ارسالشده در نوشتههای بابی در آگوست 14, 2009
خدائیش هم این مادرها خیلی زحمت میکشن، کاری به این نداریم که حق ما پدرا اکثرا خورده میشه و کسی قدر زحمات ما آدمای زحمتکش و دوست داشتنی رو نمیدونه اما طفلکی مادرها هم خیلی از خودگذشتگی نشون میدن در قبال بچه هاشون، از همون اولش با حاملگی شروع میشه و دیگه تا آخر عمرشون مشغولن! ۹ ماه که باید ۲ ترکه اینور اونور برن بعدشم که زایمان و اینحرفا، من که حقیقتش تا حالا زایمان نکردم اما باید کار مشکلی باشه! بچم که به دنیا میاد دیگه اول مکافاته، بیدار خوابیها، شیر دادن ها، عوض کردنها، نگرانیها…ما مردا که شب تا صبح یا خوابیدیم و خرناس میکشیم یا اهم اینکه خودمونو به خواب میزنیم که از جامون بلند نشیم وقتی شب و نصف شب صدای بچه بلند میشه!
یک خورده که بچهها بزرگتر میشن، مریضیها شروع میشه، سرما خوردگی، سرخک، ابله مرغون…….از همه بدتر دندون در اووردنه که هم پدر بچه و هم پدر، پدر و مادر بچه رو درمیاره! همینجوری گرفتاریها ادامه داره تا شروع میکنن به چهار دستو پا کردن و بعدشم راه رفتن، ما مردا صبح صبحانه رو که نوش جون کردیم یک خدا حافظ میگیم و میریم تا شب پیدامون نیست، این بدبخت مادره هستش که از صبح تا شب باید چشش به این بچه باشه، که نیوفته، چیزی دهنش نکنه، غذا بهش بده، عوضش کنه، چیز بهش یاد بده……..تازه واسه ما اقایون هم غذا آماده کنه که شب میایم، گرسنه نمونیم! شب هم که بچه رو با هزار زحمت میخوابونه باز تا صبح ۱۰ دفعه بیدار شه و به بچه برسه، اگر هم یکدفعه اخماش بره تو هم، ما سرش قر میزنیم که چه خبره مگه نوبرشو آوردی، مگه تو تنها بچه داری؟ مادر ما ۱۵ تا بچه بزرگ کرد خم به ابروش نیاورد حالا تو با یکدونه بچه اینهمه ادا اطوار از خودت در میاری!
خلاصه بعضی وقتا واقعا با خودم فکر میکنم، که این مادرها نه فقط به گردن بچهها خیلی حق دارن بلکه ما مردام واقعا بدون اونا هیچکاری ازمون ساخته نیست، یادم میاد ۲ سال و نیم پیش که دختر کوچیکمون به دنیا اومد، من مجبور شدم ۲ روز بدون خانومم که بیمارستان بود از دختر بزرگه مواظبت کنم، به همه که زنگ زدم که بیان کمکم، همسایه که تا نصف شب پیش ما بود، برادرم که شب دوم اومد پیش ما خوابید که تنها نباشیم، آخرشم ۲ روزه این بچه رو جوری مریض کردم که کارش به بیمارستان کشید!
میخوام بگم که این مادرها واقعا حق به گردن همه ما دارن من اگه بعضی وقتا جفنگیاتی مینویسم، فقط جنبه شوخیشو در نظر داشته باشین، به حرفام گوش ندین، قدرشونو بدونین و بهشون برسین، واقعا راست گفتن که بهشت زیر پای مادران است!
اینائی که نوشتم افکاری بود که دیشب تو کلم بود، صبح که داشتم میرفتم سر کار، جاتون خالی،دم در، خانوم حالی از من گرفت که گفتم اگه بهشت جای مادر هاست، خدایا لطف کن و مارو یه راست بفرست جهنم!