ارسال‌شده در نوشته‌های بابی جولای 4, 2010

  ۵-۴  سال پیش جاتون خالی‌ مسافرتی داشتیم به جزایر قناری، به شهری به نام San Agustin در Grand Canary !<!–more–>

اون وقتا هنوز یک بچه بیشتر نداشتیم، دختر کوچیکم هنوز یک سال و دو ماهش بود، هنوز نمیتونست راه بره!

از فرودگاه لاس پالماس با اتوبوس ما رو بردن  هتلمون که تقریبا ۴۵ دقیقه‌ای طول کشید، اتوبوس که جلو هتل نگر داشت، تا پیاده شدیم، برای اولین بار  دخترمون شروع کرد به راه رفتن! مستقیم هم رفت تو هتل! الان هم همیشه میگه بابی مارو ببر اونجایی که من راه افتادم!

هتل بسیار قشنگی بود، زیبایی جزایر قناری هم که دیگه احتیاجی به تعریف کردن نداره!

<img src=”http://www.travelfax.de/pic/Iberostar-Costa-Calero-Lanzarote-Spanien.jpg” alt=”hotel ibero” />

مردمان بسیار مهربونی هستن، ما دو روزی هم با ماشین تمام جزیره‌ رو گشتیم و غیر از خوبی‌ چیزی از این ملت ندیدیم، کارکنان هتل همه عاشق دخترمون بودن، وقتی‌ که با این بچه وارد هتل میشدیم، دیگه پای این بچه به به زمین نمیرسید،تمام وقت بغل یکی‌ بود! البته باید اعتراف کنم که دختر ما هم بسیار زیبا بود!!! 😉

یک شب که حدود نه‌ شب از  گردش برگشته بودیم و میخواستیم بچه رو بخوابونیم دیدیم که ‌ای داد بیداد، پستونکش تو تاکسی‌ جا مونده، بچه یک ساله هم که بدون پستونک خوابش نمیبرد، رفتم پایین از رسپسیون پرسیدم که کجا میشه پستونک گرفت، گفتن مغازه‌ها که حالا همه تعطیلن فقط  ممکنه داروخونه پستونک داشته باشه!  نزدیکترین داروخانه‌ای هم که شب بازه، حدود ۲۰ کیلومتر تا هتل فاصله داره!

هر چی‌ سعی‌ کردیم که بچه رو با خسته کردن بخوابونیم نشد که نشد، خیلی‌ خوابش می‌اومد اما بدون پستونک هم نمیخوابید!

خانومم گفت بابا تو هم باید میشتی تو تاکسی می‌رفتی میگرفتی میاوردی، گفتم عزیز من خیال میکنی‌ که وسط تهرونم که تاکسی بگیرم بگم جون مادرت منو ببر دواخونه یک پستونک بگیرم بیام! من اصلا نمیدونم، داروخانه کجاس نمیدونم اونا اصلا پستونک دارن، نمیدونم اصلا پستونک چی‌ میشه به زبون اینا، تازم ممکنه ۴۰-۵۰ کیلومتر راه رو برم ببینم که ندارن،  بحث داشت بالا می‌گرفت که دیدیم در اوتاقمونو زدن، در رو با کردم دیدیم یک پستونک گذاشتن تو سینی فرستادن! پستونک رو شستیمو دادیم به دخترم، گریه هاش یادش رفت، بچه رو بغل کردم رفتم پایین پیش کارمندای هتل، گفتم اومدم پول پستونک و تاکسی رو بدم، خندیدن گفتن کدوم تاکسی‌، یکی‌  که خواهرش بچه کوچیک داره، رفته پیشش، پستونک اضافه داشته، گرفته ، آورده!

واقعا که تعجب کردم از اینهمه مهربونی، گفتم شما مارو نجات دادین، کجاست حالا ایشون، گفتن شیفتش تموم شد، رفت خونه!

