قلتبان

دیروز دوستان، صبح خیلی زود تر اومدم مغازه چونکه خیلی کار داشتم، ساعت حدودای ۸ نشسته بودم پشت کامپیوتر، در هم بسته و چراغام  هنوز خاموش  و داشتم حساب ها رو بررسی میکردم که دیدم یک تاکسی پارک کرد  جلو مغازه ، با خودم گفتم که فقط خدا کنه که از دوستان نباشه که بتونم کارمو تموم کنم ! بازم  محض احتیاط ، خودم رو پشت مانیتور کامپیوتر قایم کردم و گفتم کار از محکم کاری عیب نمیکنه!
تو همین حالت نیمه نشسته و نیمه دراز بودم که دیدم یکی تق تق میزنه به در! جواب ندادم!
دیدم یکی از پشت در میگه، ببین من که دارم کمرتو  میبینمت تا باز نکنی نمیرم!
تا صداشو شنیدم گفتم ای داد و بیداد که  تا ظهرافتادیم! ولی دیگه کاریشم نمیشد کرد ، بلند شدم و از پشت در  گفتم ببین من چونکه کار دارم کله سحر بلند شدم اومدم مغازه ، جون مادرت بزار به کارم برسم، من میدونم که الان ساعتیه که شما راننده تاکسی ها کارتون میخوابه و تو هم میخوای  یکی ۲ ساعت مخ منو اینجا کار بگیری!
گفت نه بابا بازکن درو تو هم  دلت خوشه، فقط میخواستم شکل نحستو ببینم و برم! من اینقدر کار دارم، خیال کردی میام وقتمو با شنیدن  چرت و پرتای تو تلف کنم؟!
گفتم خدا رو شکر، در رو باز کردم اومد تو.
گفت حالا که جا پارک به این خوبی گیرم اومده یک قهوه بزار سریع بخورمو برم!
گفتم قهوم تموم شده متاسفانه!
گفت حالا ببینش ها، بعد سالی میخواد یک قهوه تلخ به ما بده، ببین چه ادا هایی از خودش در میاره !
گفتم نه به جون عزیزت، همین الان پیش پای تو، یک قاشق دیگه مونده بود، درست کردم خوردم، برو فردا بیا، ۲ گالون قهوم بخوای، من  نوکرتم!
گفت مشکلی نیست  تا تو آبو بزاری جوش بیاد منم  قهوه رو از این سوپر مارکت گرفتم و آوردم !
با خودم گفتم عجب گیری داده این پسر امروز، کنه هست همیشه اما  امروز دیگه  میخواد کفر منو در بیاره!
گفتم قوری برقی خرابه!
گفت، ببین خیلی دیگه ان شدی! این چه اخلاق سگیه که تو داری?  دوست ۳۰ سالت، هوس کرده یه  قهوه باهات بخوره ، تو هم عین این پیر مردای هاف هافو، هی بهونه میاری!
گفتم کار دارم عزیز من، رفیق من، فدات شم، قربونت برم، کارمو امروز باید تموم کنم بدم دست حسابدار، ۱۰ دفعه تا حالا زنگ زده  بی پدر، ول کنم نیست، گفته امروز نرسونی، جریمت   میکنن! امروزه رو بی خیال شو،  من که گفتم، هر وقت دیگه بخوای من در خدمتم، چاکرتم هستم!
گفت پیر شدی ها، دیگه اصلا نمیشه باهات حال کرد، اصلا قیافتم  شده عین ۱۰۰  ساله ها! بی خیال باش بابا، کجا رو میخوای بگیری؟ شش ماه دیگه  تلپی میوفتی میمیری، تازه دوزاریت میوفته که همه این کارا بیخودی بوده! من الان پدرمو  نگاه میکنم از توخیلی سر حال تره ماشالله! تو اصلآ چند سالت هست بابا بزرگ؟!  تو سنت بیشتره یا بابای من؟!
حق با اون بود، رو بد نکته ای  دست گذاشته بود ! منم درسته که سن و سالی ازم گذشته اما از اونی هم که هستم  خیلی پیر تر نشون میدم! اینو که گفت،  گفتم بزار یک چیز بهش بگم که دیگه از این گه خوردنا نکنه!
