ناراحت تو مغازه نشسته بودم که در باز شد و حمید وارد شد.
بعد از حال و احوال گفت که امروز یک جورایی حس میکنم که سر حال نیستی!
گفتم والا شنیدم که فلانی از زنش جدا شده!
گفت چرا؟ اونا که خیلی ساله ازدواج کردن, بچم دارن!
گفتم, راستش اینجوری که ما شنیدیم, با یکی دیگه رابطه داشته و خانومشم فهمیده و ازش جدا شده!
گفت ای بابا اون که اهل این حرفا نبود, سرش همیشه تو کار خودش بود! شاید شایعه بوده و واسش حرف در آوردن.
گفتم اتفاقا همونایی که سرشون ظاهرا تو کار خودشونه, بیشتر از همه اهل این حرفان! خانومش با چشای خودش دیده! تو حالتی هم دیده که دیگه جای هیچ شک و شبهه ای نبوده!
یک خورده فکر کرد و دیدم قیافش رفت تو هم!
گفتم حالا زیاد ناراحت نباش, پیش میاد دیگه! اولیش نیست, آخریشم نخواهد بود!
گفت نه من داشتم به شانس خودم لعنت میفرستادم!
گفتم این جریان, چه ربطی به تو و شانس و اقبال داره؟!
گفت, بعضی ها شانس دارن دیگه, ما از همون بچگی بد شانس بودیم! یارو هم حالشو کرده و هم از دست زنش راحت شده! من که از حالا بهش میگم شانس الله!
گفتم بابا تو هم که از اون بد تری, کی میخوای دست از این چرت و پرت گفتنا ورداری, زندگیش یارو تباه شده, اونوقت تو به این میگی شانس؟!
گفت برو بابا دمشو بگیر, چه زندگی ؟ چه تباهی؟ چه آشی چه کشکی؟ از حالا میره دنبال حال و حولش! نه غر شنیدنی, نه جر و بحثی, نه دعوا مرافعیی , اونوقت تو اسم اینو میزاری زندگی تباه؟!
گفتم تو برو بابا , تو خودتم حالیت نیست چی داری میگی, برو خدا رو شکر کن که پیش زن و بچتی و کانون خانوادت گرمه!
گفت مرده شور این کانون گرم رو هم ببره , صبح تا شب, سگ دو میزنیم شب هم باید اخم و تخم ها رو تحمل کنیم! کدوم کانون گرم خانواده؟! مام اینقدر این مهملات رو شنیدیم که باورمون شده, کانون شانس الله گرمه که از حالا هر غلطی دلش بخواد میکنه احدی هم بهش تو نمیگه! نه بد بختائی مثل من و تو!
گفتم فکر کنم که تو بهتره بری دیگه, ظاهرا حالت امروز زیاد خوب نیست !
داشت از در میرفت بیرون, پرسیدم فردا شب برنامت چیه, جایی باید بری؟
گفت نه, چطور مگه؟
گفتم موافق باشی, یک سر بریم پیشش!
پرسید پیش کی؟
گفتم شانس الله دیگه!
گفت, از من و تو دیگه کسی بهتر پیدا نمیشه که بره دلداریش بده؟
گفتم دلداری کجا بود بابا خدا پدرتو بیامرزه , بریم واسه عرض تبریک و مشاوره !
والا بخدا !همش که به خوشگلی و قیافه و مو و چشم و ابرو نیست!زن…
https://youtu.be/qDLZd_g8QXA عزیزان دلم, دیروز که روز ۲۳ دسامبر و یک روز مونده به کریسمس بود,…
شب یلدا، فرصتی است برای با هم بودن، گفتن از خاطرات شیرین و ساختن لحظههایی…
https://youtu.be/qkTWlW8FYsU دوستان من فقط یکبار در عمرم, سعی کردم سفره شب یلدا بچینم تو خونم…
حالا که صحبت از گذشته ها شد و وقتی که دخترام کوچیک بودن دوستان ,…
کمتر کسی ازماها داستان دوازده برادر، ننه سرما ، چله بزرگ و چله کوچیکه رو…
View Comments
اگه شما سه نفر کلاسی، کورسی، سمیناری چیزی گذاشتین لطفآ تو سا تت اعلان کن صواب داره بلکه دیگران هم یادبگیرن و دعا به جون شما آدمای خیر خواه بکنن .
همدرد جان خدا اگه یک زره شانس به آدم بده، همه چی خودش جور میشه! احتیاج به هیچ کورس و کلاس هم نیست! :(
یک شعر هست که الان درست یادم نیست اینجوری بود مثل اینکه
بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد
یا سقف فرو ریزد یا قبله کج اید!
همدرد جان خدا اگه یک زره شانس به آدم بده، همه چی خودش جور میشه! احتیاج به هیچ کورس و کلاس هم نیست! :(
یک شعر هست که الان درست یادم نیست اینجوری بود مثل اینکه
بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد
یا سقف فرو ریزد یا قبله کج اید!