سماور زیبای بی بی جان

سماور زیبای بی بی جان
مادر بزرگ ما, روحش شاد ( خدا همه رفتگان شما رو هم بیامرزه🙄) خونش, چسبیده به خونه ما بود, اما یک باغم داشت , ۲۵-۲۶ کیلومتر تا شهر فاصله داشت, تابستونا که دیگه خیلی داغ میشد, کوچ میکرد میرفت باغش, ۳-۴ ماهی اونجا میموند,روزا تا بیدار میشد, یک فرش واسش پهن میکردن, یکجا تو باغ بسیار سر سبز و خوش آب و هواش, , زیر سایه یکی از درختای خیلی بزرگ توت , تمام روز رو اونجا رو تشکش مینشست , هیچ موقع روزم تنها نبود, همیشه ۴-۵ تا از زنای روستا پیشش بودن , همونجا پیش بی بی جان, کاراشونو میکردن, سبزی پاک میکردن, لباس میدوختن, بعضی ها, از این چرخهای ریسندگی داشتن, میاوردن با خودشون, مینشستن همونجا ریسندگیشونو میکردن, هوای بی بی جان رو هم داشتن!
غروبام , مرداشون میومدن, نی میزدن, میخوندن, میرقصیدن….خلاصه بی بی جان آبادی میاورد با خودش تو روستا, هم خودش خوشحال بود هم تموم مردم آبادی!🌹😍
از همون اول صبحم , یک سماور زغالی خیلی بزرگ خوشگل داشت که یک گوشه, بغل همون قالیچه, دائم قل قل میکرد وچایی بی بی جان, تمام روز براه بود, هیچ وقت این سماوره نباید از قل قل میوفتاد, هر چند وقت یکبار هم یکی باید چایی تازه دم میکرد.
در باغش همیشه بروی همه باز بود, زن و مرد, هر وقت دوست داشتن , میومدن سراغ بی بی جون, عرض ادبی میکردن, چایی نوش جون میکردن و میرفتن, عیدا, شیرینی و حلوا و خرمام داشت برا مهموناش ! 🌷😍
چایی زغالی هم واقعا مزش, چیز دیگیی بود, اصلا بوش فرق داشت, وقتی عطر و بوی زغال و چایی میپیچید تو هوا , آدم کیف میکرد, دلش میخواست فقط اونجا بشینه, چایی بخوره و با بی بی جان درد دل کنه ! 🌹🌺🌷
من عاشق این سماور زغالی زرد رنگ برنجی بودم, همیشه دوست داشتم که وقتی بزرگ شدم, خودم اونقدر پول داشته باشم که بتونم , یک سماور عین همین سماور بی بی جان بخرم !😨
بعد از مهاجرت و سالیان سال ایران نبودن , بی بی جان و پدر و عمه و عمو ….همه عمرشون رو به شما دادن, مادر هم که خیلی قبل تر از اینا, بهشتی شده بود.😲😪
اما من آخرین باری که ایران بودم, ۶-۷ سال پیش, داشتم تو خیابون قدم میزدم که چِشَم تو ویترین مغازه ای به این سماوره افتاد و این درست همون سماور بی بی جان بود اما کوچیکش , به خواهرم گفتم, بریم ببینیم این سماور رو میفروشه , گفت داداش, اینو واسه چی میخوای؟!
گفتم این عینهو سماور زغالی بی بی جانه که همیشه پیشش برقرار بود, چی شد راستی اون سماور؟!
گفت آره خودشه اما کوچیکش ! بی بی جان خدا بیامرز , وصیت کرده بود اونو بدیم به مسجد !🌹😨😲
تا وارد مغازه شدیم و سوال کردیم, فروشندهه فهمید سماوره, چش منو گرفته , طاقچه بالا گذاشت, گفت حقیقتش, من اینو خیلی دوست دارم , یادگار ی پدر خدا بیامرزمه, راستش اصلا قصد فروشش رو نداشتم 🙄 اما خب دیگه اگه شما خیلی دوست دارین داشته باشین , قابل شما رو نداره!😱

تا این قابل شما رو نداره رو من شنیدم, فهمیدم که یارو میخواد تا جایی که بتونه کلاه سرمون بزاره !😨😲
گفتم , صاحبش قابله🙄 شما بفرمایین قیمتش چقدره تا من تقدیم کنم!
گفت, عرض کردم که قابل شما رو نداره , واسه شما ۲۰۰ تومان!😱
منظورش ۲۰۰ هزار تومان بود, اون سال ۲۰۱۸ , یورو بود ۴۰۰۰ تومان, میشد ۵۰ یورو! واسه من خیلی زیاد نبود اما خواهرم, گوشاش داشت ۴ تا میشد, گفت بیا بریم دادش, مردم روزی ۱۰ تا از این بهترشو میندازن تو سطل آشغال ! اینا رو تو بازار غربتی ها, با التماس میفروشن به ۲۰ – ۲۵ هزار تومن, یک هفتم دعات میکنن! 😨😱
خلاصه دوستان, درد سرتون ندم, خدا رو شکر که خواهرم بود و شروع کرد به چونه زدن و قیمتو رسوند به ۱۰۰ هزار تومان !
و من بعد از حدود ۵۰ سال به آرزوم رسیدم و سماوری رو که از بچگی دوست داشتم داشته باشم, بلاخره بهش رسیدم, هر چند که اندازش خیلی کوچکتره اما حتی میشه باهاش چایی هم درست کرد !😱😍
خدا رو شکر , چونکه کوچیک بود, تونستم بزارم تو چمدون, با خودم بیارم😍
الان هروقت سرمو برمیگردونم, جلوو چشامه, میبینمش و یاد خاطرات خوش کودکی و بی بی جان میوفتم, روحش شاد !
🌹🌺🌷💖🧡💝😍🙏

 

دیدگاهتان را بنویسید