دوستان قسمت هفتم مطالب جالب و خواندنی پارس نیوز رو با نوشته ای شروع میکنم که من خیلی دوست دارم!
راننده تاکسی کانادایی
۱۱ شهریور ۱۳۸۸
باید حتماً به وست برادوی میرفتیم. پول اتوبوس شهری برای من و خانم سه زونه بود یعنی میشد9 دلار. برای دختر و پسرم، چهار و نیم دلار که با هم میشد سیزده و نیم دلار که سر راست بگیر پونزده دلار. فکر کردم اگر هم یک دلار انعام به راننده تاکسی بدهیم بیشتر از این نخواهد شد. خانم استدلال را پذیرفت. به محض اینکه توی تاکسی نشستیم و راننده تاکسیمتر رازد، دو دلار و جهل سنت افتاد! نرسیده به چهار راه خیابان خودمان که میپیچید توی خیابان جانسون، بالا رفتن ده سنت ده سنت تاکسیمتر شروع شد. تا وست برادوی من سه راه بلد بودم. یکی مسیر اتوبوس شهری. یکی بزرگراه شماره یک و یکی هم کمربندی برونت که به خاطر رد شدن از بغل اقیانوس ما اسمشو گذاشته بودیم خط کناره. تاکسی وسطای خیابان سنت جان پیچید توی یک فرعی و بعد مسیرها و خیابانهایی را رفت که تا آن زمان ندیده بودم. یک کانادایی سر حال و سر دماغ. مرتب سعی داشت ما رو به حرف بکشه اما تلق تلق بالا رفتن ده سنت، ده شنتِ کرایه حواسی برای من نگذاشته بود. اگر کرایه از سی و پنج دلار تجاوز میکرد باید پیاده میشدیم. تمام دارایی من پنجاه دلار بود. باید فکر برگشتن و خوراک هم بودم. راننده اول از خوبی هوا شروع کرد. وقتی دید هوا زیاد مسئلهی ما نیست بحث را کشید به بازی هاکی شب قبل. رک گفتم که ما با فوتبال حال میکنیم.
پسرم یکهو گفت:
پدر این یارو از جاهای عوضی میره. خانمم انگار منتظر فرصت بود گفت: هنوز هیج جا نرسیده شده هشت دلار و هفتاد و پنج سنت. پسرم که میفهمید انگلیسی حرف زدن برایم سخته گفت: من بهش میگم که داره تقلب میکنه و ما بهش پول نمیدیم و به پلیس زنگ میزنیم. راننده که میدید خانوادگی حرف میزنیم ساکت شده بود و گاهی روی صفحهی کامپیوتری که بغل تاکسیمتر بود دکمههایی را فشار میداد. خانمم گفت: وقتی داری میبینی که دزدی میکنه رو دروایستی معنی نداره. روت نمیشه حد اقل تا دیر نشده پیاده بشیم.
تاکسی از جاهای بسیار خلوت و پر پیچ و خم که دو طرف آن را درختان سر به فلک کشیده پوشانده بود به سرعت جلو میرفت. برایم شکی نمانده بود که کلاهبرداری حرفهای بود. با صدای بلند به پسرم گفتم احتمالاً احتیاج داره. پنج دلار اضافه مهم نیست. با اینکه تقلبه ولی مهم نیست. واژههای «احتیاج»، «پنج دلار اضافه» و «تقلب» رو عمداً به انگلیسی توی حرفای فارسیام قاطی کردم و موقع ادا کردنشان کمی خودم را به طرف راننده خم میکردم تا حتماً بشنود.
راننده که از توی آینه نگاهش با نگاهم گره خورده بود با انگلیسی غلیظی پرسید: مشکلی هست آقا؟
گفتم:
فکر میکنی تا مقصد چقدر بشه؟ و به تاکسیمتر اشاره کردم.
خندید و گفت:
چند صد دلاری!
با لحنی معنی دار گفتم: همینطوری به نظر میرسه!
نگاهی به تاکسیمتر کرد وگفت: بد نیست! تا حالا شده دوازده دلار و بیست و پنج سنت!!
خانمم خطاب به من گفت: بهش بگو تا اونجا برسیم سر از دویست دلار هم در میاره.
پسرم گفت: پدر بهش بگم ترمز بگیره؟ داره تقلب میکنه.
