خودداری، کنترل احساسات و رفتارهای متناقضِِ زنان برای این است که بتوانند مردانی که میلی به تعهد ندارند را از خود دور سازند.»
این ماجرای سرِ کار گذاشتن مردان، واقعی تر می شود اگر بدانیم که به قول دکتر روان درمانگر Vinita Mehta :« ذهن مردان طوری سیم کشی شده است که در خیال خود، زنان را نسبت به خودشان مشتاق تر از مقدار واقعی می بینند». به این ترتیب، زنان ضرورتا دلائل متفاوتی دارند تا با اداها و رفتارهای به قول عامیانه « سر کاری»، از مردان مشتاق ولی غیر متعهد فاصله بگیرند.
بخشی از تکنیک هایی که زنان به کار می برند تا بسیاری از مردانِِ صرفاً علاقمند به خود را دفع کنند و به همان نسبت شانس ارزیابی مردان جدی تر را برای خود فراهم می کنند از این قرار هستند:
۱ – برای زنانی که مدام با تلفن سر و کار دارند ولی پاسخ پیام تکست شما را نمی دهند یکی از تعبیرها می تواند این باشد که از تماس تلگراف وار خوش شان نمی آید و رابطه مستقیم و رو در رو با مردان، که وقت و توجه بیشتر می خواهد را ترجیح می دهند.
۲ – برای زنانی که زندگی شلوغ و پر ماجرایی دارند و به بهانه های مختلف از ملاقات با شما طفره می روند سه دلیل وجود دارد. آنها یا واقعا آدم های بسیار اجتماعی هستند و عملاً فرصت ندارند. دوم اینکه شاید اصلا علاقه ایی به شما ندارند و سوم اینکه می خواهند وانمود کنند آدم های خانه نشینی نیستیم و وقت آزاد چندانی نداریم و برای دیدن ما باید کمی بدوید.
۳ – اگر مدام می شنوید که زنان از مردان دیگر، دوستان پسر قبلی و یا همکاران مردی که به آنها ابراز علاقه کردند حرف می زنند بدانید که مخاطب شاند شما است و می خواهند بگویند ما برای مردان دیگر چشمگیر و جذاب هستیم.
ولی اگر در حین صحبت کردن در باره مردان دیگر، مدام از عیب و ایراد آنها می گویند و ماجرای شان رمانتیک نیست، دارند غیر مستقیم می گویند که شما در صف اول توجه شان قرار دارید.
۴ – زنهایی که یک روز با شما گرم و صمیمی رفتار می کنند و روز دیگر برنامه ها را به هم می زنند و مدتی دور می شوند و دفعه بعد دوباره ظهور پیدا می کنند در عمل می خواهند بگویند ما زنهایی مستقلی هستیم و دوست نداریم به شما بچسبیم و محتاج تان نیستیم. واکنش هایی که گاهی زیادی « گریز پا» هستند.
اما اگر راهی، چشمه باریکی، محبت و عاطفه ایی را دوباره بروز می دهند و یا اعلام می کنند که اگر از قبل به انها اطلاع داده شود برنامه دیدار را کنسل نمی کنند… یعنی از شما بدشان نمی آید.
۵ – اگر زنان رفتار اسرار آمیز و تعجب برانگیز از خود بروز می دهند و تمام نشانه های دفع و جذب را به کار می برند به خاطر این است که مردان، متوجه خاص بودن و متفاوت بودن آنها بشوند.
اگر اسرار آمیز بودن شان در باره پدیده های معمولی و روزمره است و ربطی به مسائل اساسی تر نظیر رابطه دوستی شما با آنها ندارد بدانید که از شما خوش شان آمده است.
چقدر به هم بدهكاريم؟
ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت.
از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم.
به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی میبرد و چنان کیفی میکند که اگر میتوانست چیزی بگوید، حداقلش یک “آخیش” یا “به به” بود.
حالا من ایستادهام توی صف ساندویچی، فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم.
نوبتم که میشود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را میگیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد میرود سراغ نفر بعدی. میایستم کنار، زیر سایهء یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شدهاند نگاه میکنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمدهاند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت میبرند.
آقای فروشندهء خندان صدایم میکنم و غذایم را میدهد، بدون آن که حرفی از پول بزند.
با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، میخورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژههای این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما میروند.
میروم روبروی آقای فروشندهء خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خوردهام را به خاطر سپرده است. میشود ٧٢٠٠ تومان. یک ١٠ هزار تومانی میدهم و منتظر باقی پولم میشوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر میگرداند. میگویم ٢٠٠ تومانی ندارم.
میگوید اندازهء ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خندهام میگیرد. خندهاش میگیرد و میگوید: این که بیشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم! تشکر و خداحافظی میکنم و موقع رفتن با او دست میدهم.
انگار هنوز هم از این آدمها پیدا میشوند، آدمهایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را میکنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر میگردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب میگویم: آخیش! به به!
مردم ایران زامبی شدهاند
به گزارش رادیو (CRI)، این متن انتقادی اشاره داشته که مردم ایران مانند زامبیها هیچ هدف و آرزویی ندارند و تنها صبح و شبهای خود را به هم پیوند میزنند. یادداشت «مردم ایران زامبی شدهاند»، تاکنون هزاران مرتبه در ایمیل و شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته شده و بسیاری از کاربران آن را مورد توجه قرار دادهاند. نظر شما در مورد این نوشته چیست؟
متن کامل این یادداشت بدین شرح است:
یک چراغ جادو را مقابل مردم دنیا بگیرید و به آنها بگویید که غول داخل آن یک آرزویشان را برآورده میکند. هر فردی از هر کشوری آرزوی متفاوت خواهد داشت. یکی بوگاتی میخواهد و دیگری کشتی تفریحی دوست دارد، یکی میگوید هواپیمای شخصی و یکی کاخی بزرگ را طلب میکند و یکی هم میخواهد صاحب یک سایت مانند فیسبوک باشد و شاید کسی هم میخواهد نخستین فضانوردی باشد که قدم روی مریخ گذاشته است.
حالا همان چراغ جادو را مقابل مردم ایران بگیر. نفر نخست پول زیاد میخواهد، آن یکی پول فراوان میخواهد، یکی دیگر پول هنگفت میخواهد، آن یکی 3000 میلیارد طلب میکند و یکی دیگر میگوید میخواهد بین فامیل پولدارترین باشد و هرگز ثروت کسی از او بالاتر نرود.
بیشتر مردم ایران، آرزویی ندارند. آنها میخواهند هر مشکلی را با پول حل کنند و هر چیزی را با سرمایهگذاری مستقیم مالی به دست بیاورند. آنها حتی اگر سلامتی یکی از اعضای خانوادهشان را میخواهند، با خدا و بزرگان معامله مالی میکنند: «اگر شفا پیدا کند، 500 تومن میگذارم کنار…». تعریف خیلی از آنها از «نذر کردن»، ارائه پیشنهاد مالی به آسمان است. کسی نذر نمیکند که اگر مشکلش حل شد، بعد از آن تا جایی که میتواند دروغگویی یا غیبت کردن را کنار بگذارد.
آنها برای ادای نذر خود گوسفند میکشند و گوشت آن را میان چند خانواده پولدارتر از خودشان تقسیم میکنند و کلهپاچهاش را هم صبح نخستین روز تعطیل با خوشحالی و سنگک تازه میل میکنند
.
اگر میخواهند بقیه دوستشان داشته باشند، خودشان را پولدار جلوه میدهند و اتومبیلهای مدل بالا سوار میشوند تا دیگران عاشقشان شوند. آنها میدانند اگر دوست و فامیل احساس کنند که وضعشان مناسب نیست، طردشان میکنند؛ پس وانمود میکنند که دغدغه مالی ندارند. وقتی توی میهمانی مینشینند، درباره قیمت جدید خودروها میپرسند و میگویند که قصد دارند یکی بخرند، اما این در حالی است که هرگز پولی برای این کار ندارند. آنها چنان در پی چشموهمچشمی هستند که یک کارگر ساده کارخانه خانه پدری خود را میفروشد و به اجارهنشینی روی میآورد تا همسرش بتواند به فامیل خود بگوید که سانتافه سوار میشوند
.
بیشتر مردم ایران تاجران خانگی هستند. آنها طلای اندوخته دارند، دلار و یورو خریدهاند یا در پی افزایش سود حساب بانکی خود هستند، پس هر روز در سه نوبت صبح، ظهر و عصر، قیمت ارز و سکه را پیگیری میکنند و با شنیدن آن سوت میکشند و نچنچ میکنند، چون نگران سرمایه خود هستند
.
مردم ایران آرامش ندارند. آنها به این اعتقاد ندارند که هر کسی باید هماهنگ با درآمد خود زندگی کند. آنها ابتدا یخچال سایدبای ساید را نمادی از ثروت میدانستند و سپس به تلویزیونهای تخت روی آوردند
.
بسیاری از مردم ایران ماهانه قسط خانه و اتومبیل و وسایل الکترونیکی را میپردازند که به آن نیازی ندارند. آنها پارکینگ ندارند، اما اتومبیل گرانقیمت میخرند و نیمهشب با شنیدن صدای آژیر دزدگیر از خواب میپرند و با عجله خودشان را به پشت پنجره میرسانند و پایین را نگاه میکنند
.
مردم ایران، ثروتمندترین ملت جهان هستند، اما همیشه ناله میکنند که پول ندارند. آنها خودروهای مدرن را به دو برابر قیمت آن در جهان میخرند و جدیدترین گوشیهای موبایل و تبلتها را به دست میگیرند. در عسلویه، گوشیهای کارگران از موبایل مهندسان جدیدتر و گرانتر است
.
مردم ایران مانند زامبیها زندگی میکنند. زامبی، انسانی است که هدف و آرزو ندارد و فقط صبح را به شب میرساند و شب خود را به صبح روز بعد پیوند میزند. زامبی، معنای عشق و دوست داشتن را نمیفهمد. همان زامبیها پشت میز مینشینند تا برای دیگران تصمیم بگیرند.
چیزی که مردم ایران آن را «زندگی» معنی کردهاند، زندگی نیست. آنها یکدیگر را دوست ندارد. بیشتر آنها زامبی هستند. زامبیها، پولپرستهایی هستند که روی هر چیزی قیمت میگذارند و زندگی را فقط در جیب و جسمشان میبینند.
جامعه راک ایران Iran Rock
http://www.iranrock.com
بازار بچه فروشان
خريد و فروش كودكان كار از صد هزار تا پنج ميليون تومان
نويسنده: سهيل سراييان
اين گزارش شروعي ندارد. «مشتري دارد، او را تا دو و نيم ميليون تومان مي خرند. براي چه تحويل شما بدهم؟» راحله سيزده سالش است، مادر مواد فروشش در زندان است و برادرش سرپرستي او را به عهده دارد. راحله شناسنامه ندارد. برادرش نمي خواهد او را تحويل موسسه خيريه دهد. «دو ميليون بده بچه را ببر هر جا كه خواستي.»اين گزارش نيست، روايت نبض كند كودكاني است كه هرروز آنها را سر چهارراه ها يا مترو مي بينيم. نه مي توانند بخوانند نه مي توانند بنويسند، تنها چيزي كه از همان ابتدا آموزش ديده اند كار كردن است. آنها از صبح كار مي كنند تا شب پدر و مادرهاي جعلي يا پدر و مادرهاي خودشان با خيال راحت مواد بكشند. كارگراني كه اگر خوب كار كنند، خريداران فراواني دارند. قيمت اين كودكان برده را مي پرسم: «از صد هزارتا پنج ميليون.»
بردگي به جاي عاشقي
اينجا دروازه غار است، ناف تهران. سوار مترو كه شوي، كمتر از يك ساعت به ايستگاه شوش مي رسي و چند قدم پياده كه بيايي جايي سردرمي آوري كه انسانيت دود شده و به هوا رفته است. صبح ها خلوت و شب ها از زمين بچه مي جوشد. نه عاشق مي شوند نه كودكي مي كنند. وقتي به سن دوازده، سيزده سالگي مي رسند بايد ازدواج كنند و بچه دار شوند، اين چرخه زندگي كودكان برده است. راه ديگري مقابل پاي آنها نيست، فكر مي كنند حتما اين صحيح ترين راه است. آنها را غربتي صدا مي زنند. از لب خط تا دروازه غار خانه هايي را مي بيني با حياط هايي بزرگ و هشتي و اندروني و بيروني، در تمام اين اتاق ها خانواده هايي زندگي مي كنند با چند بچه. هر بچه سرمايه يي براي خانواده، براي اين والدين فرزند بيشتر، زندگي بهتر است. مواد بيشتر است. نشئگي عميق تر.
بيمارستاني شبيه به وال استريت
دختربچه 14 ساله افغان سال پيش بچه دار شده بود، او حتي توان بلند كردن بچه را هم نداشت اما حالابچه او پيش خودش نيست. نوزادش را سه ميليون تومان فروخته است. در اين محله گروه ديگري نيز هستند كم تعداد تر از غربتي ها، به آنها فيوجي مي گويند. اكثر مددكاران موسسات خيريه كه با اين خانواده ها سروكار دارند، خريد و فروش بچه يا بچه دار شدن براي درآمدزايي را ناشي از فقر فرهنگي در بين اين گروه ها مي دانند. اينجا با بچه تجارت مي كنند، مواد مي كشند، زندگي مي كنند و دست آخر هم سرنوشت تلخ تري در انتظارشان است، اينجا هر اتفاقي مي افتد. مردي به نام خسرو وجود دارد. به بچه ها پول مي دهد و بعد آنها را به هزار شكل ديگر به بردگي مي گيرد. كودكان موظف هستند كه آخر شب با مقدار مشخصي پول به خانه برگردنند، اگر پول كم آورده باشند، بايد تن به كارهاي ديگري دهند. ازدواج اين بچه ها هيچ جايي ثبت نمي شود، نام شان جايي ثبت نمي شود. گويا روح هستند. برده هايي كه فقط براي كار زاييده شده اند. بيمارستان … در خيابان مولوي تهران است. بازاري براي خريد و فروش بچه درست مانند وال استريت، يكي از دانشجويان پزشكي كه آنجا كار مي كند، مي گويد: «خانم هايي به اين بيمارستان مي آمدند و بچه دار مي شدند و مي رفتند، حتي براي شيردهي كودك خود صبر نمي كردند. خيلي عجيب به نظر مي رسيد. اما همين خانم دو هفته بعد مي آمد و برگه يي را كه دست مردي بود امضا و پول ناچيزي دريافت مي كرد، سپس بچه را به او تحويل مي داد. به همين سادگي. اينجا زنان معتاد هم مي آيند براي زايمان، اما خرج دو، سه شب مصرف شان را مي گيرند و كودك خود را مي فروشند.»بياييد برگرديم به دروازه غار، كوچه هاي باريك با جوي هايي كه خشك شده است، بوي زباله مي آيد. ديوار سفيد بزرگي دور جايي شبيه به ميدان را گرفته است، از سوختگي هاي كنارش مي توان فهميد كه اينجا خوابگاه كارتن خواب هاست، يكي از آنها در ميان زباله ها به ظرف برنجي مي رسد و آهسته آهسته شروع به خوردن آن مي كند.