پرسیدم تو خودت چند سالته پسرم ؟!
گفت من پنجاه و چهار!
گفتم به قول عبید زاکانی، من  سن بابای قلتبانتو که نمیدونم اما از خود جاکشت یک سال کوچیک ترم!
گفت، جاکش که میدونم چیه، به موبایل فروشا میگن! قلتبان دیگه چیه!
گفتم اونو میخوای بفهمی باید بری رساله دلگشای عبید رو بخونی اما حالا که صحبت از موبایل فروشا و شوفر تاکسی ها شد ، بزار من این داستان شوفر تاکسی ها رو برات بگم بعدش اگه قهوه هم خواستی میرم واست از این کافه بغلی میگیرم میارم!
گفتم اگه یادت باشه تا همین چند ماه پیش، تو همین شهر خودمون، هوا که تاریک میشد، خانوما لخت و پتی وایمیستادن  بغل خیابون,  منتظر مشتری!
یک دفعه یک خانوم محترم با بچه  کوچولوش سوار تاکسی یکی از همکاران شما میشن ، همین جوری که دارن میران، پسره چشش میوفته به خانوما ، از مادرش میپرسه، مامان اینا چی میخوان اینجا کنار خیابون واستان!
خانومه میگه، اینا پسرم ، کارشون تموم شده، حالام دارن میرن خونه هاشون ، منتظر شوهراشونن که بیان دنبالشون !
راننده تاکسی میگه نه خانوم اینا منتظره شوهراشون نیستن!
خانومه چشمکی به شوفر  تاکسیه میزنه و میگه، چرا اقای محترم اینا منتظره شوهراشونن که بیان و اینا رو ببرن خونه  !
راننده تاکسیه میگه، خانوم من ۲۰ ساله، شبی ۱۰ بار  دارم این مسیر رو میرم، اونوقت شما دارین به من میگین؟
خانومه میگه، مگه نمیبین الان اون آقاهه اونجا داره با یکیشون حرف میزنه، اون زنشه!
شوفر تاکسیه میگه، نه خانوم، این حرفا چیه، اونا دارن سر قیمت چونه میزنن!
خانومه دیگه کفری شده بوده، میگه جناب بزارین من خودم واسه بچم شرح بدم اینا منتظر چی هستن، شما لطفا حواستون به رانندگیتون باشه!
راننده تاکسی حالش گرفته میشه، برمیگرده به پسره میگه، ببین عزیز من، اینا زن های خراب هستن، اینجا دارن کار میکنن، مردا میان به اینا پول میدن و باهاشون میخوابن!
پسره میگه یعنی اینا با هر کی بهشون پول بده میخوابن؟
راننده تاکسیه، میگه  اره جونم، هر کسی بخواد پولی بهشون میده و با اینا میره تو تختخواب اهمون کاری رو میکنه که زن و شوهرا با همدیگه میکنن !
بچهه رو به مامانش میکنه و میگه، مامان اینا با اینهمه مرد میخوابن، حامله نمیشن؟!
مامنش میگه چرا نشن، حامله هم میشن پسرم ،پس تو  خیال میکنی این شوفر تاکسی ها از کجا میان ؟!
**
گفتم، حالا که داستان آفرینش شوفر تاکسی ها رو برات گفتم،  اگه هنوزم میل قهوه خوردن داری که واست ترتیبشو بدم؟!
گفت قهوت  بخوره تو سرت من رفتم  اما خوب داستانی واسم تعریف کردی از حالا من هر وقت این  خانوما رو ببینم که تو خیابون واستادن  به مسافرام میگم که از فامیلای شما موبایل فروشان!

گفتم تو رو جون همه مادرات! تو فقط برو، هر چی که دلت میخواد تعریف کن!

دوستان برای خواندن مطالب دیگر Bobby میتونین به سایت دیگر من با آدرس www.parsnews.at  مراجعه کنید!

دیدگاهتان را بنویسید