مرد رادیو را روشن کرد و خودش شروع کرد آهنگ: نگران نباش. شاد باش، باب مارلی را زمزمه کردن. او با مهارت زیاد از کوچهای تنگ وارد شد و از خیابانی فراخ سر در آورد. خیابان وست برادوی بود. درست چهار راه بعد ساختمانی بود که باید پیاده میشدیم. کیلومتر چهارده دلار و بیست سنت را نشان میداد. پیاده شدیم پنجاه دلاری را دادم و گفتم لطفاً سر راست پانزده دلار حسابش کن. گفت: امروز روز مجانی است کرایه نمی گیرم. در یک صدم ثانیه حافظهام را گشتم. روز تاریخی بخصوصی به ذهنم نرسید. شک کرده بودم. در کانادا رسومات زیادی هست ولی روز مجانی تاکسی نشنیده بودم. راننده تاکسی گفت: تعجب میکنم تا حالا از روز تاکسی مجانی نشنیده بودی؟
میخواستم مطمئن شوم که همهی کمپانیهای تاکسی در آن روز مجانی هستند تا برگشتن بیخود سراغ اتوبوسها نرویم. راننده زد زیر خنده و به فارسی دری گفت شوخی میکند ولی کرایه را میهمان او هستیم. خانمم بدون خداحافظی دست دخترم را گرفت و رفت. من مرتب احوالپرسی میکردم و اصرار داشتم همهی پنجاه دلار را بردارد. اما مرد افغانستانی امتناع کرد و گفت: به امان خدا
و بعد گاز داد و رفت. پسرم رو به تاکسیای که دور میشد دست تکان میداد و تکرار میکرد: ساری آقای راننده.
نوشته : عبدلقادر بلوچ ؟!
مکانیزم ماشه (یا اسنپبک) یکی از بندهای کلیدی در قطعنامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل…
https://www.youtube.com/shorts/HKI1y_HI8cY?feature=share The magic of Christmas shines brightest on our street! 🌟✨ This beautifully decorated tree…
https://youtu.be/P1hgF0TLnEo دوست گرامی , مسعود عزیز که خیلی راضی به نظر میرشه از غذایی که…
برنامه سهروزه برای سفر به بارسلونا که ترکیبی از جاذبههای نمادین، فرهنگ محلی، غذا…
https://youtu.be/-aZ5XTYJ6vo به این میگن خورشت 🤩😍🥰🙏 دوستان جاتون خالی, خورشت درست کردم چه خورشتی .…
https://youtu.be/ldcMCWf0QvM خب عزیزان دوست داشتنی🙄 آقا مسعود گرامی, دوست بسیار خوبمون در تهران, جهت صرف…
View Comments
افسردگی
وقتی سوار تاکسی شدم در جا فهمیدم که پیرمردِ راننده، ایرانی است. اما باز هم آدرس را به انگلیسی گفتم. ولی خیر، ولکن نبود:
- ایرانی هستی؟
با دلخوری جواب دادم:
- بعله
سریع گرفت. ساکت شد. اما راننده ی تاکسی باشی و بتونی دو دقیقه دندون روی جگر بگذاری؟ از محالاته! گفت:
- آدم دلخور زیاد سوار می کنم، اما دلخورتر از شما حداقل امروز سوار نکردم.
اول خواستم فقط نیشامو نشونش بدم و توی دامی که داشت پهن می کرد نیفتم. اما مسیر طولانی بود و می دونستم که راننده ی تاکسی اگه حرف نزنه دیوونه میشه. گفتم:
- بر پدرشون لعنت که ما رو دچار این سرنوشت کردن!
چیزی نگفت اما وقتی نیشاشو بدجنسانه باز کرد و توی آینه نگاه معنی داری به من انداخت کفرم در اومد و گفتم:
- حالا اگه تو مملکت خودمون بودیم این بدبختیارو نداشتیم.
در جا گفت:
- برعکس خیلی بدبختیهای بیشتری داشتیم.
و بدون اینکه منتظر بمونه ادامه داد:
اینجا که این همه آزادی و امکانات هست ما اینطوری مثل خر تو گل موندیم توی مملکت ما نصف این امکانات نیست و کلی قانون نانوشته ی عمه و خاله هم قوزِ بالا قوز میشه.
فهمیدم که احتمالاً دو سه تا کتابم خونده و پاکِ پاک هم راننده نیست. برای اینکه جلویِ نطاقیشو گرفته باشم گفتم:
- اشتباه نکنم جزو اون دسته از افراد هستی که معتقدن باید مشکلات جامعه رو از زاویه فرهنگی نگاه کرد.
