اصلا جمعه خوبی نبود, هر کی هم از صبح, وارد مغازه شده بود, رفته تو بود تو اعصابم! خداخدا میکردم…
بیست و چند سال پیش بود, دادگاه داشتم با صابخونه و ساعت ٩ باید اونجا میبودم, با وجودی که خیلی…
دوستان ، خیلی از ماها همیشه یاد گذشته ها میوفتیم و با ناراحتی سرمونو تکون میدیم و میگیم، یادش بخیر،…
نویسنده: مهدی امیری 14 در دسامبر 2008 از شما چه پنهون، چند وقتی هست که این شیر لامصب حموم ما…
دوستان چند شب پیش ، نمیدونم بگم جاتون خالی یا نگم! شام خونه یکی از دوستان دعوت بودیم، اینا یک دختر…
دوستان هیچ توجه کردین که تازگی ها ما ایرانی ها همه جا حرف اول رو میزنیم؟! فیلم هامون اسکار میبرن ، میخک طلایی…
ناراحت تو مغازه نشسته بودم که در باز شد و حمید وارد شد. بعد از حال و احوال گفت که…
ارسالشده در نوشتههای بابی در آگوست 14, 2010 مردم تو هیچ جای دنیا دست از خرافات ورنمیدارن! اینجام مردم کم…
دیروز با دخترم تلفنی حرف میزدم، پرسید بابی جن هست؟ میگم جن چیه بابا؟ میگه جن دیگه بچه ها اینجا…
نوشته مهدی امیری در آگوست 6, 2010 چقدر من این تعارفات ایرانی رو دوست دارم، ۳ روز پیش تو مغازه…