ارسال‌شده در نوشته‌های بابی آوریل 8, 2010

میگه نشستم حساب کردم، دیدم که اگه من هر روز تو رستوران غذا میخوردم، لباسامو میدادم لباس شویی، یکی‌ میگرفتم خونمو هفته‌ای دوبار تمیز کنه، هفته‌ای یکی‌ دوبار هم میرفتم کلوب‌های شبانه یک دختر خوشگل و ترگل ورگل انتخاب می‌کردم. واسم کمتر تموم میشد!<!–more–>

گفتم عزیز من، این چه طرز حرف زدنه، شما مگه زن گرفتی‌ که بیاد واست خونتو تمیز کنه، لباس بشوره، غذا بپزه؟

گفت نه این چرت و پرتا رو ول کن، حساب کردم، مگه یک نظافتکار چقد میگیره که بیاد هفته‌ای دوبار تمیز کنه، مگه آدم چند بار در هفته باید لباساشو ببره خشکشویی؟

گفتم، شما باز که داری همین حرفارو میگی‌، عذر میخوام‌ها مگه شما رفتی‌ کلفت بگیری، یا شریک زندگیتو انتخاب کنی‌؟

گفت خونه داشتم بهترین منطقه تهران، به اسمش کردم، ۷۰۰ میلیون تومن!

گفتم شلوغش نکن.

گفت، جواهرات به پاش ریختم، خودم و فامیلام، ۳۰۰ میلیون تومن.

گفتم عزیز من، شما مثل اینکه رفتی‌ معامله کنی‌، خوب تو هر ازدواجی ممکنه مسائلی‌  پیش بیاد.

گفت ، خرج عروسی‌ ۵۰۰ میلیون تومن!

گفتم پول میدادی مگه بخورن تو عروسیت، بد جوری مثل اینکه قاطی کردی!

گفت ماشین خریدم واسش، ۸۰ میلیون تومن!

گفتم جای این حرفا بیا دنبال راه حل باش!

گفت ماه عسل بردمش، با کشتی با هواپیما ، لندن ، پاریس، مونت کارلو،جاکارتا، هنگ کنگ، لوس آنجلس… ۱۸۰ میلیون تومن.

گفتم، ماه عسل رفتی‌، حالشو بردی، چرا پولشو می‌خوای به حساب یکی‌ دیگه بذاری؟

گفت، سوقاتی خریدیم واسه مامانشو، عمشو، خالشو باباجونشو، خواهرجونش….. ۷۰ میلیون!

گفتم، زندگی‌ که همش مادیات نیست، بالاخره خوشی هم داشتین، لذت زندگی‌ رو بردین.

گفت هنوزم بگم، حساب کتاب اگه سرت میشه، این چرت و پرتارو تحویل من نده

گفتم عزیز من همه این کار‌هایی‌ رو که میگی‌، اگر هم که کرده باشی‌، دستت درد نکنه، حالا دیگه جمع و تفریق کردنت چیه؟

گفت ببین نوکرتم،تو که  اینجا نشستی، صبح تا شب با مردم میگی‌ و میخندی، درد منو چه جوری می‌خوای بفهمی؟ زندگیمو بر باد داد این زنّ، اونوقت تو میگی‌ فکر راه حل باشم؟

گفتم ببین عزیز من، وقتی‌ تو لوس آنجلس رفته بودی ماه عسل، وقتی‌ تو کازینو‌های مونت کارلو بلک جک می‌زدی و دست تو دست خانومت پولاتو رو میز رولت پرت میکردی، وقتی‌ تو هنگ کنگ  حال میکردی، حساب کردن بلد نبودی که حالا داری چرتکه میندازی؟ وقتی‌ عروسی‌ گرفتی‌، به قول خودت به همه مهمونا شامپاین هدیه دادین، ماشین حسابت همرات نبود؟

گفت بابا، جوونی‌ و نادانی‌، یک نفر هم نیومد بگه، مرد حساب، این بریز بپاش‌ها چیه تو راه انداختی !

گفتم برادر من، شما که این کارهارو واسه همسرت کردی، چرا دیگه داری همه چیزو خراب میکنی‌، بشینین با همدیگه، مثل دوتا آدم عاقل و بالغ، ببینین، اشکال کار در کجاس.

گفت نمیخواد بشینیم صحبت کنیم، اشکال کار میدونیم کجاس!