در جا و بی رحمانه جواب داد:
- نه هیچ هم اینطور نیست! مشکلات سیاسی ما اونقده برجسته هست که نمیشه ندیده اشون گرفت.
تُن صدا رو به اندازه ی یکی دو امتیاز دوستانه کرده گفتم:
- پس داریم یک حرف و می زنیم اما متفاوت نگاه می کنیم.
خیلی خشکتر جواب داد:
اتفاقاً در دو مسیر مخالف نگاه می کنیم و توی دو قایق جدا پارو می زنیم!
داشت بیشتر از کوپنش حرف می زد، ساکت شدم. واقعاً رفتن با اتوبوس به مراتب بهتر از تاکسیه. حالا اگه ایرانی هم نبود همین آش و کاسه بود. کاناداییها که بدتر به محض سوار شدن یقه ات رو می چسپن که بازی هاکی شب قبل و دیدی یا نه! بگی ها بدبختیه بگی نه بدبختت می کنن از سئوال کردن.
پیر مرد از توی آینه با اون چشمای موذی اش پیله کرده بود به روان من. مجبور شدم حرف بزنم:
من واقعاً دلخورم و ناراحت! تا مغز استخون از همه چیز بدم میاد. از خودم از زمین، آسمون، از همه چیز...
حرفم و قطع کرد و پرسید:
- آقا میدونی توی این شهر چنتا راننده ی تاکسی هست؟
تعجب زده گفتم:
- چی می دونم. حتماً هزارتا!
گفت:
- نه! چهار هزار و پونصدتا! و من یکی از اونا هستم، من شبی پنجاه تا مست و از میخونه میرسونم خونه هاشون. به اندازه ی نفتی که آمریکا از عراق میبره هر شب مشروب میره تو شکم اینا. میدونی چرا؟
بعد بدون اینکه من جواب بدم پرسید:
- اینام انقلاب کردن؟ رهبرای اینام یک مشت بیسوادن؟
بعد خودش جواب داد:
- نه جانم، اینا هم همین مشکل ترو دارن!
با تعجب پرسیدم:
- مشکل من چیه که من خبر ندارم؟!
با قاطعیت گفت:
- افسردگی!
خندیدم و گفتم:
- اُ عجب! من نمیدونستم شما دکتر هم هستین.
خیلی جدی و محکم گفت:
- بعله، دکترِ روانشناس. من ایران مطب داشتم!
سی نصیحت زرتشت
1. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
2. قبل از جواب دادن فکر کن
3. هیچکس را تمسخر مکن
4. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
5. خود برای خود، زن انتخاب کن
6. به ضرر و دشمنی کسی راضی مشو
7. تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
13. با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
14. راستگو باش تا استقامت داشته باشی
15. متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
17. معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
18. دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
19. مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
20. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
21. روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
22. هرگز ترشرو و بدخو مباش
23. در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند
24. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
25. دورو و سخن چین مباش و نزدیک دروغگو منشین
26. چالاک باش تا هوشیار باشی
27. سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
28. اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
29. با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد
30. مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند
۷ تاثیر زنان بر مردان
1- در حضور خانم ها، آقایان راحت تر می دوند
دویدن برای آقایان به مراتب راحت تر می شود وقتی که متوجه شوند یک خانم در حال تماشای آنهاست. این نتیجه تحقیقی است که در آن از آقایان خواسته شد میزان سختی در دویدن را در سه حالت بازگویی کنند: وقتی یک مرد دویدن آنها را تماشا می کند، وقتی یک خانم دویدن آنها را تماشا می کند، و نهایتا وقتی هیچ کس در حال تماشای آنها نیست. نتیجه ی تحقیق این گونه بود که دویدن برای آقایان زمانی که یک خانم در حال تماشای آنها بود، راحت تر از موقعیتی بود که هیچ کس آنها را تماشا نمی کرد. همچنین وقتی یک مرد دیگر در حال تماشای دویدن آنها بود، دویدن سختر از دو حالت دیگر می شد.