فروش كودك به هر قيمتي
غربتي ها گروهي هستند كه اصل خريد و فروش بچه ها متعلق به اين گروه است. گروه هاي ديگر سعي مي كنند كه بيشتر بچه دار شوند تا پول بيشتري به چنگ بياورند. مادري فرزند خود را يك و نيم ميليون تومان فروخته است. هنگامي كه باردار بوده، بيمارستان نرفته زيرا قرار اين بوده است كه به محض اينكه بچه دار شد، بايد او را به خريدار بدهد. «نمي خواستي بچه ات را نگه داري؟: چرا اما به پولش نياز داشتم.» تمام مكالمه همين قدر طول مي كشد، آنقدر مطمئن پاسخ مي دهد كه ديگر جاي سوالي باقي نمي گذارد. بين خودشان و بچه، هميشه خودشان را انتخاب مي كنند. مادر ديگري قرار بوده با فروش بچه به قيمت دويست هزار تومان لااقل خرج چند شبش را به دست آورد. زماني كه او تازه مواد مصرف كرده بوده، خريدار مي آيد و بچه را مي برد، نه پولي پرداخت مي شود نه مادر چيزي يادش مي آيد. همه زندگي شان در پايپي شيشه يي خلاصه شده. پايپ هنوز در دستش هست. در حياط خانه چند كودك بازي مي كنند، كارگراني كه منتظر مشتري هستند، زمين يخ زده و آب سياهي آنجا جريان دارد، بچه ها روي آنها سر مي خورند و مي خندند.
يكي از مددكاران اجتماعي محله مي گويد: «موردي داشتيم كه براي ساكت كردن نوزاد چهارماهه خودش به او متادون مي داده و در كنار نوزاد شيشه مصرف مي كردند كه بچه دچار حمله هاي شديدي شده بود. هركاري مي كرديم كه بچه را از مادر بگيريم و او را درمان كنيم قبول نمي كرد، بعدا كه با او صحبت كرديم به ما گفت بچه پنج ميليون تومان مشتري داشته است و اگر آن را به ما تحويل مي داد مشتري بچه از دست مي رفته، اما به خاطر حال بد كودك مجبور شد و او را به ما داد.»
كودكان اجاره يي
مسعود، مددكار اجتماعي و بلد محله است، او مسوول شناسايي دروازه غار و لب خط است، خانه يي را نشان مي دهد كه يك سال پيش توسط موسسه يي خيريه كشف شد و تعداد زيادي بچه را از آنجا نجات مي دهند، مي گويد: «سال پيش بود فكر مي كنم كه اين خانه را پيدا كرديم، حدود 40 تا 50 بچه در اين خانه بودند كه هرروز صبح عده يي مي آمدند و آنها را اجاره مي كردند و دوباره آخر شب آنها را برمي گرداندند.»گروه ديگري هستند كه در بارداري متوجه مي شوند كه نمي توانند از بچه نگهداري كنند و به همين خاطر دنبال خريداري براي فرزند خود مي روند، اينها امن ترين مكان را يا خانه هايشان مي دانند يا بيمارستان …، اين دانشجوي پزشكي كه در اين بيمارستان كار مي كند مي گويد: «در روز حدود سه تا چهار تا از اين موارد در بيمارستان داريم، شايد خيلي از آنها در قبال فروش بچه خود اصلاپولي نگيرند و خيلي از آنها كودكان خود را رها مي كنند و مي روند.»
از طرح ضربتي تا فقر فرهنگي
در لب خط مردها تا آخر شب قمار مي كنند و زن ها كار، فرهنگ زندگي شان عجيب است، كودكان آنها هم گاهي اوقات وارد اين بازي ها مي شوند و از همان سنين كودكي دست به همه كاري مي زنند. يكي ديگر از مددكاران اجتماعي مي گويد اينها از بچه ها هر استفاده يي مي كنند و اين همان فقر فرهنگي شديدي است كه در ميان آنها وجود دارد، با برخورد و طرح هاي ضربتي اينها جمع آوري نمي شوند، صرفا بايد از طريق تغيير خود اين بچه ها نگذاريم نسل جديدي از آنها تربيت شود. اين گزارش حتي پاياني هم ندارد، پاياني نيست بر مشكلات كودكاني كه ناخواسته به دنيا مي آيند و نمي دانند كه چه كساني هستند، بچه هايي كه هنوز بچگي نكرده پدر شده اند، مادر شده اند. اما نه مي دانند خودشان از كجا آمده اند نه بچه شان به كجا مي رود. اينجا لب خط است، دروازه غار، اينجا ته خط است براي بچه هايي كه معامله مي شوند تا مادرشان بگويد: «فروختمش و پول زندگي را به دست آوردم / چاره يي ديگر نداشتم اگر نمي فروختم چه كار مي كردم؟ / نمي توانستم نگهش دارم، آدم در خماري هر كاري مي كند/» وقتي پول خوبي پيشنهاد مي كنند ديگر به من چه كه بدانم كجا مي رود.
□
روزنامه اعتماد، شماره 2901 به تاريخ 29/11/92، صفحه 13 (جامعه)
چرا استراليا؟
آيا مي دانستيد استراليا با 23 ميليون نفر جمعيت سومين كشور پذيراي دانشجويان خارجي است؟ تنها پس از بريتانيا و ايالات متحده. اين ركورد تعجب برانگيز نيست وقتي بدانيد كه 7 دانشگاه استراليايي در ميان 100 دانشگاه برتر دنيا هستند. در واقع با بيش از 22000 رشته ي تحصيلي در 1100 مؤسسه ي آموزشي، استراليا بالاتر از كشورهايي مانند آلمان، هلند، و ژاپن مي ايستد و در رده بندي نظام هاي آموزش عالي ملي يونيورسيتاس 2013 در جايگاه هشتم قرار مي گيرد.
اين ها اعتبارات آكادميك فوق العاده اي هستند، اما شهرهاي مختلف استراليا در سراسر كشور نيز در همان رتبه ي بالايي قرار دارند كه مؤسسات آموزشي آن. استراليا 5 تا از بهترين 30 شهر دانشجويي جهان را دارد. رده بندي بر اساس گونه گوني دانشجويان، مقرون به صرفگي، كيفيت زندگي، و فعاليت هاي كارفرمايان است – تمام مؤلفه هاي مهم براي دانشجويان هنگام انتخاب بهترين مقصد آموزشي. و با اختصاص بيش از 200 ميليون دلار بودجه ي بورس تحصيلي توسط دولت استراليا، راه براي ورود شما به اين كشور و تجربه ي تفاوتي كه آموزش عالي استراليا در فرصت هاي شغلي آينده ي شما ايجاد خواهد كرد، هموار شده است.
آيا به زمينه ي مطالعاتي خاصي علاقه داريد؟ بسيار محتمل است كه آن را در استراليا بيابيد. دست كم يكي از دانشگاه هاي استراليا در بين 50 دانشگاه دانشگاه برتر جهان در زمينه هاي مطالعاتي علوم طبيعي و رياضيات، علوم كشاورزي و زيستي، داروسازي و پزشكي، و فيزيك است.
با توجه به اين پيشينه ي آموزشي چشمگير، هيچ جاي تعجب نيست كه هم اكنون بيش از دو و نيم ميليون فارغ التحصيل خارجي دانشگاه هاي استراليا در سراسر دنيا مشغول به كارند. برخي از اين دانشجويان در ميان برترين هاي جهانند. در واقع استراليا 15 برنده ي جايزه ي نوبل داشته و سالانه بيش از يك ميليارد نفر در سراسر دنيا به اكتشافات و اختراعات استراليايي ها تكيه مي كنند تا زندگي خود و ديگران را بهتر سازند– از جمله پني سيلين، IVF (لقاح خارج رحم)، سونوگرافي، شبكه هاي بي سيم Wi-Fi ، گوش مصنوعي (Bionic Ear)، نوعي واكسن سرطان (Cervical Cancer Vaccine)، جعبۀ سياه ضبط پرواز.
اعتبار جهاني
با تحصيل در استراليا شما مدرك تحصيلي اي كسب خواهيد كرد كه در سراسر جهان شناخته شده و معتبر است. ساختار مدارك تحصيلي در استراليا Australian Qualifications Framework (AQF) به دانشجويان امكان مي دهد به آساني وارد نظام آموزشي كشور شوند و نيز راهي آسان براي ديگر كشورها ارائه مي دهد تا مدرك تحصيلي شما را شناسايي و تأييد كنند. همچنين براي استفاده هاي محلي، مدركي معادل مدارك شناخته شده ي محل مورد نظر صادر مي كند. براي اطلاعات بيشتر به وبسايتAQF سر بزنيد.
دانشجويان خارجي رتبه ي استراليا را بالا ارزيابي مي كنند
در سال 2012 دولت استراليا با همكاري مؤسسات آموزشي برتر و دپارتمان هاي آموزش و پرورش ايالتي از دانشجويان خارجي درباره ي تجربه شان از زندگي و تحصيل در استراليا نظرسنجي كرد. يافته هاي اصلي اين پژوهش از اين قرارند:
87% دانشجويان خارجي به پرسش درباره ي تجربه ي كلي زندگي در استراليا با عبارات «راضي» يا «خيلي راضي» پاسخ گفتند.
86% دانشجويان خارجي به پرسش درباره ي تجربه ي تحصيل در استراليا با عبارات «راضي» يا «خيلي راضي» پاسخ گفتند.
88% دانشجويان خارجي به پرسش درباره ي زندگي در استراليا با عبارات «راضي» يا «خيلي راضي» پاسخ گفتند.
استراليا، كشور پژوهش ها
استراليا سابقه اي طولاني و پر افتخار در پيشرفت ها و تحقيقات در سطح جهاني دارد كه ميليون ها نفر از مواهب آن برخوردارند. از كشف پني سلين در 1945 و ايمونولوژيك تولرانس در 1960 تا مشاهداتي كه منجر به كشف شتاب جهان در 2011 شد. استراليا سابقه اي پر افتخار در اين زمينه ها دارد:
بر اساس طرح پشتيباني از شايستگي ها، 2.9 ميليارد دلار در پنج سال آينده بر تحقيقاتي سرمايه گذاري خواهد شد كه سبب ابداعات علمي و اقتصادي مي گردند.
استراليا بيش از 140 ميليون دلار در پنج سال آينده براي تأسيس فدراسيون فرصت هاي مطالعاتي Federation Fellowships سرمايه گذاري خواهد نمود. فرصت هاي مطالعاتي قرار است محققين تراز اول دنيا را جذب استراليا كند. تا سقف پنج فرصت مطالعاتي در هر سال به محققين برجسته ي غبر استراليايي اعطا خواهد شد.
35 مركز تحقيقاتي تخصصي و اصليِ آموزش-محور و پژوهش-محور در دانشگاه هاي استراليا وجود دارد كه تحقيقات سطح بالا انجام مي دهند و دوره هاي آموزشي بسيار زيادي را در سطوح ليسانس، فوق ليسانس، دكترا، و دوره هاي حرفه اي تخصصي در زمينه هاي مختلف ارائه مي دهند.
استراليا 63 مركز تحقيقاتي مشاركتي نيز تأسيس كرده است كه تحقيقات مشترك بين دانشگاه ها و صنايع خصوصي انجام مي دهند.
با حدود 50000 فردي كه در سازمان هاي آموزش عالي در بخش توسعه و تحقيق (R&D) شاغل هستند، استراليا توانايي ها و قابليت هاي تحقيق و توسعه ي فراواني دارد. سازمان تحقيقات صنعتي و علمي مشترك المنافع Commonwealth Scientific and Industrial Research Organisation (CSIRO) كه شهرت جهاني دارد و بزرگ ترين آژانس توسعه و تحقيق دولتي استرالياست، يكي از بزرگ ترين مراكز تحقيقاتي دنيا با بيشترين گونه گوني موضوعات تحقيق است. اين مؤسسه با سازمان هاي علمي 80 كشور جهان در بيش از 740 فعاليت تحقيقاتي در زمينه هاي سلامت، تجارت محصولات كشاوري، فن آوري اطلاعات، ساخت و توليد، انرژي پايدار/سازگار با محيط زيست، معدن و مواد معدني، فضا، محيط زيست و منابع طبيعي شركت دارد.
Never bite a married woman on the thigh oh my
Cause she just can’t rub it off no matter how she’ll try
And when she gets home at night her man will ask her why
Then she’ll say it’s just a birthmark or some other silly lie
But he’ll get suspicious and then he will start to pry
Then she’ll get hysterical and she will start to cry
And he’ll say i don’t blame you but tell me who’s the guy
So she’ll admit to everything and he will say bye-bye
And he’ll buy an airline ticket and he’ll fly across the sky
And then he’ll come and find you and he’ll punch you in the eye
Then he’ll rent a cheap hotel room and he’ll hang himself with his tie
And when she gets the news she’ll take an overdose of sleeping
Tablets and she’s gonna lie on the couch and die
So never never never never never never never bite a married woman on the thigh
بیل گیتس:
اگرفنّاوری جنرال موتـــورز با سرعتی همســــان فنّاوری کامپیوتر پیشرفت کرده بود، امروز اتومبیلهایی سوار میشدیم که:
• سرعتشان 22000 مایل بر ساعت بود!