یادم میاد، رفته بودیم لاس پالماس، اونجا خیابونی بود لب دریا که همه مردم غروبا قدم میزدن، دخترمون با وجودی که هنوز ۲-۳ روز بود راه افتاده بود اما تا موزیک میشنید، شروع میکرد به رقصیدن، تازه وقتی‌ هم که نمیرقصید و راه میرفت، چونکه تلو تلو می‌خورد، همه خیال میکردن که داره میرقصه، اونجا نشستیم تو رستوران غذا بخوریم که این بچه موزیک به گوشش خورد و بلند شد وسط این پرومناد شروع کرد به قر دادن، یکدفعه دیدیم که ۳۰- ۴۰ نفر حلقه زدن دورش و شروع کردن به دست زدن، این دختر هم که میدون دیده بود ولکن نبود ۱۰-۱۵ دقیقه‌ای قر میداد، به خانومم گفتم، حیف که کلاه نداریم وگرنه میرفتم میچرخوندم پول خوبی‌ گیرمون می‌اومد! جالبیش اما اینجا بود ، وقتی‌ که رقص دخترمون تموم شد همه این ۳۰-۴۰ نفر اومدن و دست این بچه رو بوسیدن و رفتن، از صاحب رستوران پرسیدم چرا دست بچه رو میبوسن؟ گفت اینجا رسم اینه!  میخوان ازش تشکر کنن اما چونکه نمیخوان یکوقت بچه مریض شه، صورتشو نمیبوسن، دستشو میبوسن!

یک هفه‌ای که اونجا بودیم واقعا جزو بهترین روز‌های زندگی‌ ما به حساب میاد، یکروز جایی‌ رفته بودیم که به نظر من واقعا قشنگترین منظره‌ای‌ بود که در عمرم دیده بودم، به خانومم گفتم اگر واقعا بهشتی‌ وجود داشته باشه حتما باید شبیه به اینجا باشه، خانومم گفت من نمیدونم که چرا خداوند تمام جاهای قشنگ دنیا رو داده به کفار!

گفتم بستگی داره از نظر تو کی‌ کافر باشه، اینا کافرن یا اون مسلمونایی که دروغ میگن، سر مردم رو کلاه میذارن، به زن و بچه رحم نمیکنن……گفت باز رفتی‌ تو اون بحث‌های همیشگیت؟

گفتم این مردم که همه جور به مای مسلمون  محبت کردن کافرن اونوقت اونی‌ که دم مسجد و امامزاده ریش گذاشته و تسبیح دستشه، کلاه سر مردم میذاره مسلمونه؟

گفتم آقایی که شب خسته و کوفته میره واسه بچه مسلمون من و تو پستونک پیدا کنه که بچه گریه نکنه، کافره اونی‌ که در کشور مسلمونا هزار بلا سر بچه‌ها میاره مؤمنه؟!

خلاصه هفت روز خیلی‌ قشنگی‌ رو اونجا سپری کردیم، روزی که میخواستیم برگردیم، هم ما موقع خدا حافظی اشک تو چشامون بود و هم کارمندای هتل! ۲-۳ تا هدیه هم به دخترمون دادن و یکی‌ یکی‌ با ماها عکس گرفتن، اینم گفتن که شما اولین ایرانی‌هایی‌ هستین که تو هتل ما بودین ما قبل از دیدن شما تصور خوبی‌ از ایرانیها نداشتیم اما حالا  آرزو میکنیم که  فقط ایرانی بیاد پیشمون!

<img src=”http://www.hvsl.es/Lpa/imagenes/CostaCanaria1.jpg” alt=”hotel ibero2″ />

اونایی که بچه دارن می‌دونن که بچه‌ها معمولا یک چیزی مثل عروسک یا اسباب بازی یا خرس دارن که بهش عادت می‌کنن و بدون اون خوابشون نمیبره، دختر مام یک عروسک پارچه‌ای داشت  و ما هر جا که می‌رفتیم باید اینو میبردیم وگرنه مکافات داشتیم موقع خوابش، تو هتل بعضی‌ وقتا روزام با همون عروسکش میچرخید!