2- اگر تعداد خانم های مجرد کم باشد، آقایان ولخرجی می کنند
این مورد بر می گردد به تناسب میان خانم های مجرد و آقایان مجرد. اگر مردی احساس کند تعداد خانم های مجردی که او شانس دارد با آنها رابطه برقرار کند کم است یک حس رقابتی در او به وجود می آید که باعث می شود بیشتر پول خرج کند و کمتر به فکر پس انداز باشد.
۳- در حضور خانم ها، آقایان بخشنده تر می شوند
حضور یک خانم در کنار خانمی دیگر، تاثیری بر نحوه ی اهدا و بخشش پول توسط آنها ندارد. ولی وقتی یک خانم، مخصوصا اگر خوشگل باشد و مردی را همراهی کند، آن مرد بسیار بخشنده و دست و دل بازتر می شود.
4- در حضور خانم ها، آقایان بیشتر می خورند
چه ارادی باشد و چه غیر ارادی، آقایان کلا دوست دارند که پرخور جلوه کنند، مخصوصا دور میزی که خانم ها هم نشسته باشند. البته این در مورد خانم ها کاملا برعکس است. خانم ها در حضور آقایان کمتر می خورند، ولی اگر فقط با خانم های دیگر دور یک میز نشسته باشند، شکم خود را گول نمی زنند.
5- در مواجهه با خانم ها، آقایان دچار اختلال روانی می شوند
بله درست خواندید، این نتیجه ی یک تحقیق علمی است که نشان می دهد آقایان وقتی با یک خانم خوشگل رو به رو می شوند، کارایی و بازدهی روانی شان کم می شود. حتی وقتی به این فکر می کنند که با یک خانم خوشگل صحبت کنند، یا اینکه پای تلفن صدای او را بشنوند.
2- در حضور خانم ها، آقایان کارهای پرخطر تر می کنند
تحقیقات زیادی نشان می دهد که آقایان کارهای خطرناک تری می کنند وقتی خانم ها درجوار آنها باشند. مثلا وقتی مردی متوجه حضور یک خانم در اطراف خود باشد، تصمیم می گیرد از عرض یک خیابان پرتردد عبور کند، به گونه ای که شجاعت خود را به رخ جنس مخالف بکشند. یا وقتی چند محقق، که از قضا خانم های خوش قیافه ای هم بودند، در حال تماشا و بررسی چند اسکیت باز پسر بودند، آنها پرش های بلندتر و خطرناک تری را امتحان می کردند.
7- خانم ها باعث می شوند همسرانشان بیشتر صحبت کنند
نظر شما در این مورد چیست؟ راستی می دانستید بر خلاف باور رایج، مردها بیشتر از زن ها حرف می زنند؟
دایره المعارف دودکش؛ از قمپز تا آمپاس ! :roll:
تکه کلام های بازیگر نقش اول سریال دودکش این روزها دهان به دهان می پرخد.
اما این تکه کلام ها از کجا آمده و چه کاربردی دارد؟
«خدایا ما را بخاطر قمپُزهایی که تابه حال در کردیم و لُغُزهایی که خواندیم ببخش و بیامرز و در آمپاس قرارنده… الهی آمیییین».شاید اگر این پیامک بامزه، یک ماه زودتر میان مردم دست به دست می شد، کسی نمی توانست زیاد از مفهومش سردربیاورد. اما وقتی این اصظلاحات در ماه مبارک رمضان هرشب بارها و در موقعیت های مختلف، در سریال «دودکش» و از زبان شخصیت اصلی سریال شنیده می شود، خیلی زود ان را تبدیل به تکه کلام های محبوب میان مردم کرده است. اما این تکه کلام ها چه معنایی دارد و در چه مواردی گفته می شود؟
سریال «دودکش» نه دود داشت نه دودکش!
قُمپُز در کردن: این اصظلاح از زمان جنگ دولت عثمانی با ایران مورد استفاده قرار گرفت. قمپزنوعی توپ جنگی سَرپُر بود که دولتِ امپراطوری عثمانی در جنگهایش با ایران به کار می برد. قمپز اما برخلاف توپ های جنگی دیگر، هیچ اثر تخریبی نداشت و تنها در نقاط کوهستانی شلیک می شد تا با کمک پژواک صدا در کوهستان،صدای مهیبی تولید کند و موجب رعب و وحشت سربازان ایرانی شود. این توپ گلوله ای نداشت و فقط در آن مقدار زیادی باروت می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سُنبه داخل آن می کردند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود و سپس آن را شلیک می کردند. چندی بعد که ایرانیان به ماهیت دروغین و توخالی این توپ ها پی بردند، اصطلاح «قمپز در کردن» را برای ادعایی که سروصدای زیادی دارد اما بی اثر و دروغین است به کار می بردند.