• مصرف بنزین آنها 4 لیتر درهر 1000 مایل بود!!
• بهای آنها 25 دلار بود!!!
پاسخ جنرال موتورز :
در ادامه اضافه کنید :
1 – بدون هیچ دلیلی ماشین شما در روز دوبار تصادف میکرد!
2 – هردفعه که خطهای وســط خیابان را ازنو نقاشی میکردند شما باید یک ماشین جدید میخریدید!
3 – گاه وبیگاه ماشین شما درخیابانها از حرکت باز میایستــــاد وشما چارهای جز استارت مجدد(Restart) نداشتید!
4 – هربار که جنــــرال موتورز مدل جدیدی را به بازار عرضه میکرد خریداران ماشین باید راننــــدگی را از اول یاد میگرفتند چون هیچ یک از عملکردها و کنترلهای ماشین مانند مدل قبلی نبود!
5 – برای خاموشکردن ماشین باید دکمه استارت را میزدند!
6 – جنرال موتورز خریداران ماشینهایش را مجبور به خرید نقشههای راههایی میکرد که ممکــــن بود اصلاً به درد راننـــدگان نخورد.
7 – کیسة هــــــوا قبل از بازشدن در هنگام تصادف از شما میپرسید:
Are You Sure ?!
اوقات فراغت و پیشگیری از وقوع جرم
شیوه نگرش و گذران اوقات فراغت افراد هر جامعه تا حد زیادی نشان دهنده سبک زندگی آن گروه یا در واقع انعکاس فرهنگی آن جامعه است زیرا از منظر روانشناسی اجتماعی برنامههای هر فرد و گروهی در گذران اوقات فراغت متفاوت است، بنابراین هرکسی برای اوقات فراغتش برنامهای نیاز دارد که به سلیقه، نیازهای روانی، سن و توانایی مالی فرد بستگی دارد.
وضعیت اقتصادی افراد و طبقه اجتماعی آنها از متغیرهایی هستند که در انتخاب تفریح افراد تأثیر دارند بهطور کلی هر چه وضعیت اقتصادی افراد جامعه مناسبتر باشد، آزادی فرد در انتخاب تفریح و ابزار آن براساس خواستههایش، بیشتر است و در غیر این صورت، براساس ضرورت دست به انتخاب خواهد زد.
اوقات فراغت به عنوان زیر مجموعهای از زمان، اهمیت و ارزش بالایی دارد و موضوع مشترکی است بین همه اقشار جامعه، اعم از زن، مرد، پیر و جوان و با مشغلههای بسیاری که در زندگی دارند. در این میان، اوقات فراغت جوانان از اهمیت خاص و درخور توجهی برخوردار است زیرا جوانان به عنوان بخش عظیمی از پویاترین گروههای اجتماعی محسوب میشوند که از یک سو وجودی سرشار از توان، انرژی و امید دارند که اگر به آنان پاسخی مناسب داده شود، دنیای آنها به دنیای خوبیها، شادیها، بالندگیها، خلاقیتها و نوآوریها مبدل میشود و رشد و اعتلای شخصیت و شکوفایی استعدادهای آنها را در پی خواهد داشت و اگر برای هدایت و بهره برداری از این اوقات و انرژی جوانی، برنامهریزی بهینهای صورت نپذیرد، این گروه از جوانان بهطور ناخواستهای به سوی گروههای ضد اجتماعی گرایش پیدا میکنند.
بهعبارتی بیتوجهی، بیتفاوتی و نداشتن احساس مسئولیت نسبت به نیازهای فراغتی جوانان موجب میشود جوانان تصور کنند درک نمیشوند و جامعه نسبت به آنان بیگانه است، که این سوء نگرش با بدبینی و احساس تنهایی در جوان توأم میشود که بستر بسیاری از موارد شدید بزهکاری در میان نوجوانان و جوانان است.
گفتنی است پرکردن اوقات فراغت درمراکز پرجمعیت فقیرنشین، حاشیه نشین و به طور کلی محلات جرمخیز از اهمیت بیشتری برخوردار است. علت اینکه به دلیل تراکم جمعیت در خانواده، محدود بودن فضای خانه و فرهنگ حاکم بر این مکانها، جوانان ترجیح میدهند اوقات فراغت خود را با پرسهزنی در خیابان بگذرانند که در این شرایط،نظارت خانوادگی بسیار کمرنگ میشود و فرد در معرض انواع آسیبهای اجتماعی قرار میگیرد
گفتنی است بارزترین خصوصیت جوان احساس استقلالطلبی است که شناخت مبهم و نادرست این خلقیات و از سوی دیگر، فقدان امکانات تفریحى مناسب، بستر انحراف و کج روى را در میان این قشر آسیبپذیر فراهم میکندچرا که این گروه اجتماعی در نبود سازو کاری که بتواند توانایی هایش را به نمایش بگذارد به گروههای بزهکار متمایل میشوند و با تقلید،همسازی و الگوگیری از رفتار منحرفان، متمایز بودن و شایستگیشان را در انجام اعمال خلافکارانه به اثبات میرسانند. در واقع الگوی فکری و هیجانی جوانان که در مسیر درست هدایت نشده بهعنوان بستری است که جوانان را به سوی بزهکاری سوق میدهد و این گروه از جوانان، طعمه مناسبی برای عاملان پخش مواد مخدر هستند.
بنابراین به این نتیجه الزام آور میرسیم که باید با تربیتى صحیح،جوانان را از ضررهاى انواع تفریحهای ناسالم آگاهى داده و با تفریحهای سالم و مثبت آشنا کنیم و زمینه تفریحهای سالم را بیش از پیش فراهم سازیم.در واقع تأسیس و گسترش بیش از پیش فضاهای ورزشی، فرهنگی و مفرح را میتوان بهعنوان یک راهکار ساختاری عمده در پیشگیری از بزهکاری جوانان تلقی کرد.
مصطفی آبروشن، عضو انجمن جامعه شناسی ایران
اشتباه مردان در سر قرار با زنان
به نظر می رسد مهمترین دلیل شکست یک قرار ملاقات، حساب و کتاب هایی است که از قبل در ذهن ما نقش بسته است. برای همین اجازه دهید موارد مهمی که خود ما و شیوه اندیشیدن ما، یک قرار ساده آشنایی را بی دلیل پیچیده می سازد مرور کنیم.
اغلب افراد فکر می کنند و حق دارند که باور کنند آدم های باهوشی هستند ولی خود همین مسئله خیلی ها را وا می دارد تا ناخواسته رفتار و اعمال پیچیده تری از خود بروز دهند. انسان ها به همین دلیل از جواب های روشن و قطعی دوری می گزینند ، آنها گمان می کنند یک جای کار می لنگد اگر صریح و ساده رفتار کنند.
برای مثال شرط طبیعی در هر ملاقاتی می تواند به سادگی داشتن یک لبخند واقعی بر روی صورت باشد ولی به جای آن انواع حالت های حسی را در صورت خود به نمایش می گذاریم. اصرار زیادی داریم که در همان لحظه اول نشان دهیم چقدر اعتماد به نفس داریم یا قدرت کنترل داریم یا آدم دقیقی هستیم یا …
در ادامه مغز ما شروع به راه انداختن کارخانه وسواس می کند. می خواهیم هر حرکت و رفتار فرد مقابل را تعبیر کنیم. چرا دوست ندارد از گذشته اش حرف بزند؟ چرا وقتی در باره آینده حرف می زند به چشمانم نگاه نکرد؟ آیا وقتی خواستم برایش نوشیدنی سفارش دهم و او جواب رد داد یعنی اینکه از من خوشش نیامده است؟
با هر سئوال، فرض هایی را هم به ذهن خود خطور می دهیم و بدون آنکه متوجه باشیم در دائره خفه کنندهِ نگرانی ها غرق تر می شویم و اصلا یادمان می رود که راحت و آرام باشیم و لحظات جالب و تازه را تجربه کنیم. منفی ترین نتیجه این است که به فردی که به ملاقاتش رفتیم شانس نشان دادن موقعیت طبیعی خودمان را از دست می دهیم.
اصل کلی این است که حرف هایی که افراد می زنند همان چیزی است که منظورشان است. بله البته شکی نیست که در این دنیای پیچیده، همه نوع مرد و زنی وجود دارد و شاید هستند کسانی که قرار شان فریب و دو رویی و پنهان کردن نیات شان باشد. اما چرا اولین قرار را بر این فرض شروع کنیم؟ چرا ساده و بی شائبه و با حس اعتماد اولیه شروع نکنیم؟ چه خطری ما را در اولین آشنایی تهدید می کند که ناگزیر به همه چیز مشکوک باشیم؟
یک اعتقاد عمومی در بین بسیاری از مردان هم است از اینکه: « ما مردان، آدم های مظلوم این کهکشان سرد هستیم». که صد البته مقصرش زنان هستند چون آدم های دیوانه ایی هستند. ما تنهائیم چون زنها تشخیص شان غلط است و ما مرد های خوب را تحویل نمی گیرند و همیشه دنیال پول و مردان قدرتمند و نالوطی هستند.
این واکنش گسترده در ذات خود یک اصل اساسی را پنهان می کند و آن اینکه در پایان روز، بعد از گله، لعن، نفرین و انتصاب همه شکستها و ناکامی ها و از دست دادن ها به دیگران، در ته قلب خود شاید بهتراست بپذیریم که مسئول اصلی هر آنچه که هستیم خودمان هستیم.
این اقرار و پذیرش مسئولیت مفهومش این نیست که ما مشکل حل نشدنی داریم و بازنده ابدی هستیم. این اقرار فقط سکویی است واقعی تا پرتاب شویم به واقعیت های ملموس در رفتار خودمان و سعی کنیم آنها را تجزیه و تحلیل کنیم. شاید در تمام ملاقات ها و فرصت های پیش آمده با زنان، خودمان را خیلی محتاج نشان دادیم. یا اینکه عطش و موتور اعمال ما بیش از حد بر روی نیاز جنسی و به دست آوردن هر چه سریعتر آن خلاصه می شد.
شاید مدام به سمت زنانی جذب می شدیم که مناسب ما نبودند یا ما مناسب خواسته های آنها نبودیم. شاید نوع شخصیت و هویت ما است که فقط می تواند با نوع خاصی از زنان همراه شود. مهم این است که دست از شکایت و احساس قربانی بودن برداریم. بله تصادف های ناگوار در زندگی همه وجود دارد. زنی که دوستش داریم یکباره ما را به امان خدا می سپارد و می رود. از آسمان صاعقه ای به خانه مان می خورد و یا… ولی تا مسئولیت زندگی را نپذیریم قادر به کنترلش نیستیم.
چیزهایی که زنان در باره مردان نمی دانند 🙄
ما مردان هم دوست داریم تعریف بشنویم
یک قانون عمومی برای جلب توجه زنان زیبا وجود دارد و آن اینکه تعریف کردن از آنها کمکی برای آشنایی با آنها نخواهد کرد چون از این نوع تعاریف زیاد می شنوند. درست بر عکس این قضیه در مورد مردان صدق می کند چون هیچ موقع این قرار وجود ندارد که از جذاب بودن شان حرفی به میان آید. نه حتی جذاب و زیبا بودن بلکه حتی اشاره کوچکی در باره هیبت عمومی شان نیز از آنها دریغ می شود.
نقش ما مردان اینطوری حک شده که جذابیت ما در موفقیت و تخصص ما نهفته است. در همه جای دنیا، یک فرهنگ مسلط وجود دارد که مردان شکارچی هستند نه شکار، مردان خواستار هستند نه خواستنی. ما مردان چابک هستیم چون زنان غزال هستند و باید همیشه جویا و مهیا برای تعقیب انها باشیم.
توجه یک مرد را کاملا متوجه خود خواهید کرد اگر بشنود از شما که به او بگویید « خطی که دور دهان، از زیر بینی تا چانه داری خیلی جذابه». مطمئن باشید اولین نفری هستید که شاید در زندگی از حالت و صورت و قیافه اش تعریف شده است و آن را هرگز فراموش نخواهد کرد. اشتباه بزرگی است اگر فکر کنید مردان می دانند که خوشتیپ و جذاب هستند. باور کنید خیلی ها نمی دانند.
ما مردان آنقدر هم که شایع شده سطحی نیستیم
باور کنید ما مردان هم وقتی در باره زنانی که می شناسیم حرف می زنیم فقط به بدن شان نمی پردازیم. برای ما خنده های ریز و شیطون، با هوش بودن و خوشفکری شان، یا راست گویی و جسارت و خیلی چیزهای دیگر که ربطی به قیافه و زیبایی شان ندارد هم برای ما جذاب و دوست داشتنی است.
نمی دانید چه زجری دارد جهنمی که تستوسترون ایجاد می کند
خیلی در باره پسرهای نوجوان و دیوانه بازی های شان حرف به میان می اید. ولی فقط کافی است تجسم کنید در این دوره چه زجری را تحمل کردیم. یک باره یک عالم مواد و هورمون بدن ما را مثل دیگ می جوشاند. مقدار احساساتی که تستوسترون در بدن ما ایجاد می کند شاید برای مرد ۳۰ ساله با مغز به اندازه کافی رشد کرده کمابیش عادی و قابل کنترل باشد ولی جهنمی است که همیشه با ما است.
تنها راه به آرامش رسیدن در این دوران طوفانی که البته همیشه به صورت کنترل یافته با ما خواهد بود میل غریزی برای خشونت است. انگار یک دیو روی شانه ما نشسته است و مرتب برای هر مشکلی یک راه حل خوشایند به ما تعارف می کند. خشونت. میل به خشونت و انتقام و حل کردن مشکلات، دلشوره ها و نگرانی ها با پرخاش و خشونت در ذره ذره هورمون های بدن ما برای خودش می جوشد. باور کنید خیلی سعی می کنیم این دیو خشونت را مهار کنیم. با ما مهربان تر باشید.
سایت مرد روز
همیشه درانتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که
بهترین روزهای زندگیمان راتشکیل میدهند:
مدرسه..دانشگاه..کار..
