علم تجزیه و تحلیل!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی جولای 15, 2010
بعضی‌ها واقعا از مغزشون استفاده می‌کنن، همه چی‌ رو تجزیه تحلیل می‌کنن<!–more–>، نتایجی از هر بحث و خبری در میارن که ادمای معمولی‌ مثل من،  اصلا به فکرشونم نمی‌رسه!
 یکی‌ از دوستان خوب خود من برای مثال، صبح اومده بود پیشم، بین صحبت‌ها بهش گفتم که، امروز تو اینترنت خوندم که ایران  در سال ۱۳۱۳ اسمشو از پرسیا به ایران عوض کرده .
دوستمون که سالیان زیادی در خارج از کشور زندگی‌ کرده  و همه چیزارو آنالیز میکنه!  ببینین چه جوری این موضوع رو تجزیه و تحلیل کرد و به چه نتیجه جالبی‌ رسید!
گفت من در سال ۱۹۵۷  به دنیا اومدم، که به تاریخ ایرانی میشه ۱۳۳۶.
۱۳۳۶ رو ازش ۲۰ تا کم کنیم میشه ۱۳۱۶ اما چونکه تاریخ تبدیل اسم ایران ۱۳۱۳ هست، یعنی‌ ۲۳ سال قبل از تولد من، اسم کشورمون عوض شده!
گفتم خوب که چی‌، چه نتیجه‌ای میخوای از این حساب کردن‌ها بگیری؟
گفت صبر کن، گیجم نکن!
ادامه داد و گفت از ۱۹۵۷، ۲۳ تا که کم کنی‌ میمونه ۱۹۳۴ تا.
گفتم ادامه بده که تازه داره جالب میشه!
گفت، بهت میگم عجله نکن، بذار حساب کتابامو بکنم!
گفتم باشه من دیگه یک کلمم نمیگم، که حواست پرت نشه!
گفت، بله، حالا باید ۱۹۳۴ رو از ۱۹۵۷ که سال تولدمه کم کنیم، جوابش چی‌ میشه؟
گفتم من نمیدونم، تو استاد ریاضیاتی.
گفت میشه ۲۳.
سرمو به علامت تایید و تعجب تکونی دادم و منتظر شدم ببینم آخر این محاسبات به کجا میکشه!
گفت حالا باید ۲۳ سال از تاریخ تولد ایرانیم کم کنیم، ببینیم جوابش چی‌ میشه.
گفتم، کم کن ببینیم!
گفت ۲۳ تا که از ۳۶ تا کم کنی‌ میمونه ۱۳ تا. پس چه نتیجه‌ای میگیریم؟
گفتم  به جون بچم نمیدونم!
گفت یک کم مغزتو  کار بنداز!  نتیجه میگیریم که اسم ایران رو در سال ۱۳۱۳ عوض کردن!!
گفتم خدا انشالله عوضت بده چند تا دیگه اگه مثل تو، تو ایران داشتیم، به این حال و روز نمیوفتادیم! از صبح که تو اینترنت خونده بودم  که  اسم ایران رو در سال ۱۳۱۳ عوض کردن، تا همین الان فکرم مشغول بود که ببینم در چه سالی‌ اسم ایران رو عوض کردن!!!

This Post Has One Comment

  1. Dariush

    تخصص اسلامی
    یک روز یک کشیش مسیحی‌، راهب بودایی، و ملای مسلمان تصمیم میگیرند تا ببینند کدوم توی کارش بهتره… به همین منظور، تصمیم میگیرند که هر کدوم به یک جنگل برن، یک “خرس” پیدا کنند و سعی‌ کنند اون “خرس” رو به دین خودشون دعوت کنند .
    بعد از مدتی‌، دور هم جمع میشن و از تجربه شون صحبت میکنن… اول از همه کشیش شروع به صحبت کرد :”وقتی‌ خرس رو دیدم، براش چند آیه از کتاب مقدس (درباره قدرت صلح، کمک و مهربانی به دیگران) خوندم و بهش آب مقدس پاشیدم. خرس اونقدر شیفته و مبهوت شد که قراره هفتهٔ دیگه اولین مراسم تشرفش برگزار بشه”.راهب بودایی گفت: “من خرسی رو کنار یک جوی آب توی جنگل دیدم..براش مقداری از کلمات آسمانی بودای بزرگ موعظه کردم. براش از قدرت ریاضت،تمرکز و قانون کارما( قانون عمل و عکس‌العمل رفتار آدمی‌) صحبت کردم. خرس آنقدر علاقه مند شده بود که به من اجازه داد غسل تعمید بدهمش و براش یک اسم مذهبی‌-بودایی انتخاب کنم”. پس از آن، هر دو به ملای مسلمان نگاه کردند که روی تخت
    ( در حالی‌ که از سر تا پا بدنش توی گچ و باند بود) دراز کشیده بود. ملا گفت :”…الان که فکر می‌کنم، میبینم که شاید نباید کارم رو با “ختنه کردن” شروع می‌کردم…!

Leave a Reply