لُغُز خواندن : در لغت نامه دهخدا، معنای لغز که از نظر دستوری «مصدر مرکب» تعریف شده، این طور بیان شده است:«بر کسی عیب گرفتن, به کنایه از کسی بد گفتن, کرکری خواندن.» اصطلاح لغز خواندن وقتی استفاده می شود که کسی از روی دشمنی یا حسادت و مدعی بودن، حرفی بزند یا از کسی بدگویی کند. هرچند گفته می شود لغز، نام دیگر علم «منطق» هم بوده است و فیلسوفان باستان علم منطق را به نام لغز می خواندند. شاید به همین دلیل باشد که لغز را کلام پیچیده و غیرقابل درک هم معنا کرده اند.
ان قُلت آوردن: ریشه این واژه عربی از یک جمله آمده است. در واقع معنای واژه به واژه این عبارت، «اگر تو بگویی» است. این تکه کلام وقتی به کار می رود که مخاطب سعی در ایرادگرفتن و اشکال تراشی بیهوده از حرف های گوینده و یا کار و عمل او را داشته باشد. آن موقع است که گوینده تذکر می دهد:«ان قلت نیار»!
آمپاس: شاید مورد استفاده ترین اصطلاح میان تکه کلام های سریال دودکش، همین اصطلاح باشد. آمپاس از واژه آلمانی Engpass پرفته شده و وارد زبان فارسی شده است. این واژه آلمانی در لغتنامه دهخدا به معنای تنگنا ، فشار و کار انجام شده آمده است.
آچمز : شطرنج بازها این اصطلاح را خیلی خوب می شناسند. این اصطلاح که ریشه ترکی دارد، در شطرنج وقتی استفاده می شود که یکی ا زمهره های شطرنج در موقعیتی قرار می گیرد که اگر حرکت داده شود، مهره شاه در موقعیت کیش قرار می گیرد و بنابراین چاره ای ندارد جز این که یا از جایش حرکت نکند و یا این که مهره شاه به خانه های دیگر منتقل شود تا از خطر کیش دور شود. معمولا مهره هایی که در موقعیت آچمز قرار می گیرند، با همین ترفند توسط حریف از جریان بازی خارج می شوند. بنابراین اصطلاح آچمز شدن وقتی استفاده می شود که فردی در موقعیت انجام شده قرار بگیرد و چاره ای نداشته باشد جز این که کاری را به اجبار انجام دهد. معنای لغوی آچمز در زبان ترکی هم «بازنشدنی» است.
ضرس قاطع: این اصطلاح از دو واژه تشکیل شده. ضرس به معنای دندان تیز و برنده است. اما این اصطلاح دوکلمه ای وقتی به کار می رود که بخواهند از چیزی، حرفی یا کاری با قاطعیت دفاع کنند.
آن موقع است که می گویند:«به ضرس قاطع می گم »
/مجله مهر
شغالی مرغی از خانه پیر زنی دزدید. پیر زن در عقب او نفرین کنان فریاد میکرد : ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد . شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیر زن دشنام داد . در آن میان روباهی به شغال رسید و گفت : چرا این قدر بر افروخته ای ؟ گفت : ببین این پیرزن چه قدر چقدر دروغگو و بی انصاف است . مرغی را که یک چارک هم نمیشود دو من میخواند . روباه گفت : بده ببینم چه قدر سنگین است ! وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد و گفت : به پیرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند .
مردی از فقیهی پرسید : من هنگامی که جهت غسل در نهر آب فرو می روم و سه مرتبه تکرار می کنم و یقین نمی کنم که آب تمام بدن را فرا گرفته یا نه چه چاره سازم ؟
فقیه گفت نماز نخوان.
آن مرد با تعجب گفت: از کجا می گویی ؟
فقیه گفت از قول رسول اکرم (ص) که فرمود: " واجبات از دیوانه برداشته شده تا موقعی که از دیوانگی خارج شود. "
هر کسی که سه مرتبه درآب فرو رود و یقین نکند که غسل کرده مجنون است.
فرمان چپ ماشین.
