حالا که صحبت از گذشته ها شد و وقتی که دخترام کوچیک بودن دوستان , یکی دیگه از مشکلاتی هم که ما تو خونه داشتیم براتون تعریف میکنم :
آقا من هر وقت میرفتم خرید که معمولا شنبه ها صبح, قبل از اینکه برم مغازه, بود , نصف بیشتر خریدم, حله حوله ( هله هوله ) بود واسه بچه ها, شوکولات , چیپس, پفک , نوشابه و بستنی و از این چیزا, خوب میدونستم که چیزای سالمی واسه بچه ها نیستن و همشم سر خرید این چیزا برا بچه ها, با خانومم , جر و بحث داشتیم اما این خوشحالی بچه ها رو با دیدن این آشغالا , عجیب دوست داشتم و نمیتونستم دست از این کار بکشم !
اینا میدونستن بابی که از خرید برمیگرده یک عالمه چیزای خوشمزه و دوست داشتنی واسه بچه ها با خودش میاره , منتظر میشدن , من یخچال رو پر کنم تا حمله کنن!
دخترا, تا اسم این چیزا رو میشنیدن, فورا میدویدن و میومدن تو آشپزخونه هر چی رو دوست داشتن ورمیداشتن و برمیگشتن تو اتاق خودشون!
حالا نوبت شو من بود که شروع کنم به غر زدن که شما اجازه ندارین اینهمه آت و آشغال بخورین, کی اصلا به شما اجازه داد و چرا هر چی که میگیرم فوری میخورین و…
یکروز شنبه ای, خانومم اومد تو آشپزخونه و گفت باز تو این سیرک و نمایشتو شروع کردی ؟!
اگر نمیخوای بخورن چر اینهمه میگیری؟ من دفه دیگه هر چی از این آشغالا بگیری همه رو میریزم تو سطل آشغال !
بعدشم, تو مگه عقلت نمیرسه که اینا رو بزاری طبقه بالا, اونجا بزاری دیگه اینا نه دستشون میرسه و نه اصلا میبینن تو چی گرفتی!
گفتم, نبینن که چی بشه, پس من اینا رو واسه عمم میگیرم؟! اگه نبینن و نخورن و دوست نداشته باشن, مگه من مریضم که بگیرم؟!
گفت , من که میدونم تو عمدا اینا رو میزاری طبقه پایین که اینا راحت بتونن وردارن, پس چرا دیگه غر میزنی, من یکبار گذاشتم طبقه بالایی که دستشون نرسه, باز تو گذاشته بودی تو طبقه اول, کرم از خود درخته!
گفتم, باشه عزیزم, چی بهتر از این, هرجوری که دوست داری, من اگر از این چیزا واسه بچه ها نخرم, نتونم اینا رو خوشحال کنم, دیگه اصلا خرید نمیرم!