ارسالشده در نوشتههای بابی آوریل 13, 2010
پدر یکی از دوستان متأسفانه به رحمت ایزدی پیوسته بود، بازماندگانش، که هر کدوم هم از یک گوشه دنیا اومده بودن، برای عزاش سنگ تموم گذاشه بودن جاتون خالی!
از خورد و خوراک هرچی که تو بازار بود اونجا میدیدی، میوه، شیرینی، آجیل ، غذاهای مختلف، مرغ و کباب و شینیزل و رولت، پیش غذا و پس غذا و خلاصه هرچی که فکرشو بکنین، اینا تهیه کرده بودن، آدم دلش نمیومد که مجلس عزا رو ترک کنه!
فقط یک بدی داشت، صاحب عزا، ۲ نفر هم آورده بود که فیلمبردای میکردن!! تمام وقت این دوربینا رو مرده خورها میچرخید و داشت همه چی رو ضبط میکرد! من از این کارشون اصلا خوشم نیومد چونکه میخواستم بخاطر شادی روح اون مرحوم چند تا کباب بیشتر بخورم، ۴-۵ تایی هم بذارم جیبم که بعدا ببرم خونه که زن و بچه هامم روح اون مرحوم رو شاد کنن اما از چشم این ۲ تا دوربین هیچی پنهون نمیموند!
قبل از غذا رفتم یک قاشق حلوا بذارم تو دهنم که فاتحهای هم خونده باشم، دیدم یکی از دوستان در گوشم گفت، عجله نکن، اینا دسره مال بعد از غذاس، اینقدر حرص نزن! گفتم این چرت و پرتارو نگو مرد حساب، الان مرحوم زنده بود با یک تیپا مینداختتت بیرون، تو اصلا مثل اینکه تو باغ نیستی، نشنیدی تا حالا میگن، اینشاالله حلواتو بخورم، یعنی که بمیری، حلوا واست بزارن، مردم بخورن و فاتحه بخونن، گفت واسه عروسی هم همینو میگن! گفتم نه عزیز من اونجا میگن اینشاالله شیرینیتو بخوریم، حلوا مال عزاس شیرینی مال عروسی، البته زیاد طول نمیکشه که بعد از خوردن شیرینی عروسی، زن و شوهر میخوان حلوای همدیگرو بخورن!
همه چیز داشت عالی پیش میرفت تا وقتی که پسر بزرگ اون مرحوم بلند شد و چند کلمهای صحبت کرد، ایشون هم که در کانادا زندگی میکنه و همونجام بزرگ شده و اونم مثل ماها، بدبخت بیچاره این حرفا رو تا حالا ندیده، ورداشت گفت، خیلی خوشحالیم که موقعیتی پیش اومد که همه چند ساعتی رو دور هم باشیم، امیدوارم که بهتون خوش بگذره!!
میگن یکی روز عاشورا رفته بودا یک جا خرجی میدادن، نشسته بود و داشت چلو قیمه رو میزد بر بدن، یکی دید، طرف بد جوری داره لذت میبره! گفت آهوی عمو میدونی امروز چه روزیه؟ یارو گفت نه والا! گفت امروز قیمه نذری میدن چونکه روزیه که یزید حسینو در صحرای کربلا قیمه قیمه کرد، مرده لقمه آخر رو میذاره تو دهنش، با دستش چربی سیبیلاش پاک میکنه و میگه، دستش درد نکنه، کاشکی کبابش کرده بود، که امروز کباب میدادن!
منم بعد از صحبت پسر اون مرحوم برگشتم به دوستم گفتم، خدا بیامرز که زحمت کشید مرد، کاشکی که اقلا چند ماه زودتر مرده بود، چونکه اگه تابستون مرده بود، هم سرد نبود و من میتونستم بچه هارو با خودم بیارم حالی بکنن و دلی از عزا دربیارن! هم جای پرتقال نارنگی و سیب، خربزه هندونه و خیار وهولو میدادن، جای چائی و قهوه هم، شیر موز و آب طالبی!