باسلام, ریشه ی فرمان چپ ماشین ها از کشور انگلیس نشئت میگیرد.در روزگاران قدیم منطق حکم می کرد که وقتی مردم از کنار هم می گذشتند باید در بهترین حالتی قرار میگرفتند که می توانستند از شمشیر خود استفاده کنند.چون اکثر مردم راست دست بودند برای همین سمت چپ قرار می گرفتند و این موضوع با فتوای پاپ بونفس در حدود سال1300میلادی-که به پیروانش حکم کرد که که از سمت چپ حرکت کنند-رسمیت پیداکرد.تا سال1773چیز زیادی تغییر پیدانکرده بود تا زمانی که افزایش ترافیک اسب سواران دولت انگلیس را مجبور به معرفی لایحه ی کلی بزرگراه ها در سال1773کرد که توصیه به حرکت از سمت چپ می کرد و این لایحه در 1835 در قالب ماده ی قانون بزرگراه ها در امد.
بوسیدن بیملاحظه ممنوع
در ماه می امسال صد زن و مرد در یک ایستگاه قطار در آنکارا پایتخت ترکیه همدیگر را بوسیدند. این بوسه در اعتراض به تنبیه زوجی بود که در خیابان لب های هم را بوسیده بودند.
بوسیدن در وسائط نقلیه عمومی، خیابان و در ایستگاه قطار خیلی وقتها پدیده ای رمانتیک تلقی می شود. مخصوصا در فیلم های سینمایی. مثل فیلم برخورد کوتاه ساخته دیوید لین در سال ۱۹۴۵ که زنی عاشق مردی می شود که برای اولین بار او را در ایستگاه قطار می بیند.
خیلی ها بوسیدن در انظار عمومی را اظهار عشق و علاقه و شاعرانه می دانند. خیلی ها آن را رهایی بخش تلقی می کنند. اما برای عده ای دیگر این موضوع باعث رنجش خاطرمی شود.
مقامات در وین پایتخت اتریش به تازگی به عشاق می گویند وقتی می خواهند همدیگر را در انظار عمومی ببوسند باید ملاحظه دیگران را هم بکنند.
کمپانی که بر حمل و نقل در اتریش نظارت می کند فیلمی برای اطلاع رسانی عمومی ساخته و در آن از رفتارهای بی ادبانه یا بی ملاحظه مثال هایی آورده است. فردی که دست در بینی اش کرده، سگی که بدون نظارت صاحبش آب دهانش آویزان است و زوجی که همدیگر را "وحشیانه" می بوسند.
خوردن غذاهایی با بوی تند، بلند صحبت کردن و پا روی صندلی گذاشتن در اتوبوس و قطار رفتارهایی نادرست به شمار می آیند ولی حالا مقامات اتریش می گویند بوسیدن بی ملاحظه هم می تواند به همین اندازه بد باشد.
"بوسیدن در خیابان و در انظار عمومی در اتریش ممنوع نیست و جریمه ای هم ندارد ولی قرار است از این پس از عشاق خواسته شود بیشتر مراقب رفتارشان در فضاهای عمومی باشند."
بعضی از جامعهشناسان می گویند بوسیدن گونه اشکالی ندارد. اما بوسیدن لبها موضوعی کاملا خصوصی است.
در گذشته نه چندان دور بوسیدن در ملا عام پدیده ای غربی تلقی می شد. ولی به نظر می رسد که نسل جوان در این زمینه آزادانه تر برخورد می کند مخصوصا در کشورهایی مثل هند که در گذشته نمی توانستند حتی به این موضوع فکر کنند.
حالا در همین کشورهای غربی عده ای معتقدند بوسیدن یکی از آن دسته آزادی های مدنی است که باید ملاحظه اطرفیان را کرد و زوج های بی قرار هم شاید بهتر باشد که صبر کنند تا به جای خلوت تری برسند.