حتی درسفرهمواره به مقصد می اندیشیم
بدون لذت از مسیر!
غافل از اینکه زندگی همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرند …
ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﺮ ” !
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ
ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ ﻧﻪ ﺭﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺣﺮﯾﻒ ﺟﻮﯾﺪ؟
ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺩ ﮔﻮﯾﺪ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻪ؟
ﺧﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﺍﻧﻪ
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺮﯼ ﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺰﻭﯾﺮ
ﺧﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺸﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ؟
ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻮ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺧﺮ؟
ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻓﺮﯾﺐ ﮔﺸﺘﻪ ﺳﺮﻭﺭ
ﺧﺮ ﺩﻭﺭ ﺯ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﺎﺭﻭ ﺯﺩﻧﺶ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﺧﺮ ﻣﻌﺪﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺖ ﺯ ﺧﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﺗﺰﻭﯾﺮ ﻭ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ
ﻣﻨﺴﻮﺥ ﺷﺪﺳﺖ ﺩﺭ ﻃﻮﯾﻠﻪ
ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ
ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ
خری امد به سوی مادر خویش
خری آمد بسوی مادر خویش
بگفت مادر چرا رنجم دهـــــــی بیش
برو امشب برایم خواستگاری
اگر تو بچه ات را دوســــــت داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان
تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خشگل
یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد
کمی عر عر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت
به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من
به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن
برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه
شدند داخل به رسم عاقلانه
دوتا پالان خریدند پای عقدش
به افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله
همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید
وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی ؟
به عقد این خر خوشتیپ در آیی ؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده
عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید
که خر خانم سرش یکباره جنبید
خرآن عر عر کنان شادی نمودند
به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی
برای این دو خر در زندگانی
یک استاد میکروبشناسی: غذای روی زمین افتاده را هم بخورید!
یک استاد میکروبشناسی معتقد است برداشتن غذا از روی زمین، نگهداشتن حیوانات خانگی و بوسیدن نزدیکان بطور منظم برخی از راههای مقابله با حساسیت است.
پروفسور گراهام روک همچنین پیشنهاد میکند هنگامی که کودکی پستانک خود را از دهان بیرون انداخت، مادر تنها باید آن را لیسیده و مجددا به دهان کودک بازگرداند.
به گفته روک، جامعه مدرن بقدری درگیر وسواس پاکیزگی شده که دیگر انسانها با برخی از میکروبهای مهمی که به عملکرد درست سیستم ایمنی کمک میکنند، روبرو نمیشود.
این امر بدان معنی است که وقتی بدن با مادهای ناشناس مواجه میشود، سیستم ایمنی با خوشحالی واکنش نشان داده و در این فرآیند به بدن حمله میکند.
روک در سخنرانی خود در جشنواره علوم چلتنهام اظهار کرد، این مسئله یک مشکل بین نسلی است که بر اساس آن کودکان امروزی بیشتر از افراد سالخورده مستعد حساسیت هستند.
بیماریهایی مانند آسم، زکام آلرژیک و عدم تحمل غذا در حال افزایش هستند.
پروفسور روک، استاد رشته میکروب شناسی پزشکی و ایمنیشناسی در کالج دانشگاهی لندن اظهار کرد: یک راه ساده برای حفظ عملکرد خوب سیستم ایمنی آن است که میکروبها را بین اعضا خانواده به گردش در بیاوریم. برای مثال نیازی نیست که به سرعت پستانک بیرون افتاده کودک را استریل کرد. در این صورت کودک بیشتر در معرض ابتلا به حساسیت قرار خواهد گرفت.
به گفته وی، بوسیدن، حساس نبودن به افتادن غذا بر روی زمین و پیادهروی در حومه شهر از جمله راههای بیضرر دریافت باکتریهای خوب است.
روک همچنین صابونهای آنتیباکتریال را بد خوانده و مدعی است مشکل بدن امروزی این است که در یک حالت مداوم هشدار قرار دارد. زمانی که نیازی به سیستم ایمنی نیست، باید آنرا بطور کامل خاموش کرد.
به ادعای این استاد دانشگاه لندن، مواجه شدن با باکتریها، سیستم ایمنی بدن را همیشه کوک نگهداشته و به آن یاد میدهد با موجوداتی مانند باکتریهای خوب موجود در روده سازگاری پیدا کند.
به گزارش ایسنا، اگرچه روک قصد خود را تشویق به کنار گذاشتن رفتارهای بهداشتی نمیداند، بلکه به گفته وی در زمان بیماری باید تمام توصیههای بهداشتی را رعایت کرد.
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=mQDEM5cPN4g&w=400&h=300%5D
یه آدم شاد و خوشحال در مسابقه ی اطلاعات عمومی شرکت کرده است و سعی در بردن جایزه یک میلیون دلاری را دارد .
سوالات زير را بخوانید:
۱ـ جنگ صد ساله چند سال طول کشید؟
الف) ۱۱۶ سال
ب ) ۹۹ سال
ج ) ۱۰۰ سال
د ) ۱۵۰ سال
او نمیتواند به این سوال جواب دهد
۲ـ کلاه های پاناما در چه کشوری تولید میشود؟
الف) برزیل
ب) شیلی
ج) پاناما
د)اکوادور
حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک میکند
۳ـ روس ها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف) ژانویه
ب) سپتامبر
ج) اکتبر
د) نوامبر
این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای فرصت میکند
۴ـ اسم شاه جرج سوم چه بود؟
الف) ادر
ب) آلبرت
ج) جرج
د) مانوئل
خوب بقیه حضار باید به دادش برسند
۵ـ نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده؟
الف) قناری
ب) کانگارو
ج) توله سگ
د) موش
در اینجاست که شرکت کننده ی بخت برگشته از ادامه ی مسابقه انصراف میده
اگر خیلی خودتان را گرفته اید که همه ی جوابها را میدانید و به این بنده ی خدا هم کلی خندیدید بهتره اول جوابها را بخوانید :
جوابها :
۱ـ جنگ صد ساله در واقع ۱۱۶ سال طول کشید (۱۳۳۷ـ۱۴۵۳)
۲ـ کلاه پاناما در اکوادور تولید میشه
۳ـ انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته میشه
۴ـ اسم شاه جرج .آلبرت بوده که بعد از به سلطنت رسیدن به جرج تغیر یافت
۵ـ توله سگ. .اسم لاتین آن insulariacanaria یعنی جزایر توله سگ
چمدونش را بسته بودیم،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها،
من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول!
اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!”
خجالت کشیدم …! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.
اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،
راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
قرآن و نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن!
آبنات رو برداشت
گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
“مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد
زیر لب میگفت:
“گاهی چه نعمتیه این آلمیزر!!”
می دانید ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند؟
مردم قطب راه ساده ای برای این منظور به کار می برند!!!
آنها ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭ ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، ﺧﻮﻥ ﺭﺍ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ. ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛ اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود. نه گلوله ای شلیک می شود، و نه نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون می شود.
پس مواظب خودت باش که داری به چه هدفی و چه روشی به امید رسیدن به چه مقصدی جلو میری و زندگی میکنی
خواب دیدم قیامت شده است.
هرقومی را داخل چاله ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ایرانیان.
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم : «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده اند؟»
گفت : «میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.
خواستم بپرسم : «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…
نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لِنگش کشیم و به تهِ چاله بازگردانیم !
برنج مصنوعی
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=07Jv6gIwbpo&w=400&h=300%5D
سفارت اتریش در تهران خطاب به ایرانیان: مدارک جعلی تحویل بدهید هیچوقت ویزا نخواهید گرفت!
استکهلمیان – ارائه مدارک جعلی بهنگام تسلیم تقاضای ویزای شنگن در سفارتخانه های اروپایی در تهران ابعاد هر چه وسیعتری به خود گرفته است تا جایی که در سطح فرانتکس (ارگان هماهنگ کننده مرزهای شنگن) نیز مطرح شده است.
در همین راستا، سفارتخانه های اروپایی در تهران به آخرین تجهیزات تکنیکی و نیز کارشناسان جعل اسناد مجهز شده اند تا جلوی متقاضیانی که با ارائه مدارک جعلی از قبیل حساب بانکی، سند خانه، گواهی اشتغال، مدارک تحصیلی بالا و نظایر آن تلاش می کنند تا شانس دریافت ویزای شنگن را برای خود بالا ببرند بگیرند.
سفارت اتریش رودروایسی را کنار می گذارد
در این میان شاید سفارت اتریش نخستین و تنها سفارتخانه شنگن در تهران باشد که رودروایسی در این رابطه را بکلی به کناری نهاده و در متنی نه چندان محترمانه خطاب به شهروندان کشور میزبان به همه ایرانیان هشدار داده است که اولا اندیشه ارائه مدارک جعلی را از سر بدر کنند چون «تقریبا تمامی موارد جعل کشف می شوند» و ثانیا پس از کشف هر گونه اسناد جعلی فکر فکر دریافت ویزا را برای همیشه از سر بیرون نمایند!
سفارتخانه اتریش در تهران حتی در این حد نیز بسنده نکرده و با متنی تقریبا عامیانه (ظاهرا با این هدف که هر فردی با هر سطح سوادی معنی آن را متوجه شود) در پایان اضافه می کند که «گلایه بعدی هیچ فایده ای نخواهد داشت!»
مصرف خودسرانه داروهای گیاهی هم خطر دارد
دکتر شهرام آگاه فوق تخصص گوارش و عضو هیأت علمی دانشگاه
همیشه شنیدهها واقعیت ندارند. حال اگر این شنیدهها را با سلامت جسم و روح گره بزنیم ممکن است نه تنها مثمر ثمر واقع نشوند، بلکه خطر آفرین باشند.
استفاده از داروهای مختلف موضوعی است که بسیاری از افراد بدون مشورت با پزشک و تنها به واسطه شنیدهها به سراغ آن میروند.
بر همین اساس یکی از چیزهایی که در بین تمام افراد و در جای جای دنیا مورد استفاده قرار میگیرد، طب مکمل بویژه داروهای گیاهی است. اکثر افراد تصور میکنند داروهای گیاهی به دلیل اینکه متشکل از گیاهان هستند، ضرری نخواهند داشت در حالی که باید دانست داروهای گیاهی مانند داروهای شیمیایی ضمن خواص متعدد، دارای عارضه نیز هستند، از طرفی همانطور که داروهای شیمیایی در یک فرد ایجاد عارضه میکنند و در فرد دیگر بدون عارضه خواهند بود، این احتمال برای داروهای گیاهی هم وجود دارد.
در طب سنتی بیش از طب جدید به این موضوع اشاره میشود که بر اساس طبعهای چندگانه ممکن است یک دارو برای فردی عارضهای به همراه نداشته باشد و در مقابل به فرد دیگری عوارض جدی وارد کند.
به عنوان مثال همان گونه که بسیاری از داروهای شیمیایی در دوران بارداری و شیردهی با منع مصرف رو به رو هستند و مضر بوده و خطرات جدی به همراه خواهند داشت، داروهای گیاهی نیز در دوره بارداری عوارض جدی داشته و منجر به سقط جنین و مشکلات بعدی میشود.
از سوی دیگر همانطور که داروهای شیمیایی خواصی در بدن بر جای میگذارند و ممکن است عارضهای را برطرف کنند، این امکان هم وجود دارد که عارضهای دیگر را به وجود بیاورند. به عنوان نمونه احتمال دارد دارویی برای کند شدن حرکت دستگاه گوارش تجویز و مشکل بیمار برطرف شود، اما بعد از مدتی فرد دچار یبوست شده و با مشکل جدیدی دست و پنجه نرم کند یا داروی از بین برنده نفخ توسط فرد مورد استفاده قرار گیرد و در نهایت با وجود درمان مشکل نفخ به بیماری رفلاکس مواجه شود.
از این رو توجه به این نکته لازم و ضروری است که گاهی اوقات داروهای گیاهی علاوه بر اینکه عارضه خاصی را درمان میکنند احتمال پیدایش عارضه دیگری را به دنبال دارند به عنوان مثال مطالعات نشان داده است در بسیاری از موارد عصاره نعنا که برای کاهش نفخ مصرف میشود، موجب تشدید رفلاکس میشود یا نوشیدن آب ترب که برای لاغری مورد استفاده قرار میگیرد به میزان قابل توجهی عارضه رفلاکس را شدت میبخشد. بنابراین باید خاطرنشان کرد این باور که داروهای گیاهی به دلیل تهیه شدن از گیاهان، بیضرر هستند اشتباه است.
ایران پایتخت جراحی بینی جهان است
دبیر علمی کنگره بینالمللی بادی کانتورینگ (شکلدهی به اندام) میگوید که «در ایران در رابطه با زیبایی، مشکلات فرهنگی وجود دارد» و این کشور به علت فراوانی جراحیهای بینی، به عنوان «پایتخت جراحی بینی جهان» معروف شده است.
به گزارش خبرگزاری “فارس”، دکتر بهزاد خوروش روز یکشنبه (۲۸ دی-۱۸ ژانویه) در نشست خبری “کنگره بینالمللی بادی کانتورینگ”، با بیان اینکه ایرانیها «بر این باورند که زیبایی صورت برای آنان زیبایی سیرت به ارمغان میآورد» گفت نه تنها جراحی بینی که به طور کلی جراحیها و اقدامات زیبایی در آمریکا به مراتب از ایران کمتر است.
آقای خوروش با ذکر خاطرهای از سفر خود به امریکا ادامه داد: «زمانی که در آمریکا بودم از فردی که در حوزه جراحیهای بینی فعالیت میکرد پرسیدم چرا بینی فلان شخص را عمل نکردی؟ و او در پاسخ گفت آن فرد بازیگر هالیوود نیست تا نیاز به عمل بینی داشته باشد.»
وی افزود: «گاهی بیمارانی برای جراحیهای زیبایی به من مراجعه میکنند که مشکل مالی دارند و حتی به نان شب نیز محتاجند، ولی به علت چشم و همچشمی به این کار دست میزنند و من با صراحت به بسیاری از آنها میگویم پول جراحی را در جای دیگر زندگی باید هزینه کرد، نه در جراحیهای زیبایی غیرضروری.»
