ارسال‌شده در نوشته‌های بابی فوریه 15, 2010

در باز شد خانومه اومد تو، گفتم سلام خانوم، چشم ما روشن، خیلی‌ وقت بود زیارتتون نکرده بودم، گفت کم سعادتی ما بوده، میدونین گرفتاری زیاده، کارو بچه و هزار درد سر دیگه، حالام اومدم که اینو بدم خدمتتون!

دیدم تو دستش یک ظرفه، گفتم لطف کردین خانوم، خجالتمون دادین، چی‌ هستش؟ گفت دشمنتون خجالت بکشه، قابلی‌ نیست یک کم شله زرده آوردم خدمتتون!

گفتم دستتون درد نکنه، غذا رو که خودم زحمتشو کشیدم رفتم گرفتم خوردم، دسرشم خدا به وسیله شما رسوند!

گفت البته این دسر نیست، این شله زرد رو بخاطر اربعین درست کردم، میدونین که امروز چهلم امام حسینه، من الان چندین ساله که نذر کردم که درهمچین روزی شله زرد درست کنم ببرم پیش دوست و آشناها.

گفتم دست شما درد نکنه اگه همین شله زرد‌ها و قیمه‌های نذری نباشه ممکنه ما مسلمونا یادی هم از امام حسین نکنیم!

گفت، من هر سال ماه محرم کارم گریه و زاریه، شوهرم میگه تو ماه محرّم تو با اینهمه اشکی که می‌ریزی میتونستی لشکر امام حسین رو سیراب کنی‌!

گفتم، خانوم حسین  کشته نشد که ما ملت بزنیم تو سرمون و گریه کنیم، امام حسین میخواست درسی‌ به ما مسلمونا بده که در راه آزادی و حق طلبی از هیچی‌ حتی دادن جونمون دریغ نکنیم، به نظر من بی‌ حرمتیه که ما واقعه کربلا رو بشنویم و گریه کنیم، باید از امام حسین عبرت بگیریم  نه اینکه به حالش گریه کنیم!

گفت من وقتی‌ اسم رقیه رو میشنوم، اون طفل معصوم ،که چه ظلمی در حقش شد، جلو اشک‌هامو نمیتونم بگیرم!

گفتم بله راست میگین، واقعا هم که آدم متاثر میشه، به بچه‌ها از همه بیشتر تو این دینا ظلم میشه.

پرسیدم شما این چند روزه اخبار رو شنیدین؟

گفت آره چطو مگه؟

گفتم داستان  ساندرا رو شیندین؟

گفت خداییش حالم دیگه از شنیدن اسم این ساندرا به هم میخوره، بسکه رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها در بارش مینویسن!

گفتم شنیدین که ۲ روز پیش تو بیمارستان مرد؟

گفت چه بهتر، خیال همه راحت شد!

گفتم، خانوم شما شله زرد درست کردی بخاطر رقیه، روز و شب هم بخاطرش اشک می‌ریزی که ۱۴۰۰ سال پیش چی‌ بسرش آوردن اما حالت از شنیدن اسم ساندرا به هم میخوره؟

 خانوم محترم، ساندرا دو روز پیش که مرد ۱۳ ماهش بود! وقتی‌ آوردنش بیمارستان تو کما بود! ناپدریش اینقد این طفل شیرخوار رو میزده که ۷-۸ ماه بوده بیشتر دنده هاش شکسته بوده، بار‌ها و بارها به این بچه شیرخواره تجاوز کرده، بعضی‌ وقتا روزها میشده که این بچه از درد و گرسنگی فقط جیغ میکشیده، دفعه اولی‌ که این مرد بهش تجاوز کرده ۶ ماهش بیشتر نبوده، اونوقت شما از شنیدن اسمش حالتون بهم میخوره؟

من هم خانوم از شنیدن اسم رقیه و داستانش غمگین میشم اما وقتی‌ داستان ساندرا رو میخونم زار میزنم، سرمو میزنم به دیوار، از اینکه یک بچه شیرخواره ۱۳ ماه دائما زجر میکشیده و هیچکدوم از ما نتونستیم کمکش کنیم احساس شرم عجیبی‌ تمام وجودمو میگیره. وقتی‌ با خودم فکر می‌کنم که همون زمانی‌ که من داشتم تو تلویزون شو میدیدم و حال می‌کردم، مردی داشته با مشت دنده‌های یک بچه ۶ ماهه رو میشکونده، سرم داغ میشه.

گفتم، خانوم عزیز، داستان ساندرا مال ۱۴۰۰ سال پیش نیست/ ساندرا ۲ روز پیش نفس آخرشو کشید و ما رو با یک دنیا عذاب وجدان گذاشت و رفت، این زجر‌ها رو هم در صحرای کربلا و دمشق و شام نکشیده بلکه تو همین شهر و در خونه‌ای که حتی ۲ کیلومتر هم با اینجائی که  الان واستادیم،  فاصله نداره این بلا‌ها سرش اومده!

گفتم این شله زرد واسه من از گوشت خوک و خر و الاغ هم حروم تره، اینو ببرین خانوم،  بدین به اونایی بخورن که اونام مثل شما، خیال می‌کنن که خیلی‌ متدین و با ایمان هستن اما حالشون از شنیدن اسم دختره ۱۳ ماهه‌ای که شب روز کتک میخورده و گرسنگی می‌کشیدی و بهش تجاوز میشده،  بهم میخوره!………….

Leave a Reply