گفتم خوب کجاس؟

گفت دیگه پولی‌  نمونده،  آه در بساط ندارم، واسه اینم بنده دل خانومو زدم، باید یک خره دیگه پیدا کنه.

گفتم بلا نسبت!

گفت بله باید بره یک اسکل دیگه پیدا کنه اونو بدوشه، پیش من دیگه چیزی نمونده واسه چاپیدن! من نشستم همه رو حساب کردم، با خرجایی که تا حالا  این زن رو دست من گذاشته، می‌تونستم تا آخر عمرم مثل پادشاه زندگی‌ کنم!

گفتم بابا هیچوقت برای صحبت کردن و مشاوره کردن دیر نیست، قبل از اینکه کار غیر منطقی‌ انجام بدین، بشینین با همدیگه صحبت کنین.

گفت ببین عزیز من، کار دیگه از مشاوره و مبادله و صحبت کردن و این چرت و پرتا گذاشته، من دیگه به اینجام رسیده، نشستم حساب کردم، از همین الان هم که کار رو تموم کنم، بازم برندم!

گفتم حیفه بخدا!

گفت ببین دوست عزیز، می‌خوای من با حساب و ارقام و اعداد، واست ثابت کنم که ما مردا اگه ازدواج نکنیم، چقدر زندگیمون راحت تر و خوشیامونم بیشتره؟

گفتم نه عزیزمن،  واسه من حساب نکن، من خودم حساب نکرده یه پام میلنگه، وای به حالی‌ که بشینم و حسابم بکنم!

گفت آره باریکلا، حالا داری میای تو خط، این نصیحت کردنا و این چرت گفتن‌ها رو بنداز دور، اومدم پیشت که با هم روراست صحبت کنیم.

گفتم شما فکر خودت باش، من می‌سوزم و میسازم! از قدیم گفتن، اونی‌ که زن نداره، آوارس، اونی‌ که ازدواج کرده بدبخته، اونی‌ که طلاق گرفته، هم  بیچارس، هم آوارس و هم بدبخت!

گفت بابا می‌خوای بشینم، سر انگشتی حساب کنیم؟

گفتم  نه نوکرتم، من حسابامو کردم!

گفت دارم بهت میگم ها، جلو ضرر رو هر وقت بگیری منفعته!

گفتم ممنونتم بخاطر این پند گرانبها!

گفت نه، مثل اینکه منو تو زبون همدیگرو نمیفهمیم!

گفتم می‌خوای زبون تورو صحبت کنم؟

گفت آره جون بچت.

گفتم تو دوست من، باختی، نه تنها تو کازینو‌های مونت کارلو، بلکه در زندگی‌ باختی،شما رفتی‌ واسه ۲۱ ، نخواستی رو ۱۴ بخوابی، نخواستی رو ۱۵ بگی‌ بسه من دیگه کارت نمیخوام، رو ۱۴ عزیز من هشت آوردی، رو ۱۵ قربونت برم ۷ آوردی، شدی ۲۲ ! تازه فهمیدی که ۲۲ یک خال بیشتره از ۲۱!

گفت، باز رفتی‌ تو فلسفه، من اینحرفا حالیم نیست، راحت حرفتو بزن.

گفتم راحت تر بهت بگم؟ چشم!

شما گه خوردی که وقتی‌ رفتی‌ زنتو گرفتی‌ دو دو تا چارتا نکردی، شما اون موقع که باید، حساب میکردی، نکردی، حالا که گنده گوزیاتو کردی، فاتحه خوندی به زندگی‌ خودتو زنت، اومدی چرتکه میندازی، هر چی‌ سرت میاد حقته، منم خدا رو شکر می‌کنم که با حساب و ریاضیات همیشه مشکل داشتم الانم نه می‌تونم و نه میخوام که حساب کنم!

گفت شما که دو دوتا چارتا کردی و رو ۱۵ خوابیدی، خیال میکنی‌ که وضعت بهتر از منه؟

گفتم من نه اهل حسابم و نه اهل قمار، لباسامم خودم می‌شورم، غذام یکدفعه من درست می‌کنم یکدفم زنم، کلوب‌های شبانم بین خودمون بمونه بدم نمیاد برم اما نه پولشو  دارم و نه جرأتشو !

Leave a Reply