با وجودی که ۱۰ دفعه قبل از ترک هتل از خانومم پرسیدم که همه چی‌ رو ورداشته، تو اتوبوس  خانومم گفت که ساک دستی‌ یادش رفته، که چیزای زیادی توش بود منجمله همین عروسک! اتوبوس هم که نمیتونست برگرده، ۵۰ نفر آدم دیگم توش بودن.

فورا  زنگ زدم هتل که با تاکسی‌ بفرستن فرودگاه،  گفتن اینجا چیزی نمونده، گفتم برین اتاقو ببینن، رفتن گفتن اونجام نیست! خیلی‌ حالمون گرفته شده بود،  کادو گرفته بودیم برای دوستان و چیزای دیگم توش بود اما مهمترینش همین عروسک بود که نمیدونستیم چه جوری ۳-۴ ساعت پرواز رو تو هواپما با دخترمون بدون عروسکش کنار بیایم!

خوشبختانه تو فرودگاه، فروشگاهی بود که چیزی شبیه به اون عروسک داشت و خریدمو رفتیم تو هواپیما، دخترمون هم با همون رضایت داد.

تو هواپیما  به خانومم گفتم چه مسافرت خوبی‌ بود حیف که آخرش اینجوری شد، بازم خدا رو شکر کردیم که پاسپورتامونو گم نکرده بودیم!

خانومم  نمیخواست به زبون بیاره اما به هتلی‌ها شک داشت! گفت اینه فرق کشور‌های مسلمون با اینجور جاها،  در عربستان اگه پول وسط خیابون گذاشته باشی‌، کسی‌ جرات نمیکنه بهش دست بزنه! گفتم از ترسشونه نه از ایمان و اعتقادشون!

 منم نمیتونستم اما قبول کنم که ساک یکدفعه غیبش زده باشه! گفتم خوب دیگه، تو هر کشوری همه جور آدم هست!

با وجودی که قبلش تصمیم گرفته بودیم که از کشور محل زندگیمون به هتل زنگ بزنیم و از همشون تشکر کنیم، بعد از گم شدن ساکمون دیگه زنگ نزدیم و جریان تقریبا یادمون رفته بود که یک روز صبح دیدیم که پستچی در زد، گفت بسته‌ای واستون اومده، گفتیم لابد از ایرانه، بسته رو آورد دیدیم خیلی‌ بزرگه، روشم اسپانیایی(اسپانیولی) نوشته شده، باز کردیم دیدیم ساکمونه، یک بسته شوکولاتم با یک خرس سفید کوچیک گذاشته بودن روش، با ۵ تا عکسی‌ که با ما تو هتل گرفته بودن، فرستاده بودن!

خیلی‌ خجالت کشیدیم که بهشون زنگ نزده بودیم اما نمی‌شد که دیگه حالا زنگ نزنم، تلفنی بهمون گفتن که ساکتون ۷-۸  ساعت تو خیابون، جایی‌ که سوار اتوبوس شدین مونده تا بالاخره یکی‌ گفته شاید مال مهمونای هتل باشه، آوردن پیش ما، مام با دیدن عروسک فهمیدیم که همون ساک شماست، متاسفانه تلفنی از شما نداشتیم که بهتون زنگ بزنیم!

بعد از بارها تشکر کردن پرسیدم  مخارجشو چه جوری می‌تونم بفرستم واستون، گفتن، خرجی نداشته، گفتم که رو بسته میبینم که شما ۳۹ یورو پول پست دادین، گفتن مهم نیست، رئیسمون گفته بذارین رو مخارج هتل!گفتم اقلاً بگین کی‌ پیداش کرده که  ازش تشکر کنیم، گفت نمیدونیم رهگذر بود، نمیشناختیمش!

گوشی رو گذاشتم، خانومم گفت  کجا پیداش کردن؟ گفتم   جایی‌ که سوار اتوبوس شدیم، تو خیابونای عربستان!

پرسید کی‌ پیداش کرده بود؟

گفتم یکی‌ از همون کافرای نامسلمون!

Leave a Reply