“کنگره بینالمللی بادیکانتورینگ” قرار است با حضور استادان این رشته از فرانسه، امریکا، کانادا، ایتالیا و سایر کشورها از روز یکم بهمنماه به مدت سه روز در بیمارستان “میلاد” تهران برگزار شود.
بر اساس آمارهای غیررسمی اعلامشده، سالانه بیش از ۲۰۰ هزار عمل زیبایی بینی در ایران انجام میشود که این رقم هفت برابر تعداد این نوع عمل در ایالات متحده امریکا است.
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=-Fhenuy2-10&w=400&h=300%5D
موسیقی ایرانی اصیل و سنتی / موسیقی اصیل فارسی که در عهد پهلوی به غلط کوچه بازاری گفته می شد تا راه برای غربی کردن ترانه ها هموار شود /آریازانت /دورشدن از فرهنگ و هويت، بالاترين تهديد براي يك ملت بهشمار ميرود / ايرج رحمانپور / موسیقی اصیل مردمی فارسی /عنوان «كوچهبازارى» توهينآميز است / فصل پر رونق موسیقی سنتی و اصیل و فصل کم رونق موسیقی پاپ / تاجيك، سوسن، داوود مقامى، قاسم جبلى، آغاسى، على نظرى، جلال همتى، جواد يسارى، حسن شجاعى، گيتا، افسر شهيدى و… از جمله خوانندگان اين سبك موسيقى هستند / عنوان هاى گوناگونى ناميده مى شود: كوچه بازارى، روحوضى، لاله زارى، ساز ضربى، مردمى و… البته كسانى كه در اين عرصه كار مى كنند با اين عنوانها موافق نيستند و آنها را «توهين آميز» و «تحقير كننده» مىدانند / ناصرالدین شاه پدر موسیقی مدرن در ایران… او بود که موسیقی مدرن را به ایران آورد… رضا مهتر آلاشتی که بعد به کمک انگلیس شاه شد از موسیقی چیزی حالیش نبود Said s. / حالا اسم اين نوع موسيقى كه ما اجرا مىكنيم چيست؟ عنوان «كوچهبازارى» توهينآميز است. به نظر من بايد گفت: «موسيقى مردمى»! موسيقى عربى، تركى و هندى، خلاصه آن نوع موسيقى كه ربع پرده دارد، بنابه قول استاد منوچهر صادقى، همه باهم خويشاوندند على نظرى : سبك پاپ؟ كدام پاپ؟ سبك پاپ يعنى سبك غربى. اولاً من مىخواهم اگر سبكى داشته باشم، كه ندارم، سبك كارم شرقى باشد، نه غربى! ثانياً كار من احساسى است. من چون اهل خوزستانم، با صداى عبدالوهاب و ام كلثوم و خوانندههاى ديگر عرب بزرگ شدهام. هر وقت يك فيلم از اينها نمايش مىدادند، من بيست سى بار مىرفتم سينما و آن فيلم را آنقدر مىديدم تا آوازهايش را ياد بگيرم. اين است كه تحت تأثير موسيقى عربى قرار گرفتم. من موسيقى شرق را دوست دارم، چون ربع پرده دارد. حالتى در آن هست كه در موسيقى غرب نيست.
در پايان گفت و گو، از على نظرى خواستيم تا تكهاى از ترانۀ مشهور «سنگ صبور» ش را برايمان بخواند/ راديو و تلويزيون دوران پيش از انقلاب تا مدتها اجازۀ پخش آهنگهاى چنين خوانندگانى را نمى داد و اين يكى از تفاوت هاى آنها بود با كسانى مانند داريوش و گوگوش و ابى / يكى از نكتههاى جالب اين است كه بسيارى از مردم آهنگ هاى اين خوانندهها را گوش مى كنند، ولی مخفيانه. شايد به اين دليل كه آنها را «روشنفكرانه» نمى دانند و بهاصطلاح رايج در اين روزها، اين نوع موسيقى «بى كلاس» است / موسیقیی که در گوشه گوشه ی زندگی مردم ایران از توی اتاق یک جوان تنها گرفته تا مغازه ی بقالی سر کوچه و شب های دور و دراز راننده اتوبوس ها و راننده های بیابان و قهوه خانه ها و محافل لوطی های واقعی و جشن ها و همه و همه جا داره و شنیده میشه خیلی بیشترجایگاه مردمی داره و مردمیه تا موسیقی هایی که نه اصالت داره و نه مخاطبی به این گستردگی /
شاهکاری ماندنی و بی نظیر از استاد قادری
کیان جان این هم فقط تقدیم به خودت! 😆
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=XBEz3-GOj2Q&w=400&h=300%5D
مهدی جان دست گلت درد نكنه با اين آهنگی كه انتخاب كردی ! بعد از ديدن اين ويدئو كليپ تمام سی دی های pavarotti را كه داشتم شكستم انداختم دور !!!
کیان جان مطمئن بودم که این اثر , تکان دهنده! منقلبت خواهد کرد!
چشم و همچشمیهای جرمزا
انسانها موجوداتی مستقل هستند که در روشهای زندگی و شیوه تفکر کاملاً با یکدیگر متفاوت هستند. این واقعیتی است که بسیاری از پدر ها و مادرها آن را میدانند اما در عمل نمیتوانند خود را راضی کنند و این تفاوتها را بپذیرند. این مشکل در بزرگسالی هم وجود دارد، منشأ بسیاری از اختلافات خانوادگی مقایسه همسر با خواهر یا برادر است. زنانی که همسر خود را با برادرش مقایسه میکنند و توقع دارند او نیز مانند برادرش موفق باشد یا بالعکس مردانی که همواره همسر خود را با مادرشان مقایسه میکنند، همگی ناخواسته مرتکب فعلی میشوند که میتواند زمینههای بسیاری از اختلافات و درگیریهای خانوادگی باشد.
در حقیقت انتظارات و توقعات بیش از اندازه والدین از همان دوران کودکی باعث میشود زمینههای دروغگویی در کودک پدیدار شود زیرا زمانی که انتظارات از کودک بیش از توان و استعدادش باشد مجبور میشود به دروغگویی متوسل شود تا پدر و مادر خود را راضی نگه دارد. از سوی دیگر مقایسه کردن کودکان سبب ایجاد حس خود کمبینی و سرخوردگی میشود و کودک برای فرار از مقایسه شدن در حقیقت از والدین خود فرار میکند.
مقایسه امری غیرمنطقی است چون همه انسانها متفاوت آفریده شدهاند و خصوصیات و توانمندی و استعداد هیچیک شبیه هم نیست.والدین باید سعی کنند زمینه و شرایط شکوفایی استعداد فرزندانشان را فراهم کنند نه اینکه مشکلی به مسائل وی اضافه کنند.مقایسه کردن در دوران کودکی زمینهساز حسادت و کاهش اعتماد به نفس در بزرگسالی است. کودکی که نتواند مطابق میل والدینش همواره موفق باشد با اولین شکست احساس میکند پدر و مادرش دیگر او را دوست ندارند یا در مواجهه با سرزنشهای آنها حس حسادت در وی افزایش مییابد و در صورتی که وی نتواند این احساس را مدیریت کند قطعاً مرتکب رفتارهای نامناسب و ناشایست خواهد شد. بنابراین باید از کودکان حمایت کنیم تا آنها خود را باور کنند و اعتمادبهنفس آنها بالا رود. پدر و مادر باید از افکار مقایسهای دور شوند و تنها به نکات مثبت و محاسن رفتاری فرزندشان فکر کنند و او را با خودش و تواناییهایش مقایسه کنند. کودکان راه پرفراز و نشیبی در زندگی پیش رو دارند بنابراین باید آنها را در شناسایی استعدادهایشان یاری داد. در بزرگسالی هم ماجرا همینگونه است. بسیار پیش آمده که مردی برای رهایی از سرزنشها و مقایسههای همسرش دست به سرقت زده یا برای رهایی از زندگی سراسر تنش دست به جرایم مختلفی زده است. همه ما باید بدانیم انسانها دارای توانمندیهای یکسان نیستند بنابراین هرگز نباید آنها را با هم مقایسه کنیم، هرگز نباید کسی را تحقیر کنیم و اشتباهاتش را به رخش بکشیم. فرد مقابل ما چه کودک باشد، چه بزرگسال تواناییهای خاص خود را دارد و این تحقیرها نه تنها چارهساز نیست بلکه مانع پیشرفت وی خواهد شد.
حمیلا بخشی – روانشناس
شبکههای اجتماعی و خانواده
ورود و گستردگی استفاده از شبکههای اجتماعی معلول نیاز انسان به ارتباط و همبستگی با دیگران است. انسانها نه تنها موجودات اجتماعی هستند بلکه در تعاملات اجتماعی علاقه دارند متمایز بوده و متمایز دیده شوند، بر این مبنا افراد در قالب علاقه به خویشتن و نمایشگری، تمایل دارند زیباتر و پسندیدهتر به نظر برسند و این شایستگیها را به دیگرانی که برای آنان مهم تلقی میشوند القا کنند. گفتنی است احساس دیده شدن در زنان از وجه تمایز بیشتری برخوردار است پس نمایشگری و مدگرایی زنان ناشی از این واقعیت بنیادی است که نقطه حساسیت در مردان محرکهای بینایی است و از سوی دیگر مردان نیز علاقه دارند پرستیژ اجتماعی، اتومبیل، ثروت یا هر ویژگی که نوعی اعتبار و صلاحیت را که برتری محسوب میشود به نمایش بگذارند.
در عصری زندگی میکنیم که شبکههای اجتماعی حتی زنان خانهدار را نیز درگیر خود کرده و با نگاهی به گروههای ایجاد شده در شبکههای اجتماعی در موبایل درمییابیم که گروههای آشپزی، خیاطی، آرایشگری و… تشکیل شده و هر شخصی به شیوههای مختلف تمایل دارد شایستگیهای خود را برای دیگران به نمایش بگذارد تا از طریق لایک شدن مطالب ارائه شده احساس مطلوبتری را تجربه کند و این دیدهشدن و کامنتهای مورد پسند، خلأهای درونی او را پر میکند. در واقع فضای مجازی امکان دیده شدن به افرادی را که در گذشته به دلایل عرفی و فرهنگی امکان عرضه خلاقیتهایشان را نداشتهاند فراهم کرده است پس در مییابیم که این شبکههای اجتماعی شیوه نوینی از زندگی شخصی و اجتماعی را در اختیار کاربران قرار داده که میتوان به زندگی دوم از آن یاد کرد. آسیبهای ناشی از این ارتباطات وقتی بیشتر میشود که افراد از دوستان اینترنتی که هویت نامعلومی دارند به عنوان ابزاری برای حل مسأله استفاده میکنند به عنوان مثال وقتی افراد متأهل میخواهند مشکلات عاطفی و شخصی زندگی خود را حل کنند در فضای مجازی و در تعامل با جنس مخالف طرح مسأله میکنند که این الگوی حل مسأله اختلال تازهای را در ارتباط زوجین شکل میدهد به عبارتی درد دل کردن و بیان مشکلات شخصی یکی از پایههای ایجاد صمیمیت و رابطه عاطفی در این فضا است که افراد باید بدانند کارکرد رابطه دوستانه مجازی با مراکز تخصصی مشاوره فرق دارد مطرح کردن اشکالات رفتاری همسر با خانم یا آقای دیگر و در فضای گمنام نه تنها مشکلات را حل نمیکند بلکه در بسیاری از مواقع این مشکل با استفاده از توصیههای نادرست طرف مقابل وخیمتر و پیچیدهتر میشود و حتی به خیانت به همسر منجر میشود. هر چند این شبکههای اجتماعی فرصتهای بروز ارتباطات خارج از مدار زناشویی را با کمترین ریسک فراهم میکند اما این واقعیت را باید پذیرفت که روابط پرخطر در زندگی زناشویی علت نیست و با ترک فضای مجازی به هیچ وجه این خلأها پر نمیشود و این روش حل مشکل به نوعی پاک کردن صورت مسأله است، در واقع مسأله سر جای خودش باقی است پس زن و شوهری که در شبکههای اجتماعی دائماً همدیگر را کنترل میکنند و زیر سؤال میبرند دچار نوعی سطحنگری در تبیین مسأله شدهاند زیرا مشکل در ماهیت ارتباطی خودشان است و گاهی فضای مجازی و حتی ارتباطات خارج از مدار و یا لایک کردن یکی از زوجین نسبت به مطالبی که خط قرمز همسرش تلقی میشود را میتوان به عنوان کدهایی در نظر گرفت که افراد میتوانند به خلأهای درونی و مشکلات ارتباطی و شخصیتی همسرانشان پی ببرند زیرا این خلأهای ارتباطی و عاطفی در بستر شبکههای اجتماعی خود را بهتر نمایان میکند. عدهای از زنان و مردان که در زندگی زناشویی از نظر عاطفی کمتر احساس خوشایندی میکنند فضای مجازی را به عنوان بهترین بستر برای جبران کمبودهای شان انتخاب میکنند. متأسفانه این نوع ارتباط مثلثگونه به معضلی فراگیر در جامعه تبدیل شده به عبارتی ضلع سوم مثلث هر چیزی است که یکی از طرفین را درگیر خودش کند و به نوعی ارتباط دوسویه زن و شوهر را دچار نابسامانی و اخلال میکند که میتواند فرد دیگری در این ارتباط باشد و یا وابستگی به شبکههای اجتماعی یا شغل باشد. البته لازم به ذکر است زنان بیش از مردان در معرض خطر هستند زیرا تلقینپذیری بیشتری نسبت به مردان دارند و بر اثر توصیه و فشارهای افراد تحت تأثیر قرار میگیرند که متأسفانه در اکثر موارد به نفع زندگی شخصیشان نیست. در واقع فردی که نیاز به دوستی و پیوند با دیگری برایش مهم باشد اگر دیگران اندک فشاری در جهت اعمال خواستهای خویش وارد آورند آنان بزودی تسلیم شده و از خواسته و هنجار خود چشمپوشی میکنند. پس تأکید میشود دوستان اجتماعی مشاور خانواده نیستند و ممکن است با راهنماییهای نادرست مشکلات آنها را بیشتر کرده یا به طور بالقوه خود نیز عامل سوءاستفاده از آنان باشند.