اندیشمندان فمینیست بحق از جور جامعه مردسالار بر زنان سخن ها گفته اند، اما جامعه مردسالار فقط بر زنان جور نمی کند- مردان هم قربانیان این نظم اجتماعی اند. نظام مردسالار عمدتاٌ بر مبنای تصویر "نر آلفا" (Alpha Male) شکل گرفته است. و ارزشهای "مردانه" غالباً صفاتی است که در "ابر مرد" یا "نر آلفا" یافت می شود، صفاتی مانند قدرت جسمی و جنسی بالا، ظرفیت زیاد برای خشونت ورزی، روحیه رقابت پیشگی، اعتماد به نفس بالا، قدرت رهبری، سلطه جویی، بی رحمی، خودمحوری، و امثال آنها. و همین ارزشهاست که رفته رفته به "جاذبه های مردانه" (خصوصاً در چشم زنان) تبدیل می شود، و زنان را به کمند خود به سوی مردان می کشاند. اما حقیقت این است که بسیاری از مردان "نر آلفا" نیستند. یعنی بسیاری از آن ویژگیهای "مردانه" را ندارند یا در سطح رقیقتری بازمی نمایند. در اینجاست که تصویر "نر آلفا" مردان را به دو گروه "قوی" و "ضعیف" تقسیم می کند. مردان قوی صفات "مردانه" را با شدّت بسیار بیشتری از مردان ضعیف بروز می دهند. و در نتیجه در هرم قدرت مردان ضعیف در مرتبه ای فروتر و نزدیکتر به جایگاه زنان قرار می گیرند. و این منزلت فروتر به آسانی می تواند دستمایه تحقیر یا سرکوب این مردان شود- خصوصاً که زنان هم غالباً در این فرآیند سرکوب به یاری مردان آلفا می آیند. به همین دلیل است که مردان غالباً سخت می کوشند که ولو برای حفظ "آبرو" به داشتن صفات "نر آلفا" تظاهر کنند. این چهره بیرونی اما نمی تواند حقیقت درونی مرد را بپوشاند. و نتیجه به نوعی احساس حقارت یا شرم بسیار عمیق و درونی در بسیاری از مردان می انجامد. برای مثال، آمارها نشان می دهد که بسیاری از مردان در دوران کودکی یا نوجوانی مورد آزار یا سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند. اما برای این مردان بسیار دشوار و کشنده است که درباره این تجربه های دردناک دوران کودکی سخن بگویند، و در نتیجه زخم عمیق این تجربه ها غالباً خون چکان در کنه روان شان پنهان می ماند. یا بسیاری از مردان همجنس گرا، خصوصاً مردانی که رفتارهای به اصطلاح "زنانه" دارند، مهمترین هدف تحقیر "نرهای آلفا" (و شرکای مؤنث شان) هستند. حتّی مردان غیرآلفا هم معمولاً این مردان "زنانه" را محمل خوبی برای تحقیر و اثبات "مردانگی" خود می یابند. اما این ساختار مردسالارانه به مردان آلفا هم آسیب می رساند. مردان آلفا غالباً از بیان احساسات خود ناتوان هستند، ارزش بسیاری از جنبه های زندگی را که معمولاً ذیل صفات "زنانه" تعریف می شود، درنمی یابند، و از تجربه آنها ناتوان اند. و به محض آنکه شرایط زندگی به نحوی تغییر می کند که روحیات آلفا کارآیی خود را از دست می دهد (مثلاً در شرایطی که قدرت جسمانی یا قدرت اعمال خشونت نقش تعیین کننده ای در پیروزی در رقابتها ندارد، یا ساختار نهادها نه بر مبنای رقابت که بر مبنای شفقت و همکاری متقابل بنا می شود)، مردان آلفا امتیازات برتری بخش خود را از دست می دهند، و چه بسا دشوارتر از مردان غیرآلفا بتوانند با اقتضائات شرایط تازه سازگار شوند. صنعت پورنوگرافی از جمله عوامل مهمی است که مدل "نر آلفا" را خصوصاً در ذهنیت پسران نوجوان شکل می بخشد. آمارها نشان می دهد که حدود هفتاد درصد نوجوانان پسر نگاه و الگوهای جنسی خود را از فیلمهای پورنو می آموزند. در این فیلمها مردان غالباً در نقش "نرهای آلفا" ظاهر می شوند. و اوج لذّت جنسی با تصاحب قاهرانه شریک جنسی دست می دهد. این فیلمها ذوق جنسی خاصی را در نوجوان می پروراند، و تصویر خاصی از یک مناسبات جنسی "موفق" و یک "مرد واقعی" در ذهن او می نشاند که بعدها در متن زندگی خانوادگی اش به انواع بحرانهای روحی و عاطفی می انجامد. نقد ساختار اجتماعی مردسالار به مردان هم کمک می کند که درک عمیقتر و واقع بینانه تری از "مردانگی" داشته باشند، و ناخودآگاه قربانی سیطره الگوی "نر آلفا" نشوند. نقد نظام مردسالار فقط به رهایی زنان نمی انجامد، مردان را هم از اسارت می رهاند
به موازات روز عشق
در بقالی حیران مانده بودم که برای چه چیزی داخل بقالی شده ام. جیبهایم را برای لیستی گشتم اما بر خلاف همیشه با خودم لیستی نداشتم. از طرفی حواسم به داستانی بود که داشت در ذهنم شکل میگرفت. داستان زن و مردی که زندگی خوبی نداشتند و مدام با یکدیگر اختلاف داشتند. به توت فرنگیهایی که فروشنده آنها را به شکل قلب چیده بود نزدیک شدم و یادم آمد که روز عشق هم دارد از راه میرسد. در داستانی که داشت در ذهنم شکل میگرفت مرد داستان به فکر فرو رفته بود که با وضعیت ناخوشایندی که بین او و زنش هست، روز عشق با دست خالی چه میشود کرد؟
خانمی داشت میوه جدا میکرد که یکهو نگاهش روی من متوقف شد. قیافهاش عجیب برایم آشنا بود. انگار او هم مرا شناخت و یکباره گفت:
- باز هم اینجا تشریف ندارین؟!
