ارسالشده در نوشتههای بابی در می 18, 2009
به این میگن صبحانه دوستان, اونا نون تافتونه عزیزان, ساخت خودمه, اینو که دیگه میدونین,…
https://youtu.be/fC7hrr73JTs دوستان, چه اشترودلی, چقد خوشمزه, اصلا باورتون نمیشه, من یک چیز میگم, شما یک…
https://youtu.be/16nhYgOZ8Tc تو شادی گذشتمی، وقت (بخت) سعید رفتمی تو این هیاهوی غریب، بهونه قشنگمی بهونه…
بلیطهای بیزنس کلاس و فرست کلاس با هم تفاوت دارند. در اینجا به شرحِ کلیدیترین…
https://www.youtube.com/shorts/9FHZ-T_HvrY?feature=share #Istanbul #Airport #Turkish #airlines #TurkeyT #turkiye #Tourist #Food #Film #Video #MehdiAmiri #mehdiparsnewsamiri
https://youtu.be/jpOpaBGquio #جوجه_کباب #خوشمزه #خونگی عزیزان , جوجه کباب درست کردم چه جوجه کبابی! آبدار و…
View Comments
دوست خوبم. ا ببخشید من اگه زنم و بی ادبی می کنم. هرچند ادب، زن و مرد نمیشناسه. این اصطلاح به تخمم سالهاست ورد زبون منه و بهتون حق میدم واقعا آرامش بخشه. نمیخوام وارد چزییات علمی بشم و شما هم دست به کمر واستین و با غرور بگید به چی چیتون؟ مگه شما هم..؟ نه . البته که بنده ندارمش . اما خب ، اون یک جفت عضو محترم که شما بهش اشاره میکنید و خیلی راحت کل بدبختیهای عالم رو روی سرش خراب میکتید برای کل دنیا ارزشش به اندازه قلبه. حالا بیشتر از اون نباشه کمتر از اونم نیست . دوست بنده پشت فرمون که میشینه فحشی میده (البته زیر لب) که اصلا بطور فیزیکی در مورد ایشون کاملا رد شده ست ولی خب لابد آرومش میکنه. خواستم بگم ما هم از همین شعار انقلابی استفاده می کنیم و اصلا هم به تخممون نیست که تخم نداریم :-)
دیشب یک ساعت یک کامنت نوشته بودم در رابطه با این کامنت شما ندا جان وسطاش خوابم برده و یادم رفته که بفرستم حالا میبینم که نیست!
اره نوشته بودم که صحبت های شما منو یاد یک جوک بی مزه میندازه که مینویسم شما به با مزگی خودتون ببخشین!
میگن یک خانومه صداش خیلی نازک بوده وخیلی از این موضو رنج میبرده، میره پیش دکتر میگه اقای دکتر هر جوری میتونین این صدای منو یک خورده کلفت تر کنین که من دیگه اصلا روم نمیشه هیچ جا حرف بزنم با این صدا!
دکتر میگه فقط یک راه داره اونم تزریق هورمون مردونست!
خانومه میگه، مشکلی نیست، هر کاری میتونین انجام بدین که من دیگه به تنگ اومدم از دست این صدا !
دکتره اشتباها خیلی زیادی بهش تزریق میکنه ، هیچ کاریشم دیگه نمیشده بکنه، و خانومه میره!
بعد از چند هفته خانومه رو دوباره میبینه، میخوادا بفهمه که آیا اتفاق بدی افتاده یا نه، میپرسه، از نتیجه راضی هستین؟
خانومه با یک صدای خیلی کلفت و مردونه میگه، بله خیلی عالی بود!
دکتره تعجب میکنه ، میگه هیچ اثر بدی رو شما نذاشته؟!
میگه نه، فقط دستامو و پاهام خیلی مو در آورده که اونم به تخمم!
دیشب یک ساعت یک کامنت نوشته بودم در رابطه با این کامنت شما ندا جان وسطاش خوابم برده و یادم رفته که بفرستم حالا میبینم که نیست!
اره نوشته بودم که صحبت های شما منو یاد یک جوک بی مزه میندازه که مینویسم شما به با مزگی خودتون ببخشین!
میگن یک خانومه صداش خیلی نازک بوده وخیلی از این موضو رنج میبرده، میره پیش دکتر میگه اقای دکتر هر جوری میتونین این صدای منو یک خورده کلفت تر کنین که من دیگه اصلا روم نمیشه هیچ جا حرف بزنم با این صدا!
دکتر میگه فقط یک راه داره اونم تزریق هورمون مردونست!
خانومه میگه، مشکلی نیست، هر کاری میتونین انجام بدین که من دیگه به تنگ اومدم از دست این صدا !
دکتره اشتباها خیلی زیادی بهش تزریق میکنه ، هیچ کاریشم دیگه نمیشده بکنه، و خانومه میره!
بعد از چند هفته خانومه رو دوباره میبینه، میخوادا بفهمه که آیا اتفاق بدی افتاده یا نه، میپرسه، از نتیجه راضی هستین؟
خانومه با یک صدای خیلی کلفت و مردونه میگه، بله خیلی عالی بود!
دکتره تعجب میکنه ، میگه هیچ اثر بدی رو شما نذاشته؟!
میگه نه، فقط دستامو و پاهام خیلی مو در آورده که اونم به تخمم!
هاها. جوک با مزه ای بود. آقای ادمین جوکها به خودی خود که خنده دار نیستند. باید با مزه تعریفشون کرد تا اثر کنه. خنده دار ترین جوکها، تلخ ترین واقعیت های زندگی هستند. مرسی جواب دادین. به هر حال خواستم بگم این شعار انقلابی سالهاست هموطنهای ایرانی رو تسکین میده . :)
این قصه پارسال برای من اتفاق افتاد و تا امروز برای هیچکس تعریفش نکردم. فقط خدا میدونه و خودم. دلیلش رو شما هم بعدا که داستانو خوندید خواهید فهمید و مطمئنا بهم حق میدید که عاقلانه ترین کار هم همین بود که توی دلم نگهش دارم و ... .