مصطفی آبروشن عضو انجمن جامعهشناسی ایران
جملات قصار
قدرتِ کلماتت را بالا ببر نه صدایت را. این باران است که باعث رشد گل ها می شود، نه رعد و برق .
چه قدر دیر می فهمیم که زندگی همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.
این روزها دلگرمی می خواهم وگر نه چیزی که زیاد است سرگرمی..
برای كشتیهای بی حركت، موج ها تصمیم می گیرند.
باید دنبال شادی ها گشت، غم ها خودشان ما را پیدا می کنند.
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن كسی نیست، گاهی به خاطر بودن كسی است كه حواسش به تو نیست.
سقوط، تاوان پریدن با بعضی هاست.
از عصبانیت آدم هایی که همیشه مهربونن خیلی بترسید. چون وقتی عصبانی می شن دیگه نمی تونن لبخند بزنن.
احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی.
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت، مقدمه گستاخی است.
زمان آدمها را دگرگون میکند، اما تصویری را که از آن ها داریم ثابت نگاه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست!
آدم هایی که عشقشون رو مثل کانال تلویزیون عوض می کنند، آخرش باید بشینن برفک تماشا کنند!
خودمان را با جمله “تا قسمت چه باشد” گول نزنیم. قسمت، اراده من و توست.
خیلی احمقیم اگر فکر کنیم آدم ها، توی شوخی دلشون نمی شکنه.
همیشه حرف از رفتن هاست. کاش کسی با آمدنش غافلگیرمان کند.
زمانی كه خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شدند، پیر شدنت شروع می شود.
روزی کسی را پیدا خواهید کرد که گذشته تان برایش اهمیتی ندارد، چون می خواهد آینده تان باشد.
حسادتِ دوست، از رقابتِ دشمن بدتر است.
اگر اولش به فکر آخرش نباشی، آخرش به فکر اولش می افتی.
به جای پاک کردن اشک هایتان، آن هایی را که باعث گریه تان می شوند پاک کنید.
مرسی کیان جان, بسیار سخنان نغزی بود.
میگم ها, من هر وقت میام تو این قسمت, حتما باید آهنگ چیزی که عوض داره گله نداره استاد قادری روبرای هزارمین بار گوش کنم!
توجه کردین؟ رقص استاد و حرکات موزون بدنی ایشون هم هیچ چیزی از رقص زنده یاد مایکل جکسون کم نداره ها! 🙄
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=qng3Jd_Vo9Q&w=400&h=300%5D
” اجرای باله دریاچه قو شاهکاری ماندنی و بی نظیر توسط پرویز صیاد و مری آپیک ”
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=o-2yeeqzXOI&w=400&h=300%5D
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=Z8o7D1udsGg&w=400&h=300%5D
از گفتن این کلمات منفی به خود و اطرافیانتان پرهیز کنید!
برخی کلمات از لحاظ روانشناسی نهی شده اند و گفتن و تکرار آنها باعث رواج روحیه منفی در بین افراد یا گروه و یا خانواده خواهد شد ؛سعی کنید آنها را به کارنبرید و باعث تضعیف روحیه خود و دیگران نشوید.
سطح موفقیت با کلماتی که به زبان میآورید مقدر میشود؛ بنابراين در مکالماتتان از این پنج کلمه « ناکامساز » دوری کنید.
کلماتی که هر روز استفاده میشوند ساختار ذهنی را تشکیل میدهند و موفقیت یا ناکامی گوینده خود را رقم میزنند.
در مشاهداتم از افراد بازنده با پنج کلمه مواجه شدم که در جملات این افراد نمود بیشتر داشت و اغلب افراد بازنده خیلی بیشتر از افراد برنده از آنها در مکالمات روزمرهشان استفاده میکنند: 1 – شانس با وجود این حقیقت که رخدادهای پیشبینی نشده میتوانند بر نتایج کار تاثیرگذار باشند، این شانس نیست که تفاوت را در نتایج ایجاد میکند.
بلکه رخدادها هستند که باعث آن میشوند.
شانس هیچ کاری با آنها نمیکند.
باورداشتن به شانس افکار شما را به گونهای ساختار میبخشد که در تصوراتتان نه شما و نه هیچکس دیگری قادر به ایجاد تغییر یا حتی تاثیرگذاری نیست.
بدتر از آن، شانس بهانهایست که با آن شکستها توجیه میشوند ( این فقط بدشانسی بود ) و موفقیتها را لوث میکند ( این فقط خوششانسی بود ) 2 – دشمن درست است که شما رقبایی دارید و برخی اوقات برای برد شما آنها باید شکست را متحمل شوند ( و برعکس ) حتی در این صورت نیز در کسب و کار دشمنی وجود ندارد.
دشمن مربوط به میدان جنگ است.
کسب و کار برای بهتر کردن چیزهاست نه از بین بردن افراد.
وقتی که شما با گفتن دشمن به رقبایتان از آنها برای خودتان غول درست میکنید، گزینههای تجاری را روی خود میبندید.
به خاطر داشته باشید که در دنیای تجارت، رقبای امروز اغلب شرکای فردا هستند.
3 – عدم پذیرش آیا عالی نیست اگر مردم همیشه با نظرات شما موافق باشند؟ خب! گاهی اوقات افراد نظرات شما را نمیپسندند یا حتی ممکن است خود شما هم با آن موافقت نداشته باشید.
شما میتوانید این وقایع را به عنوان عدم پذیرش خودتان توسط دیگران قلمداد کنید و به ذهنیت خودتان آسیب برسانید یا این که درک کنید که واقعا چه اتفاقی افتاده که نظرات شخص دیگری با نظرات شما هماهنگی ندارد.
به جای این که از کلماتی استفاده کنید که به صورت خودکار شما را ضعیف میکند، روی تغییر دیدگاه خودتان یا دیدگاه شخص دیگر تمرکز کنید.
4 – نفرت در کار معمولا با جملاتی شبیه « من از رییسم نفرت دارم » یا « من از شغلم نفرت دارم » رو به رو می شویم.
نفرت یک کلمه منفی است و در بدن انسان بیماری ایجاد می کند.
هر بار شما این کلمه را به کار میبرید مانند آن است که یک سلول سرطانی را در بدنتان آزاد میکنید.
این قضیه کاملا جدیست.
نمیگویم که همه چیز باید برای شما شیرین و دوستداشتنی باشد؛ اما چرا باید ذهن خود را با نفرت داشتن از کسی یا چیزی آلوده کرد ؟ 5 – اما مطمئنم که شما هم کسانی را میشناسید که نمیتوانند درباره یک ایده، نقشه یا فعالیت خاص چیزی بگویند بدون اینکه جملهشان را با یک «اما» ناقص نکنند.
مثلا میگویند «بله ایده عالیست، اما….
» یا « من موافقم که ما باید کاری کنیم، اما……» این کلمه یاسآور است و فرصتها را از بین میبرد.
از بدلهای دیگری که برای « اما » وجود دارد، استفاده کنید و به جای فرصتسوزی، فرصت ایجاد کنید.
کلمه « و » یکی از بهترین آنهاست.
دفعه بعد که خواستید از « اما » استفاده کنید به جای آن « و » را امتحان کنید و اثر آن را ببینید.
ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد
گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند
مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید
سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا کنجکاو کرد آن را دراورده و خواند
نوشته بود : کودک شما کودن است از فردا اورا به مدرسه راه نمی دهیم
ادیسون ساعتها گریست
ودر خاطراتش نوشت :
توماس آلوا ادیسون
کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد
تقدیم به همه مادران
مفهوم مرگ والدین را به کودکان آموزش دهیم
.
بررسیهای روانشناسی نشان داده است کمک گرفتن از مشاور، شرکت در جلسات تربیت فرزند، گرفتن حمایت دیگران و همچنین برنامهریزی دائمی برای تربیت کودک میتواند آسیبهای فقدان والدین را کاهش دهد.
علی راکی، روانشناس کودک با بیان اینکه مسائل روحی کودک بعد از جدایی یا مرگ والدین مشکلات خاص خود را دارد، گفت: زمانی که والدین، کودکان خود را رها میکنند احساس منفی که ممکن است به وجود آید از مرگ هم بیشتر مشکل ایجاد میکند.
وی با بیان اینکه کودک در مواجهه با مرگ والدین احساس منفی کمتری دارد، تصریح کرد: پس از مرگ یکی یا هر دو والد، کودک میپذیرد که مرگ یکی از واقعیتهای زندگی است اما پذیرش این واقعیت نیازمند شرایطی است.
راکی ادامه داد: شرط نخست این است که یک مدیریت تربیتی مناسب بعد از مرگ یا جدایی صورت گیرد و البته لازم است که پدر یا مادر بازمانده بتواند خود بزودی از سوگ مرگ فارغ شوند و به تربیت کودک و برطرف کردن نیازهای او بپردازند.
وی با بیان اینکه پدر یا مادر بازمانده نباید به مدت طولانی سوگوار باشند، اضافه کرد: مادر یا پدر هر کدام مسئول نگهداری کودک هستند و بعد از اینکه سوگ تمام شد باید بدانند که وظیفه آنها برطرف کردن نیازمندیها و مراقبتهای ویژه از فرزندشان است.
این روانشناس کودک ادامه داد: نباید سوگ را به مدت طولانی ادامه داد بلکه باید به برطرف کردن جایگزینی برای کودک از طریق ازدواج مجدد اقدام کرد، اما نباید رفتارهایی انجام گیرد که به کودک آسیب وارد شود.
وی با بیان اینکه سن کودک برای جایگزین کردن فرد تازه وارد بسیار مهم است، ادامه داد: در صورتی که سن کودک کمتر از سه سال باشد به دلیل نیازها و دلبستگیها کودکانه لازم است پدربزرگ یا مادربزرگ حداقل به رفع نیازهای کودک بپردازند چراکه در این سن کودک نیازمند حمایت والدین است.
وی با اشاره به اینکه معمولاً بهتر است تا سه سالگی کودک، مادر یا پدر برای ازدواج مجدد صبر کنند، خاطرنشان کرد: کودکان تا سن دو سالگی یا حتی یک سالگی مادر یا پدر خود را درک کردهاند بنابراین جایگزین کردن شخص تازه وارد کمی مکانیسم سختی را در پیش دارد بویژه اگر کودک به مرحله درک رسیده باشد.
راکی با بیان اینکه کودکان باید تجربیات شادی را در دوران سوگ تجربه کنند، ادامه داد: تا جایی که امکان دارد از به همراه بردن مرتب کودکان در گورستان، مزار و مراسم عزاداری جلوگیری شود، البته تا حدودی لازم است که کودک مفهوم مرگ و فقدان را درک کند اما حضور هر هفته کودک در این مکانها ضروری نیست.
بیست روش خوب برای عاشق کردن دیگران
.
اگه کسی هنوز حس بدی نسبت به ما نداشته باشه خیلی راحت تر می تونید اون رو عاشق خودتون کنید. بیست روش زیر بهترین روش ها برای ایجاد اعنماد و عاشق کردن دیگران می باشد که از چندین مقاله و کتاب معتبر استخراج شده و در اختیار شما قرار گرفته است . امیدواریم این روش ها شما را در رسیدن به رابطه ای پایدار و دو طرفه یاری کند .
عاشق کردن دیگران
۱ – رعایت اعتدال در رابطه
اول از همه باید این نکته رعایت بشه که نباید بیش از حد به طرفتون نزدیک بشید و همش کنارش باشید.سعی کنید این رابطه رو معمولی جلوه بدید. حتما یه چیزی بوده که گفتن دوری و دوستی. همیشه بودن، باعث میشه حس قشنگ دلتنگی از بین بره و شما تکراری به نظر بیان البته زیاد دور بودن هم خوب نیست چون ممکنه کم کم از یاد برید و فراموش بشید.
۲ – صمیمیت به مرور زمان
یکدفعه صمیمی نشید بلکه سعی کنید کم کم و به مرور زمان صمیمیت بیشتری پیدا کنید. صمیمیت بیش از حد باعث زدگی و خستگی طرفتون از شما میشه.
۳ – داشتن آشنایی که با طرفتون نزدیکه
اگه یکی رو داشته باشید که به طرفتون نزدیک باشه خیلی خوبه. چون می تونید بوسیله اون اولا اطلاعات خوبی رو ازش بدست بیارید مثل : چیزهای مورد علاقه اش ، حس اون نسبت به شما ، کارهای روزمره اش و … و همچنین از اون می تونیم به عنوان یک انتقال دهنده اخبار از طرف خودتون استفاده کنید. به صورت زیر
ازش بخواهید که وقتی با طرفتون هست در مورد شما و قابلیت هاتون و خوبی هاتون صحبت کنه البته همون اندازه که هستید یا دارید نه بیشتر چون دروغ می تونه اولین قدم برای تنفر از شما بشه.
۴ – حقیقت گو باشید
همیشه سعی کنید آنچه هستید و آنچه می تونید در آینده باشید را بگویید نه بیشتر
شاید با تعریف بیش از حد از خود در مورد کارهای آینده محبوبیتی کسب کنید اما این کار در آینده در صورت انجام ندادن می تونه از شما یک آدم بی دست و پا رو برای طرفتون تعریف کنه و در صورت انجام دادن سطح توقعات رو بالا ببره.
۵ – در ابتدا در مورد کارهای روزانش صحبت کنی
کارهای روزانه طرفتون رو بدونید و در ابتدا در مورد اون ها باهاش حرف بزنید و صحبتون رو پراکنده نکنید
۶ – تفاهم ها رو به زبون بیارید
چیزهای مورد علاقه طرفتون رو به صورتی بفهمید ( البته بهتره اون نفهمه که می دونید) و از اونا استفاده کنید و یا در موردشون بپرسید
مثلا اگه فهمیدید طرفتون به آب پرتقال علاقه داره، از اون بپرسید : نظرت با خوردن یه لیوان آب پرتقال چیه؟ و یا می تونید بگید : من آب پرتقال خیلی دوست دارم تو چی؟ مطمئنا اون با شنیدن این حرف سر شوق میاد و میگه : چه تفاهمی.
