غم مخور!

دوستان بعضی ها واقعا ذره ای مهر و محبت تو وجودشون نیست! دیروز یکی از دوستان قدیمی اومده پیشم، اصلا بهتون بگم چی میگفت باورتون نمیشه!
میگه خدا رو شکر تابستون اومد، میتونیم  نفس راحتی   بکشیم!
میگم تو این گرمای ۳۷ درجه چه نفسی میتونیم بکشیم؟ ما که داریم از گرما خفه میشیم!
میگه گرما رو بیخیال، من اگه تابستونا ۷۰ درجه هم میشد باز هم واسه رسیدنش لحظه شماری میکردم!
گفتم به قول انگلیسی ها ،    ۷۰درجه گرما و نفس راحت !  I DON’T GET IT
میگه میدونی، زندگی در غربت ما ایرانیها هر بدی رو که داشته باشه یک خوبی داره که به دنیا میارزه!
گفتم، من که هیچ خوبی تو این زندگی سگی نمیبینم!
گفت چرا نمیبینی؟ تو هم که مثل من متاهلی، خانومای ما تابستونا میرن ایران، ۴ هفته ، ۵ هفته اگه شانس باهات باشه، ۲ ماه ۳ ماه اونجا میمونن! این موهبت، نصیب همه مردای دنیا نمیشه، اینو اصلا دست کم نگیر!
گفتم، مرد زبونتو گاز بگیر، اصلا حالیت هست داری چی میگی؟ همسر آدم، پاره تن آدم، یار و یاور آدم بره مسافرت ، اونوقت این موهبته؟!
میگه برو بابا دمشو  بگیر! ادای شوهر های پاستوریزه رو در نیار، من که تنها خوشحالیم در زندگی همین شده که خانوممو ببرم فرودگاه و بفرستمش ایران!
گفتم من اصلا فکر نمیکردم که مردی رو ببینم که  زنش بره مسافرت و خوشحالم بشه!
میگه خوب چشت روشن  حالا دیدی!
میگم خوب حالا کی میره انشالله به سلامتی؟
میگه نمیگه لامصب، هر دفعه منو زجر کش میکنه تا این خبر خوش رو بهم میده!
گفتم میخوای بهش زنگ بزنم بگم این کارا رو باهات نکنه چونکه میترسم  اگه یک دفعه بیاد بهت بگه شب دارم میرم، از خوشحالی سکته کنی!
گفت نمیگه، هر روز به هزار کلک میخوام از زیر زبونش بکشم بیرون، حواسش جمه اما!
گفتم، راستش من به تو حسودیم میشه ، که خانومت میره ایران و خوشحالی و میتونی از آزادیت بطور کامل  لذت ببری!
گفت، خانوم تو مگه نمیره  ایران؟!
گفتم، چرا اما من نمیتونم مثل تو  خوشحال باشم!
گفت جدی میگی؟! من هم فکر نمیکردم که یک مرد رو ببینم که خانومش  بره مسافرت و ناراحت باشه!
گفتم به قول خودت چشت روشن حالا دیدی!
گفت اما من هم تا  حدی که با روحیات تو آشنایی دارم فکر نمیکنم  که آدمی باشی که از مسافرت همسر گرامیت  زیاد آزرده خاطر شی!
گفتم به جان عزیزت، من از همون لحظه ایکه دارم از فرودگاه برمیگردم ناراحتم و این ناراحتیم روز به روز هم شدید تر میشه!
گفت، واقعا متاسفم برات، اون تلفونو بده من,  زنگ بزنم به خانومت  و بگم امساله رو از خیر رفتن بگذاره که تو اینقدرزجر نکشی !
گفتم اگه میخوای دستتو قطع  کنم ، تلفونو وردار!
گفت، منظور بدی نداشتم فقط میخواستم کمکی کرده باشم.
گفتم میدونی من از چی ناراحتم؟
گفت، نه والا من که اصلا تصور همچین چیزیرم نمیتونم بکنم، مسافرت زن، ناراحتی شوهر!  جل الخالق، به حق حرفای نشنیده !
گفتم میدونی ناراحتی من از چیه؟
گفت از چی؟
گفتم از این ناراحتم که چرا  وقتی که آدم تنهاست و بدون دغدغه و غر غر و رفتن تواعصاب و هزار و یک دردسر دیگه ، راحت زندگی میکنه . زمان اینقدر سریع میگذره! از فرودگاه تا میرسم خونه یک ساعتش گذشته، سرتو میچرخونی یک هفتش گذشته! هر چی هم به روز برگشت نزدیک تر میشیم ناراحتی من بیشتر به اوج خودش  نزدیک میشه! تا میای بفمهی زندگی کردن  چیه،  دوباره باید بری فرودگاه!

گفت راست میگی ها، مام مثل اینکه بیخودی تا حالا با دممون گردو میشکوندیم،  تا وقتی میخوان برن، هر روزش مثل  یک ماه  به نظر میاد، تا پاشونو میزارن تو هواپیما، زمان دورش انگار عوض میشه! وقتی داری میری فرودگاه بیاریشون، خیال  میکنی همین نیم ساعت پیش بردیشون فرودگاه!
گفتم اره عزیز،زیاد خوشحال نباش، همیشه اینو در نظر داشته باش که

یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور!

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور!……….

دیدگاهتان را بنویسید