داستان مال یکی دو سال پیشه, داشتم نرخ ارزها رو مینوشتم که یکی از بچه ها وارد شد, پسر خوبیه…
نوشته مهدی امیری 21, 2009 تلفن زنگ زد, محسن بود, گفت: چه طوری؟ گفتم: مثل همیشه, نفسی میاد. گفت: والا…