۷ – ازش به عنوان یک حلال مشکلات استفاده نکنی
هیچ وقت مشکلات خود رو به صورت آشکار بیان نکنید و بزارید شما برای اون یک تکیه گاه باشید. سعی کنید طوری باشید که از با شما بودن لذت ببره
۸ – به بهترین شکل حرف بزنید
درست و به آرامی حرف بزنید، شمرده و کوتاه. هرگز عصبانیت خود رو در صبحت کردنتون بروز ندید.اجازه حرف زدن به طرفتون رو بدید.
سعی کنید شما سوال کننده باشید در حالی خود جواب سوال را می دونید تا شاید وقتی جواب درستی نداشت احساس حقارت نکنه و شما به آرامی اون رو جبران کنید.
۹ – لبخند بزنید و مهربان باشید
لبخند رو با خود داشته باشید و برای تایید صحبت های طرفتون حتما از بله به همراه لبخند استفاده کنید. به طرفتون بفهمونید از اینکه باهاش هستید لذت می برید.
همچنین اصل مهم مهر و محبت باید تا همیشه پای بر جا باشه و هرگز فراموش نشه.
۱۰ – ساده ولی زیبا وشیک باشید
سعی کنید چهرتون رو همیشه شاداب داشته باشید و هیچ وقت آشفته نباشید. لباس هایی که بهتون میاد و طرفتون هم خوشش میاد بپوشید.
زیبایی رو به طوری ذاتی نشون بدید و از آرایش هایی که موجب زیبایی افراطی میشه استفاده نکنید چون ممکنه وقتی طرفتون شما رو در حالت عادی ببینه از شما دل سرد بشه.
۱۱ – در مورد مسائلی مانند : عشق حرف بزنید
در مکالمات از خودتون ( شما و طرفتون ) حرف بزنید، البته به اندازه. بعضی وقت ها در مورد عشق ، دوست داشتن ، حس قشنگ عاشق شدن و از این موارد به صورت سوال جوابی حرف بزنید و نظرش رو بدونید.
۱۲ – پرسش های منفی تضمینی بپرسید
گاهی اوقات پرسیدن سوالاتی به صورت منفی که خودتون جوابش رو می دونید باعث میشه طرفتون عشقش رو نسبت به شما نشون بده.البته حتما باید خودتون قبل جوابش بدونید در جواب چه خواهد گفت. این تکنیک می تونه برای خیلی ها موثر باشه.
مثلا ازش بپرسید : تو از من بدت میاد، مگه نه؟ ( البته اگه مطمئنید میگه نه خیلیم دوست دارم ، بپرسیدا) طرفتون چند ثانیه به فکر فرو میره و بعدش جواب مورد علاقتون رو بهتون میده و البته این سوال اون رو به این فکر فرو می بره که چرا همچین حرفی رو زد و از اون به بعد سعی میکنه عشقش رو نسبت به شما بیشتر نشون بده./ بیش از حد از این روش استفاده نکنید.
۱۳ – هدیه بدهید
به مناسبت های مختلف و یا بی دلیل به طرفتون کادو بدید.
بهتره در ابتدا کادوهای بسیار گران بها خریداری نکنید چون این امر بی دلیل باعث بالا رفتن سطح توقع طرفتون میشه و اگر روزی شما به مناسبتی کادوی مورد علاقه اش رو که ممکن بسیار گران بها هم باشه تهیه نکنید موجب شده علاقه طرفتون بهتون صفر بشه.
این به این معنی نیست که طرفتون به خاطر پول و یا کادوهاتون شما رو دوست داره بلکه خودتون این طوری بهش فهموندین و سطح توقع اون رو بیش از اندازه کردید
هدیه ای بدید که بسیار مورد استفاده اش باشه تا هر وقت ازش استفاده میکنه به یاد شما بیوفته. شما هم ازش بپرسید که از اون کادو استفاده می کنه و یا ازش خوشش اومده.
۱۴ – احترام بزارید
همیشه برای طرفتون احترام فوق العاده ای قائل شوید. هیچ گاه در مکالتون دیگران رو ازش برتر جلوه ندید، هر چند در ظاهر شایذ عکس العملی نداشته باشه اما در درون با خود هر لحظه به یاد حرفتون می افته و غصه می خوره که امکان کم رنگ شدن عشق و عقده شدن این موضوع هست.
۱۵ – بدی هاش را هرگز بهش نگوید
به طرفتون بدی هاش رو به طور آشکار نگید بلکه سعی کنید اون رو حل کنید و یا بهش بفهمونین بدی هاش و مشکلاتش رو دوست دارید حل کنید
۱۶ – خوبی هاش رو براش تکرار کنید
هر فردی به طور ذاتی برخی خصوصیات رو داره که موجب برتری اون نسبت به بقیه میشه .
مثلا اگه نقاشیش خوبه می تونید در مورد این موضوع پا فشاری بیشتری کنید و اون برای دارا بودن این خاصیت تحسین کنید.همچنین قابلیت های خودتون رو بهش نشون بدید تا احساس افتخار کنه.
۱۷ – خودتون عاشق باشید
برای اینکه کسی عاشقتان باشد بهتر است در ابتدا خود یک عاشق واقعی باشید و این رو بارها به طرفتون ثابت کنید.
۱۸ – الگو عشق برای خود داشته باشید
خود را باور داشته باشید . امیدوار به آینده و به خدایتان زیاد فکر کنید چون او خالق عشق است . اگه به یک عشق واقعی فکر می کنید خدا بهترین و بزرگترین عاشق است پس بهترین الگو در نزدیکی شماست.
۱۹ – از عشقتون سو ء استفاده نکنید
نزارید عشقی که دوست دارید طرفتون بهتون داشته باشه باعث بشه اون چیزی رو از دست بده و یا بعدا پشیمون بشه. باهاش زیاد در مورد این موضوع حرف بزنید.
بیش از خودتون به فکر اون باشید تا به این صورت عشق خودتون رو ثابت کنید.
۲۰ – ثابت کنید یک همدم خوب می تونید باشید
به طرفتون این اطمینان رو بدید که می تونه با شما درد و دل کنه و رازهای خودش رو بهتون بگه.باید بهش ثابت کنید بهترین مأمن اسرار و یا همدرد براش هستید.
چون معمولا افراد رازهای دل و درد و دل هاشون رو به نزدیکانی که خیلی دوسشون دارند میگند پس از این طریق شما می تونید فرد مورد علاقه طرفتون باشید.
✏شعری از عصبانی ترین شاعر دنیا:
ﺗﻮ ﻏﻠﻂ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺁﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭ ﻣﻦ ِ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ،
ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻏﻮﺍ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮐﻪ ﮐﻨﯽ ﻣﺠﻨﻮﻧﻢ ؟
ﺑﻪ ﭼﻪ ﺣﻘﯽ مثلا ﺷﻬﺮﺕ ﻟﯿﻼ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍصلا ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﻭ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﻠﻨﺪ ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻡ ﭘﯿﮏ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺎﺩﺕ !
ﺁﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﯼ !
ﮐﺒﮏ ﮐﻮﻫﯽ ﺧﺮﺍﻣﺎﻥ ، ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺖ ﺑﺘﻤﺮﮒ !
ﻫﯽ ﻧﺨﻮﺍﻩ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺻﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ِ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ !
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﻠﮏ ﻧﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺒﺮﯼ !
ﻟﻌﻨﺘﯽ ، ﻋﻤﺮ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩﻡ ؟
ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ، ﻭﺭﺩﺍﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﻢ ﺷﻮ !
ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﯼ ﯾﺎ ﺑﺒﺮی
هیچی نگید اعصابش خورده!
از نوروز چه خبر؟
زمان تحویل سال نو ۲۵۷۴ ایرانی به وقت استکهلم
از این بهتر نمی شد! تحویل سال در شب منتهی به شنبه
نوروزی بیاد ماندنی برای جامعه ایرانی سوئد در سایه مسابقه تاریخی تیم ملی فوتبال دو کشور
استکهلمیان – کمتر از یک ماه به جشن ملی چهارشنبه سوری, به نوروز فرخنده و نیز سنت ملی ۱۳ بدر باقی مانده است. در سوئد و استکهلم نیز حال و هوای نوروز و بهار کم کم به مشام می رسد و جنب و جوش جهت برپایی هر چه شایسته تر این جشن ملی بزرگ رفته رفته اوج خواهد گرفت.
بنا به پیشنهاد جمهوری آذربایجان، مجمع عمومی سازمان ملل در نشست ۲۳ فوریه ۲۰۱۰، ۲۱ ماه مارس را بهعنوان روز جهانی عید نوروز را با ریشه ایرانی به رسمیت شناخت و آن را در تقویم خود جای داد.
در متن به تصویب رسیده در مجمع عمومی سازمان ملل، نوروز، «جشنی با ریشه ایرانی که قدمتی بیش از ۳ هزار سال دارد و امروزه بیش از ۳۰۰ میلیون نفر در ایران، افغانستان، تاجیکستان، جمهوری آذربایجان و سایر کشورهای آسیای میانه و قفقاز، بالکان، حوزه دریای سیاه و خاورمیانه آن را جشن میگیرند» توصیف شدهاست.
گزافه نیست اگر گفته شود نوروز در راه جهانی شدن است.
نوروز امسال ایده آل برای خارج نشینان
برخلاف سال هایی که مصادف شدن نوروز با روزهای کاری وسط هفته, خارج نشینان را دلخور کرده و امکان تحویل سال را در یک روز تعطیل و در کنار دیگر اعضای خانواده را از آنها گرفته بود, امسال زمان تحویل سال برای این گروه بصورتی کاملا ایده آل مصادف با روزهای تعطیل شده است.
امسال مصادف شدن زمان تحویل سال با تعطیلات شنبه و یکشنبه این شانس را دراختیار بسیاری از خارج نشینان قرار خواهد داد که نوروز را در پای سفره هفت سین و خانواده گرامی بدارند.
هنگام تحویل سال نو ۲۵۷۴ ایرانی به وقت استکهلم و سوئد
یکی از هیجاناتی که در سال نو ایرانی وجود دارد محاسبه دقیق هنگام تحویل سال نو است که از لحاظ دقت در نوع خود بی نظیر بوده و زمان آن همیشه با سال قبل متفاوت است. هنگام تحویل سال نو ایرانی پیش رو در سوئد بشرح زیر خواهد بود:
آدینه ۲۹ اسفند
برابر با ۲۰ مارس ۲۰۱۵
ساعت ۲۳ و ۴۵ دقیقه و ۱۱ ثانیه به وقت استکهلم
به این تریتب روز شنبه ۲۱ مارس ۲۰۱۵ برابر با روز اول فروردین سال نو ۲۵۷۴ ایرانی خواهد بود.
هنگام تحویل سال بوقت تهران (ایران)
شنبه ۲۱ مارس ۲۰۱۵
ساعت ۲ و ۱۵ دقیقه و ۱۱ ثانیه
هنگام تحویل سال بوقت کپنهاک (دانمارک) و اسلو (نروژ)
آدینه ۲۰ مارس ۲۰۱۵
ساعت ۲۳ و ۴۵ دقیقه و ۱۱ ثانیه
هنگام تحویل سال بوقت هلیسنکی (فنلاند)
شنبه ۲۱ مارس ۲۰۱۵
ساعت ۰۰ و ۴۵ دقیقه و ۱۱ ثانیه
هنگام تحویل سال بوقت لندن (انگلستان)
آدینه ۲۰ مارس ۲۰۱۵
ساعت ۲۲ و ۴۵ دقیقه و ۱۱ ثانیه
هنگام تحویل سال بوقت آمریکا و کانادا
غرب: آدینه ۲۰ مارس ۲۰۱۵ ساعت ۱۵ و ۴۵ دقیقه و ۱۱ ثانیه
مرکز: آدینه ۲۰ مارس ۲۰۱۵ ساعت ۱۷ و ۴۵ دقیقه و ۱۱ ثانیه
شرق: آدینه ۲۰ مارس ۲۰۱۵ ساعت ۱۸ و ۴۵ دقیقه و ۱۱ ثانیه
چهارشنبه سوری امسال مصادف با غروب سه شنبه ۱۷ مارس ۲۰۱۵
چهارشنبه سوری به معنی شب منتهی به آخرین چهارشنبه سال قدیمی است. بنا براین چهارشنبه سوری امسال برابر است با غروب سه شنبه ۱۷ مارس ۲۰۱۵ که فردای آن آخرین چهارشنبه سال کهنه خواهد بود.
جشن ملی چهارشنبه سوری علاوه بر اهمیت سنتی آن, نمایش قدرت محکمی از سوی ملت ایران و بخصوص نسل جوان در مقابل دشمنان تاریخ و فرهنگ ملی کشورشان نیز بشمار میرود و به همین واسطه وسواس در مورد برگزاری هر چه باشکوهتر آن در میان ایرانیان چه در داخل و چه در خارج از کشور بیش از هر جشن ملی دیگری است.
استکهلم برگزار کننده بزرگترین جشن چهارشنبه سوری جهان
شهر استکهلم و ایرانیان آن افتخار برگزاری بزرگترین جشن چهارشنبه سوری جهان را بنام خود ثبت کرده اند. این جشن بزرگ ملی امسال نیز مانند سالهای گذشته با شرکت هزاران نفر و بصورتی باشکوه در غروب سه شنبه ۱۷ مارس در قلب شهر استکهلم برگزار خواهد شد. منتظر اطلاعات بیشتر در روزهای آینده باشید.
سال نو پیش رو, سال گوسفند
از ايام باستان هر سال متناظر با يک حيوان ناميده ميشد و اين نامها در يک دوره دوازده ساله تکرار ميگردیدند. اين ترتيب برای ايرانيان عبارت است از:
۱- موش ۲- گاو نر ۳- پلنگ ۴- خرگوش ۵- نهنگ ۶- مار ۷- اسب ۸- گوسفند ۹- ميمون۱۰- مرغ خانگی۱۱- سگ ۱۲- خوک.