یه بعدازظهر گرم تابستونی همین که ساعت کاریم تموم شد سریع دستک و دارمو جمع کردم برم خونه. سر و صورتمو توی آینه جیبیم برانداز کردم و ماتیکی زدم و عینک آفتابی جدیدمو زدم به چشم . واقعا هم تعریف نباشه عجب خوشگلی شده بودم . راه افتادم سمت خونه. از بس عجله داشتم اسانسور رو بی خیال شدم و پله ها رو دوتا یکی کردم و از اون ساختمون زدم بیرون. سر راهم از دکه روزنامه فروشی ، مجله همیشگیمو خریدم و یه لبخند گل و گشاد هم از یارو تحویل گرفتم. بعدشم توی ایستگاه تاکسی سوار تاکسی شدم و راننده تاکسی هم از توی آینه هی منو وارسی میکرد منم اصلا به روی خودم نیوردم و رومو سمت پنجره کرده بودم و بیرونو تماشا میکردم. گذشته از این حرفها و تعریفها ، من آدمی نیستم که به مردا زل بزنم یا جلوشون ادا اطوار بیام. البته هر زنی عشق میکنه ببینه بقیه محو خوشگلیش شدن ولی کلا عادت ندارم جلف بازی در بیارم ولی باید اعتراف کنم گل از گلم شکفته شده بود میدیدم حتی بقیه توی خیابون دست از کار میکشن و اگه شده یه نیم نگاه بهم میندازن. تا رسیدم سر خیابونمون ، رفتم سر سوپرمارکت همیشگی , دیدم یه آقای مسنی هم مشغول خریده و کلی هم گیجه , براش راه باز کردم و گفتم آغا لطفا شما اول خریداتون رو بکنید بعدش من، (کلی هم به ادب و نزاکت خودم می بالیدم)و ماءالشعیر همیشگیم رو خریدم. اما خداییش فروشنده اصلا به من زل نمیزد و خیلی عادی برخورد میکرد. از نجابتش خوشم اومد و توی دلم بهش احسنت می گفتم.. سر راه یه پسره 9-10 ساله مسیر مخالف منو طی میکرد . از 10-12 متری می دیدم چطوری به من زل زده . با خودم گفتم عجب چشم دریده ای شدن بچه های این دور زمونه. از کنار هم گذشتیم و یه لحظه برخلاف عادتم ، برگشتم نگاش کردم دیدم ای بابا، بیشرف اونم برگشته منو بر و بر نگاه میکنه. سرمو پایین انداختم و اومدم خونه. وقتی داشتم از راهرو میگذشتم از آینه قدی توی راهرو سر و ریخت و جمال و جذابیت بی انتهامو برانداز کردم تا خودم هم کمی مستفیض بشم و...مات و مبهوت اون چیزی شدم که توی آینه می دیدم . نمیدونم چند دقیقه جلوی آینه خشکم زده بود ولی همینقدر میدونم که برای چند روز شوکه بودم. یکی از شیشه های عینک آفتابی جدیدم افتاده بوده و نمیدونم این بلا کی سر من اومده بود اون موقع که با عجله از پله ها پایین می دویدم یا ...؟ دیگه مگه مهم بود؟؟ خلاصه قیافه آدمها و لبخندهای ملیحشون یکی یکی جلوی چشمم ظاهر شد و منو میگی؟ هر ثانیه یه آه می کشیدم. یه آه بلند. غلو نمیکنم. این آه از حسرت نبودا. ( آه= خاک بر سرت کنن. ) به هر حال من با اون عینک یک چشمم، بعدازظهر روزنامه فروش و راننده تاکسی و عابرین پیاده و بقال و پسربچه و ... رو ساختم.
با حال بود ندا جان، من خداییش فکر کردم که شلوارتو یادت رفته بود پات کنی!! :lol:
با حال بود ندا جان، من خداییش فکر کردم که شلوارتو یادت رفته بود پات کنی!! :lol:
ندا جان
شیشۀ عینک آفتابیت افتاده بود و متوجه نشدی ؟ خدایش یعنی حس نکردی جلوی یه چشمت هوا تاریک شده و جلوی اون یکی روز روشنه ؟
انسانه دیگه هر چیز ازش سر میزنه !!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدمین جان ، در مورد تخم و این جور مسائل نوشتی ، یاد یه جًک افتادم . البته یکم بی ادبیه ، دیگه خودتون بزرگواری کنین و ببخشین . یه کم کمکی داستان شما هم از این چیزا داشت دیگه !
به یه خروس میگن : ما یه مرغ داریم روزی 10 تا تخم میکنه !
عروسه میگه : به ...م که دارین ، من 2تا تخم دارم روزی 10 تا مرغ میکنم
رضا جان به همه مقدسات نه والاه . همیشه میگن وقتی قراره یه بلایی سر آدم بیاد ، زمین و آسمون هم در این زمینه همکاری میکنن .
من تا این تاریخ با ترس و لرز عینک می زنم .
رضا جان، من این نوشته رو روزی که نوشتم، ناراحت بودم و از دستم در رفت وگرنه همه میدونن که من آدم بی ادبی نیستم! :roll:
چندین بار هم میخواستم که این نوشته رو پاک کنم اما با توجه علاقه زیاد هموطنان به اینجور مطالب، دلم نیومد! باور کن الان هم که چند سالی از نوشتن این مطلب بی سر و ته میگذاره، روزی نیست که ۵۰-۶۰ نفری این نوشته رو نخونن!