ارسالشده در نوشتههای بابی می 5, 2010
ما آدما با امید و آرزو زندهایم، اونایی که مریضن به امید اینکه زودتر سلامتیشونو به دست بیارن، به زندگیشون ادامه میدن، اونی که از عزیزش دوره به امید دیدار دوباره دلش خوشه، دانشجو به امید دکتر و مهندس شدن شب و روز درس میخونه، دخترای دم بخت به امید از راه رسیدن شاهزاده سوار بر اسب سفید شب رو روز و روز رو شب میکنه…..
اگه امید رو از ما انسانها بگیرن دیگه زندگیمون خیلی بی معنی میشه، آمار خودکشی در کشورهای پیشرفته نشون میده که در صد خودکشی در بین مهاجرین خیلی پایین تره تا در بین اونایی که در کشور خودشون زندگی میکنن! دلیلش هم اینه که اونایی که از کشورهاشون مهاجرت کردن همیشه امید برگشت به کشور خودشون و زندگی بهتری رو دارن و همین امیدوار بودن باعث میشه که دو دستی به زندگی نه چندان دلچسبشون بچسبن!
اگه میخواین ناامید نشین باید امید داشته باشین!
این امیدها و آرزوها بستگی زیادی به سنّ و سال و موقعیت اجتماعی افراد داره، بچه ها، امیدهاشون فرق میکنه با بزرگترا ، زنها امیدها و آرزوهاشون با مردا کاملا متفاوته، راننده تاکسی امیدش یک چیزه، معلم یک چیز، بقال و سیاستمدار یک چیز دیگه.
یکی پولاشو جمع میکنه به امید اینکه روزی بتونه در جنوب فرانسه واسه خودش ویلایی بخره یکی دیگه امیدش اینه که یکی رو پیدا کنه که پولی بهش قرض بده، تا بتونه اجارشو بده!
خلاصه هرکسی بسته به حال و روزش دلشو به چیزی خوش میکنه، ما آدمای خوشبخت زن و بچه دار اما کیسمون به قول هموطنا فرق میکنه، ما متاهلین چونکه در کانون گرم خانواده همه چی برامون مهیاست و تمام آرزوهامون بر آورده شده امیدامون هم با بدبختا فرق میکنه!
خود من رو مثال میزنم، بنده خودم وقتی که روزا کارمو تموم میکنم و کر کره مغازمو پایین میکشم و از خوشحالی بیش از حد که بزودی به خونه میرسم سر از پا نمیشناسم و خودمو با سرعت برق و باد به خونه میرسونم، اولین امیدم اینه که فحش و دعوا نشنوم از خانومم بخاطر خریدهایی که کردم! بعدش امیدم اینه که بچه هام جواب سلاممو بدن، امید بعدیم اینه که بتونم ظرفایی که از صبح جمع شده اونقد تمیز و قشنگ بشورم که کسی نتونه ازم ایراد بگیره، امید چهارم اینه که بعد از حموم کردن بچه ها، موهاشونو خوب بتونم خشک کنم که اگه تا ۲ هفته دیگه خدای نکرده مریض شدن، من فحششو نشنوم!
امید بعدی، اینکه زودتر ساعت هشت و نیم شه و بچهها برن بخوابن و قبل از خواب اجازه بدن که کوچیکرو بدون درد سر زیاد پوشک کنم و دندوناشونو واسشون مسواک کنم! و امیدوار باشم که از قصهٔای که سر هم میکنم و تحویلشون میدم خوششون بیاد!
بعد از خوابیدن بچه ها، امیدم اینه که خانوم هر چی زودتر خسته شه و خوابش بگیره و تا ساعت ده و نیم یازده بعد از چند تا جر و بحث کوچیک و بزرگ بره بخوابه و منو با امیدام تنها بذاره!
بعد از خوابیدن عیال محترم، یکی دو ساعتی با اینترنت و تلویزیون مشغول باشم، حدود ساعتای دوازده، دوازده و نیم برم بخوابم و امیدوار باشم که تا صبح بیشتر از چند دفعه بچهها بیدارم نکنن واسه آب خوردن و جیش کردن!
صبح ساعت شیش و نیم با این امید از خواب بیدار میشم که بتونم صبحانه خوبی برای خانواده آماده کنم و بتونم بچه هارو سر وقت به مهدشون برسونم!
سر کار امیدم به اینه که خانومم در روز،
۱۰ دفعه بیشتر زنگ نزنه و وقتی بهش میگم کار دارم باور کنه!
یکشنبهها از صبح امیدم به اینه که این روز هر چی زودتر تموم شه و بتونم دوشنبه صبح بزنم برم سر کار!
تمام پائیز و زمستون و بهار به این امید زندم که هرچی زودتر تابستون برسه تا خانوم و بچهها برن چند ماهی ایران خوش بگذرونن تا من هم بتونم بهتر خودمو برای یک سال پر از امید دیگه آماده کنم……..
خداییش اگه من اینقدر امیدوار نبودم تو زندگیم، شاید کاری دست خودم میدادم!
باور کنین که دستیابی به هیچ چیزی، غیر ممکن نیست، شمام اگه مثل من پشتکار داشته باشین به همه آرزوهاتون میرسین.
امیدوارم که شمام مثل من خوشبخت شین!
View Comments
مهدی جان خانمت هم این داستانو خونده؟
داریوش جان من تعجب میکنم که تو چرا فقط با اینجور نوشته های بابی حال میکنی ؟! بابی خیلی نوشته های خوبی دروصف محاسن خانوم ها نوشته! :roll:
داریوش جان من تعجب میکنم که تو چرا فقط با اینجور نوشته های بابی حال میکنی ؟! بابی خیلی نوشته های خوبی دروصف محاسن خانوم ها نوشته! :roll:
خانمت اين نوشته ها رو خوند فرار كرد رفت
مکا جان کم کم دارم فکر میکنم که خانومم تورو فرستاده که از همه نوشته های من ایراد بگیری, نخون عزیز من اگه اعصابت رو نمیتونی کنترل کنی, مگه مجبوری؟!
مکا جان کم کم دارم فکر میکنم که خانومم تورو فرستاده که از همه نوشته های من ایراد بگیری, نخون عزیز من اگه اعصابت رو نمیتونی کنترل کنی, مگه مجبوری؟!