اين شعر قديمی نيز يادآور ترتيب سالهاست:
موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار
زان چهار چو بگذری نهنگ آيد و مار
آنگاه به اسب و گوسفند است حساب
حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر كار
بقر= گاو نر
حمدونه= میمون
به این گمان, مصادف شدن هر سال با یک حیوان, خصوصیات آن حیوان را نیز پیدا خواهد کرد. از رویدادهای مهم میتوان به انقلاب اسلامی اشاره نمود که در سال مار! آغاز گردید و در سال اسب به ثمر رسید. از دیگر نکات دانستنی در مورد سال نو ۲۵۷۴ این است که سال جدید سال گوسفند خواهد بود.
۱۳ بدر
۱۳ فروردین امسال نیز مصادف با یک روز پنج شنبه برابر با دوم ماه آوریل شده است که متاسفانه در سوئد یک روز کاری است. اما بنظر نمیرسد که حتی این موضوع نیز ایرانیان را از رفتن به آغوش طبیعت, و آن هم طبیعت بی اندازه زیبای بهاری سوئد, باز دارد.
۳۱ مارس (۱۱ فروردین) مسابقه تاریخی مابین تیم های ملی فوتبال سوئد و ایران
نوروز امسال بدون شک برای جامعه ایرانی مقیم سوئد نوروزی بیاد ماندنی خواهد بود و تحت تاثیر مسابقه پر هیجان و تاریخی تیم ملی فوتبال ایران و سوئد قرار خواهد گرفت که برای اولین بار در تاریخ در روز سه شنبه ۳۱ مارس (۱۱ فروردین) در استادیوم ۵۰ هزار نفره «فرندز آرنا» در استکهلم در روبروی یکدیگر قرار می گیرند.
اتحاد و همکاری مورچه ها برای انجام یک کار خارق العاده :
[youtube https://www.youtube.com/watch?v=HUnAoFfLDrA&w=400&h=300%5D
مردان و علائم افسردگی
اخلاق مردانه
استاد دانشکده روانپزشکی کالیفرنیا Ian A. Cook می گوید افسردگی می تواند تمایل به لذت های زندگی را از بین ببرد و سایه غمگین بزرگی را بر زندگی بیاندازد. او تاکید می کند که علائم تشخیص افسردگی در زنان و مردان یکسان است ولی بعضی از آنها می تواند در مردان بروز بیشتری داشته باشد.
.
ضعف فیزیکی – کند شدن موتور فیزیکی بدن یکی از علائم اصلی افسردگی است که در مردان بیشتر دیده می شود. ضعفی که می تواند در برگیرنده حرکات بدن٬ کندی در حین صحبت کردن و حتی فعالیت ذهنی باشد
.
خواب نامتعادل – پر خوابی و کم خوابی که در هر صورت به از بین رفتن خستگی که مردان احساس می کنند منجر نخواهد شد
.
ضعف تصمیم گیری – مردان افسرده به دلیل تسلط افکار منفی که مدام به ذهن شان هجوم می آورد قادر به استفاده مناسب از قدرت دقت و تمرکز نیستند. آنها نمی توانند به یک تشخیص و نتیجه معین دست یابند
پرخاشجویی و خشونت – از دست دادن قدرت کنترل بر اعمال و رفتار٬ مردان افسرده را وا می دارد که برای ابقای قدرت و کنترلِ از دست رفته به پرخاشجویی و خشونت متوسل شوند
.
فشار عصبی – مردان افسرده معمولا افسردگی شان را با لقب « استرس داشتن» پنهان می کنند. رابطهِ فشار عصبی و افسردگی مدام با هم تلاقی می کنند. استرس هم می تواند علامت افسردگی باشد و هم یکی از عوامل ایجاد کننده آن
,
ضعف جنسی – با وجود آنکه ناتوانی در تحریک آلت جنسی مردانه به خودی خود نشانه افسردگی نیست ولی اگر بی رغبتی به لذت های زندگی و تاثیر داروهای ضد افسردگی را کنار هم قرار دهیم پی می بریم که به هم خوردن سلامت جنسی از نشانه های اصلی افسردگی در مردان است
اعتیاد به الکل – مصرف الکل ابتلا به افسردگی را در زنان و مردان دو برابر می کند ولی سهم معتاد شدن مردان افسرده بیشتر است چون تلاش برای لاپوشانی افسردگی و حرف نزدن در باره آن در مردان شایع تر است . در ضمن مردان فکر می کنند از طریق کمک گرفتن از الکل قادر به کنترل افسردگی خواهند بود
دولت کانادا اقامت پناهندههای تقلبی را لغو میکند
.
به گزارش ایرانیان کانادا به نقل از ونکوورنامه: دولت اتاوا به آرامی در حال بررسی وضعیت افرادی است که از کانادا پناهندگی گرفتهاند اما بعدا به همان کشوری که از آن فرار کرده بودند سفر کردهاند.
قانون جدید به دولت اتاوا اجازه میدهد اقامت آن دسته از پناهجویان سابق را که «دوباره از از سرزمین مادریشان نفع میبرند» لغو کند.
به گزارش تورنتو استار، دولت فدرال از زمان تغییرات سال ۲۰۱۲ در قوانین مهاجرتی، به طور فعالانهای در حال بررسی پرونده پناهندههایی است که شرایطشان عوض شده و توانستهاند کانادا را ترک و به سرزمین مادریشان سفر کنند.
تعداد افرادی که توسط دولت کانادا در سال ۲۰۱۴ سلب اقامت شدهاند تقریبا پنج برابر آمار سال ۲۰۱۲ است (از ۲۴ نفر به ۱۱۶ نفر) و شورای مهاجرت و پناهندگی (IRB) کانادا است که تصمیم میگیرد افراد هنوز به حمایت دولت کانادا نیاز دارند یا نه.
یک سند داخلی دولتی که در اختیار مرکز Canadian Council for Refugees قرار گرفته نشان میدهد که دولت محافظهکار کانادا قصد دارد به طور سالانه حدود ۸۷۵ پناهنده را لغو اقامت کند.
البته مقامات دولتی وجود چنین سندی را تایید نکردهاند.
فعالان حقوق پناهندهها میگویند حرکت دولت باعث نگرانی و هراس شدید پناهجویان سابق شده است که مثلا برای بازدید از بستگان بیمارشان به کشورشان سفر کردهاند و یا بعد از آنکه اوضاع در سرزمین مادریشان بهتر شده سفرهای طولانیتری به آنجا داشتهاند.
قانون جدید مشخص نکرده که تعداد و زمان سفرهای هر فرد به سرزمین مادریاش چقدر باید باشد تا از دید دولت کانادا «دوباره نفع بردن از آن کشور» به حساب آید. اما به گفته منابع دولتی، در صورتی که شخص برای دریافت پاسپورت سرزمین مادریش دوباره اقدام کند یا به صورت داوطلبانه پاسپورتش را تمدید کند جزو «نفعبرندهها» به حساب میآید و پناهندگیاش به احتمال زیاد لغو میشود.
.
ایرانیان کانادااسفند ۵, ۱۳۹۳, ۴:۴۷
سئوالاتی که نباید از لزبین ها پرسید
.
روزنامه نگار امریکایی می نویسد:« به شکل وسیعی نسبت به زنانی که برای رابطه زناشویی جذب زنان دیگر می شوند سوء تفاهم وجود داره. طبیعیه که اغلب افراد اطلاعات زیاد در باره لزبین ها ندارند و کنجکاو هستند. برای همین اجازه بدهید سئوال های که بهتره نپرسید را اینجا بیارم چون ممکنه با جواب های خوبی روبرو نشید.
۱- از کجا می دونی لزبین هستی اگر مردها رو تجربه نکردی؟
جواب خودمونی: از کجا می دونی گی نیستی؟ شما هم که مردها رو تجربه نکردی؟
۲- چطوری با هم سکس دارید؟
جواب اول: می شینیم یک چایی گل گاو زبان دم می کنیم و شروع می کنیم به خوندن « توی ای پری کجایی» و بعد به سمت عقربه ساعت خم و راست می شیم و در همون حین در باره سیاست هم کمی بحث می کنیم و … آخه این هم شد سئوال؟
جواب دوم: اصلا معلوم نیست چرا از روز ازلِ غارنشینی، آدمها با سکس زنها با همجنس های خودشون راحت نیستند. مگر توی این همه مدت، بشر فرصت نداشت بفهمه که سکس داشتن، لذت جنسی داشتن و حتی به اوج جنسی رسیدن محدود به یک وسیله برآمده و چسبیده به بدن نیست. هزاران نوع از همان شکل و حالت هر کدوم مون توی گنجه هامون داریم. تازه مگر شما از دست ودهن، بوسه و نوازش، زمزمه و نگاه، غذا و مشروب و شعر و تخیل استفاده نمی کنید؟
۳- کدام تان مردِ ماجرا هستید؟
هیچکدام. این سئوال که کدوم مون مرد هستیم وقتی به ذهن خطور میکنه که یه عنکبوت در سقف خانه می بینیم و کدوم جرئت می کنیم بریم بندازیمش بیرون… وگرنه، واکنش هر دوی ما به این سئوال این است که زن هستیم، حتی وقتی که عملا یک جفت butch/femme باشیم. این سئوال نوعی توهین می تونه باشه که ما حتماً باید طبق الگوی زوج های زن / مرد رفتار کنیم بخصوص با آن برداشت کلیشه ایی که از رابطه دو نفره و نقش « مرد» وجود داره! اگر از شما بپرسند توی رابطه شم،ا مرد کیه خوشتان می اید؟
۴ – دوست داری سه تایی بپریم، من و شما دوتا؟
این هم از اون شایعات و باورها است که محافظه کارها راه انداختند که ما لزبین ها یا مشغول از بین بردن نهاد خانواده در جامعه هستیم یا یه مشت الوات هستیم که گروه گروه با هم سکس داریم. نه عزیز محترم… ما انسانیم و سکس و عشق را مثل بقیه آدمها حس می کنیم. اما اعمال و رفتار ما مثل یک زن نیست هرچند بعضی از ما لباس و آرایش زنانه داریم و ادای زنها را در می آریم. البته مثل خیلی از شماها، شاید آرزویش را داشته باشیم که گاهی از اینکارها بکنیم ولی به اندازه خودتان کار و زندگی و اخلاق و تعهد داریم.
۵ – چرا با آلت مردانه مشکل داری؟
این هم از اون حرفاست. مثل این شایعه که ما از مردها متنفریم. همه ماجرای لزبین بودن چیزی جز این واقعیت نیست که میل و خواسته و جنس ادمها فرق داره. همین. مثل این ضرب المثل که میگه علف باید به دهن بزی خوش بیاد…
۶ – به عنوان زن، حیفت نمیاد که خودت رو از شومبول محروم می کنی؟
نگران نباش، انواع و اقسامش را داریم حتی از اون نوعِ شبرنگی هاش
۷ – شاید هنوز مرد واقعی به تورت نخورده؟
عزیز محترم یه نگاهی به دور و برت بندازی می بینی که یه عالم زن هست که هنوز شاهزاده سوار بر اسب سفیدش رو نمیشه و نمی تونه پیدا کنه و هیچکدوم شون نیامدن لزبین بشن … این حرفت داره غیرمستقیم تهمت میزنه به ما و میگه به خاطر اذیت هایی که از مردهای «نامرد» دیدیم لزبین شدیم. ما فقط از مردا به عنوان جفت خوش مون نیاد، معنی اش این نیست که ازشون بدمون میاد …
.
مرد روز | February 25, 2015
۱۰ واقعیت خواندنی درباره چپدستها
چپدست بودن برای بعضیها مثل کابوس میشود وقتی قیچی و انبردست برای راستدستهاست. حتی موسیقی زدن برای چپدستها سختتر است. این واقعیتهای جالب را درباره چپدستها بدانید.
تنها ۱۰ تا ۱۵ درصد مردم جهان چپدستند
هیچ دلیل ثابت شدهعلمی برای اینکه چرا بیشتر مردم راستدست اند و نه چپدست هنوز به دست نیامدهاست.
چهار رئیس جمهور از پنج رئیس جمهور آخر آمریکا چپ دستند. رونالد ریگان، جرج بوش پدر، بیل کلینتون، اوباما،
در سال ۲۰۰۹ دانشگاه کوینز بلفست Queens Belfast کشف کرد که گربههای نر بیشتر چپدستاند.
مطابق نتایج تحقیقات در سال ۲۰۰۶ سرعت فکر کردن و پردازش مغز چپدستها در هنگام ورزش و بازیهای کامپیوتری از راستدستها بیشتر است.
چپدستها تمایل به شغلهایی دارند که قدرت خلاقیت بالا میخواهد.
در سال ۲۰۰۶ تحقیقات آمریکاییها نشان داد که چپدستها بعد از فارغاتحصیل شدن از دانشگاه، ۱۵درصد پولدارتر از راستدستها میشوند.
در یک تحقیق در دانشگاه کویین مارگارت انگلستان مشخص شد که چپدستها بیشتر بعد از دیدن فیلمهای وحشتناک دچار علائم روانی ترس و اضطراب میشوند.
.شنوایی چپ دست ها با راست دست ها متفاوت است.چپ دست ها قدرت بالاتری در شنیدن تغییرات ریز و ظریف صداها دارند. جالب است بدانید نیمکره های راست و چپ مغز هر کدام در درک و تحلیل برخی صداهای خاص قدرت دارند و چیزی که واضح است قدرت نیمکره راست مغز، یعنی همان نیمکره ای که چپ دست ها بیشتر به کار می گیرند قدرت بیشتری در تحلیل و شناخت تغییرات ریز و دقیق در صداها دارد.
روز بینالمللی چپدستها روز ۱۳ آگوست است.
شما درباره چپ دستها چه تجربه ا ی دارید و چه چیز خاصی درباره آنها کشف کرده اید؟ اگر چپ دست هستید درباره خود بگویید.شاید تجربه شما واقعیتی دیگر را به این واقعیات اضافه کند.
دوستان خواهشمندیم که برای خواندن مطالب جدید به نوشته زیر رجوع فرمایید:
مطالب جالب و خواندنی قسمت هشتم