و بدون آنکه منتظر جواب بماند ادامه داد:
- شما که اینقدر داستان دیوونهها را مینویسید چرا داستان شوهر از همه دیوونهتر منو نمینویسید؟!
علیرغم غم شدیدی که حس می کردم، خندهام گرفت و گفتم:
-عجب سوژه جالبی!
و بلافاصله ادامه دادم:
- خانم! اولاً خوشحالم که منو شناختید. ثانیاً اصلاً فکر نمیکردم که مرتب در مورد دیوانهها مینویسم.
آن خانم که انگار از فرط عصبانیت از شوهرش و همهی مردها بیزاربود با حالتی دلخور و عصبی گفت:
-اگر دیوونهها نباشن تو چه حرفی برا گفتن داری؟!
با خنده پرسیدم:
-حالا جریان دیوانگی شوهرشما چیه؟
با غضب نگاهم کرد و گفت:
-دیگه داری منو می ترسونی هااااااااااااااااااا
و بعد با تمسخر اضافه کرد: دیوونهتر از این که یکی تو داستان زندگی کنه؟ صدتا داستانو ببر بده به صندوقدار یه دونه نون سنگک بهت میده؟ آخه اینم شد کار؟ شد زندگی؟ که نفهمی شوهرت، خودشه یا شخصیت یکی از داستاناشه؟!
گفتم:
- این که عالیه! میدونی مردم عاشق یه همچین آدمی هستن؟!
گفت:
- بعععععععله. مثل اتاق سنگیای که تو پیچ جاده، یه لحظه به چشم بیاد! برا دیدن خوبه… برا زندگی چی؟
زن در حالی که بسیار به من نزدیک شده بود، دستش را دراز کرد تا نایلونی از توپاش بکند وبعد در حالی که دستش مماس با دستم شده بود، آن را به طرفم دراز کرد و گفت:
- چندتا گوجه بردار!!!
مرد داستانی که در ذهنم بود هنوز به روز عشق فکر میکرد و تا اینجا تصمیم گرفته بود به جای گل، برای همسرش بستهای شکلات بخرد که دختر و پسرکوچکشان هم خوشحال بشوند. من بی اختیار کیسه پلاستیکی را گرفتم و همانطور که در آن گوجه میریختم زن را دیدم که با غیض ازکنارم دور شد . چه خوب یادم آمد که ما هم گوجه لازم داشتیم . اما هنوز یادم نیامده بود که چرا وارد بقالی شدهام. همانطور که برای کمک به زن نایلونش را پر از گوجه میکردم، در ذهنم به مرد داستان هم کمک میکردم که برای روز عشق جعبهی شکلات خوشمزهای انتخاب کند.
زن از همان چند قدمی، نگاهی به من انداخت و با عصبانیت به طرفم آمد.از نگاهش ترسیدم و ایستادم. وقتی او به من رسید، با عصبانیت کیسه نایلون را از دستم کشید. سیب زمینیها را خالی کرد و با اشاره به چشمهایم پرسید:
- اینا گوجه ست؟
و بعد با همان حالت گفت:
- کی گفت تو از ماشین پیاده شی؟ برو بچهها تنهان .منم الآن میآم!!