آقا من این کار رو کردم شما نکنید, حسابش دیگه از دستم در رفته که این دفعه چندمه که من گول این بچه ها رو میخورم!
همین هفته پیش بود, دخترم نگاهی به من انداخت و گفت, بابی چاق شدی ها .
گفتم آره بابا یک ۲-۳ کیلو, هیچ جوری هم نمیشه جلوشو گرفت.
گفت چرا نمیشه بابی, تحرک , فقط با ورزش و تحرک میتونی از دست این پیه و چربی ها راحت شی!
گفتم عزیزم, من روزی ۷-۸ کیلومتر پیاده روی میکنم, الان ۳-۴ ساله که هیچ روزی, قدم زدنم ترک نشده.
گفت اون خوبه اما دیگه بدن تو به اون پیاده روی عادت کرده, باید یک ورزش جدید بکنی!
گفتم مگه پیاده روی ورزش نیست, اون خوابیدنه که من هر روز نزدک ۲ ساعت تو سواحل دانوب و تو پارک و تو خیابون عرق میریزم , حالا آخر عمری باید برم وزنه برادری؟!
گفت , بابی داری پیر میشی ها, مگه ورزش فقط وزنه بلند کردن و وزنه برداریه ؟!
گفتم اولا که دارم پیر نمیشم, پیر شدم , تا ۵۰-۶۰ سال پیش , هر کی به سن و سال ما میرسید, میگفتن, یارو تا دوباره دندون درنیاره, دست وردار نیست, سرشو زمین نمیزاره!
حالا تو میخوای منو تو ۶۰ و چند سالگی تازه ورزشکار کنی ؟ببری جیم ؟ چطوره اسممو واسه بازی های المپیک هم بنویسم؟!
گفت, نه لازم نیست بری جیم , مگه تو قدم نمیزنی هر روز, مگه دانوب رو دوست نداری؟ خوب میریم با هم دوچرخه سواری؟!
گفتم با هم؟! با تو؟ دوچرخه سواری ؟ اصلا ما دوچرخه داریم که بریم باهاش دوچرخه سواری؟!
گفت این که کاری نداره, دوچرخه میگیریم.
گفتم بی خیال شو بابا, دیگه همین کارم مونده که برم تو این سن و سال تازه دوچرخه بخرم, حتما ماونتین بایک هم باشه که باهاش تو کوه و تپه دوچرخه سواری کنم!
گفت بابی ادای پیر مردا رو درنیار , تو هنوز خیلی مونده که کسی بتو بگه پیر مرد!
آقا, من اینو شنیدم, یک خورده نرم شدم, گفتم نه بابا, مثل اینکه تا شقایق هست, زندگی باید کرد!
گفت بابی بلند شو بریم دوچرخه بگیریم!
منم هر کاری هم که اصلا هم نخوام بکنم, ۳ دفه اصرار کنن, میگم باشه, البته بچه هام ها نه کسای دیگه!
ما رو این یک الف بچه, ورداشت برد وآسه دوخرچه خریدن!
تو مغازه, فقط واسه من دنبال دوچرخه میگشت, گفتم تو واسه خودت نیگا کن, من خودم پیدا میکنم.
گفت نه بابی, من نمیخوام!
گفتم, یعنی که چی, منو آوردی دوچرخه بگیریم که بریم دوچرخه سواری, اونوقت تو نمیخوای, تو نگیری, منم نمیگیرم!
خلاصه درد سرتون ندم, ۲ تا دوچرخه گرفتیم, تو ماشین هم جا نمیشدن, یک ساعت طول کشید تا با هزار زحمت و بدبختی کاهپپومدیمشون تو ماشین و با صندوق عقب باز و تابنااب پیچی شده, آوردیم خونه, گذاشتیم تو انباری پایین تو زیر زمین.
روز بعد, گفتم , بلند شو دخترم, بلند شو که میخوایم بریم دوچرخه سواری.
گفت بابی تو هم یه چیزیت میشه ها, الان ۳۵ درجست, تو این گرمام مگه کسی میره دوچرخه سواری؟!
یکی دو روز گذشت, شانس آوردیم هوا خنک شد, گفتم بریم که امروز, هوا, هوای بیرون و دوچرخه سواریه ؟!
گفت بابی, معلومه که تا این سن رسیدی, اصلا تا حالا دستتم به دوچرخه نخورده, آخه تو این هوای به این سردی ۱۶ درجه, کسی میره دوچرخه سواری؟!
تا همین امروز که هوا, واقعا عالیه , نه داغ و نه سرد , ۲۴-۲۵ درجه! گفتم بلند شو دخترم که دیگه امروز واقعا هوا جون میده واسه دوچرخه سواری!
گفت بابی, بعد از مدتها, امروز هوا, واقعا عالیه, حیف نیست هوای به این خوبی رو آدم با دوچرخه سواری هدر کنه!
خلاصه هیچی دیگه دوستان, الان نزدیک ۳ هفتست که دوچرخه ها, همونطوری که گذاشتیمشون تو انباری تو زیرمین, تکونشون ندادیم, دوشنبم که دخترم میره واسه یه ماه و نیم مسافرت , بعد هم که برگرده میگه بابا حالا که دیگه هوا سرد شده , بزا تابستون شروع کنیم, واسه تو, تو این سن و سال, تو هوای سرد, دوچرخه سواری نکنی, بهتره!
اینم حکایت ما و بچه های این دور و زمونه
کلا هم, پیش خودمون بمونه, منم یک جورایی, خوشحال ترم که این دوچرخه ها همون تو انباری بمونه و نه من کاری به اونا داشته باشم و نه اونا به من, همون روز که میخواستم دوچرخه ها رو تست, حتی همون سوار دوچرخه شدن هم بعد اینهمه سال, خودش مشکل بود چه برسه به اینکه بخوای پام بزنی!
بیست و چند سال پیشم که هنوز زن و بچه ای درکار نبود, من در یک تصمیم انقلاابی, نیم ساعته تصمیم گفتم که باید حتما دوچرخه بخرم و روزی
دستکم ۲۰-۳۰ کیلومتر دوچرخه سواری کنم , با کلی پول, دوچرخه ای خردیم و یکی دو روز باهاش ۳۰-۴۰۰ متری رفتم و گذاشتمش تو انباری که مخصوص دوچرخه ها بود !
بعد از ۷-۸ سال تازه یادم افتاد که در اسباب کشی ۵ سال قبل, یادم رفته دوچرخه رو از محل نگهداری دوچرخه ها وردارم, گفتم برم ببینم چی شده این دوچرخه شاید باشه هنوز, دیدم آقا, اون خونه رو تمامشو, کوبیدن دوباره ساختن!😧
والا بخدا !همش که به خوشگلی و قیافه و مو و چشم و ابرو نیست!زن…
https://youtu.be/qDLZd_g8QXA عزیزان دلم, دیروز که روز ۲۳ دسامبر و یک روز مونده به کریسمس بود,…
شب یلدا، فرصتی است برای با هم بودن، گفتن از خاطرات شیرین و ساختن لحظههایی…
https://youtu.be/qkTWlW8FYsU دوستان من فقط یکبار در عمرم, سعی کردم سفره شب یلدا بچینم تو خونم…
حالا که صحبت از گذشته ها شد و وقتی که دخترام کوچیک بودن دوستان ,…
کمتر کسی ازماها داستان دوازده برادر، ننه سرما ، چله بزرگ و چله کوچیکه رو…